بسم الله

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت تنها راه نجات افغانستان

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت تنها راه نجات افغانستان

تعلیم و تربیت

یک ضرب المثل چینی می‌گوید: اگر دیدگاهی داری که یک سال آینده را می‌بینی بذری بیفشان؛ اگر دیدگاهی داری که ده سال آینده را می‌بینی، درختی بکار؛ و اگر دیدگاهی داری که صد سال آینده را می‌بینی، مردم را راهنمایی و هدایت کن. مجسم کنید دنیایی را با پدران و مادران تحصیلکرده که فرزندان آزاد و مستقل پرورش داده‌اند؛ نسلی که بر احساسات خود حاکم است، نسلی که انگیزه‌های عالی، انسانی و سازنده دارد و در جهت تخریب و نابودی که تا کنون بر دنیا حاکم بوده، قدم بر نمی‌دارد. به گفته جان راسکین اصلاحگر اجتماعی انگلیسی: «غنی‌ترین کشور، کشوری است که بیشترین افراد شاداب و شرافتمند را زیر بال دارد». بدون تردید امکان چنین پیشرفتی وجود دارد، یعنی ساختن جهانی با حد اکثر انسان‌های شاد و شرافتمند. گمان نمی‌کنم میراث غنی‌تر از این بتوان پیدا کرد.
نیروی انسانی با دانش و مهارت، ریشه‌ی درخت توسعه و پیشرفت است. منابع انسانی زیربنای ثروت ملت‌ها را تشکیل می‌دهد، سرمایه و منابع طبیعی عوامل تولید‌اند، در حالی که انسان‌ها عوامل فعالی هستند که سرمایه‌ها را متراکم می‌سازند، از منابع طبیعی بهره برداری می‌کنند، سازمان‌های اجتماعی- اقتصادی و سیاسی را می‌سازند و توسعة ملی را جلو می‌برند، به وضوح کشوری که نتواند مهارت‌ها و دانش مردم‌اش را توسعه دهد، و از آن در اقتصاد ملی به نحو مؤثری بهره برداری کند، قادر نیست هیچ چیز دیگری را توسعه بخشد.
سرمایه‌گذاری در زمنه‌ی نیروی انسانی مهم‌تر و سودمندتر از سرمایه‌گذاری در طرح‌های صنعتی است. برخی بر این باور اند که نازل بودن رشد اقتصادی در جوامع در حال توسعه ناشی از کمبود سرمایه‌گذاری در سرمایه‌های انسانی است.
آیندة هر ملتی را نیروی انسانی آن (دانشمندان، مهندسان، پزشکان، کارگران ماهر و...) تعیین می‌کند، چه این که مواد خام هر کشور را نیروی انسانی آن تغییر داده و قابل استفاده می‌کنند. بدون شک پیشرفت‌ها و عقب‌ماندگی کشورها در کنار عوامل دیگر ریشه در سوابق کاری آن‌ها در عرصه‌ی آموزش و پرورش دارد.

بایگانی

تظاهر به مسرت***  Maintaining Good Spirits

یک عامل ثمربخش که هنگام هجوم اضطراب و اندوه به دل، در کاستن آن کمک مؤثرى مى کند، تظاهر به مسرت و شادمانى است.

One thing that is, quite effective in diminishing the impact of anxiety and grief is making an effort to appear cheerful and happy:

مولاى متقیان على(ع) فرمود:«کُنْ بِالبلاءِ مَحبوراً وَبِالْمَکارِهِ مَسروراً .[1] ; هنگام فشار گرفتارى، از خود شادمانى نشان بده و در مشکلات و دشوارى هاى زندگى مسرور و گشاده رو باش».

Ali, the Commander of the Faithful, may peace be upon him, says: Keep your good spirits in adversities and maintain a lively disposition in times of affliction.

«کُنْ راضیاً تَکُنْ مَرضیّاً [2]. ; همیشه در زندگى حالت رضایت داشته باش تا مورد پسند باشى».

Always maintain an attitude of satisfaction and conciliation in life in order to be pleasing

روان شناسان امروز نیز تظاهر به مسرت و شادمانى را در کاهش بحران غم واندوه و همچنین بالابردن شخصیت انسان را عاملِ کاملاً مؤثر و سودمندى مى شناسند و چنین توصیه مى کنند: «سعى کنید تظاهرات چهره اى خوش آیند در خود ایجادکنید و بکوشید که همیشه بشاش باشید; خود را چنان فارغ از غم و اندوه نشان دهید که هرکس شما را مى بیند خیال کند بهترین دوستانش را دیده است; اگر شما مغمومید و حال عصبى دارید، سعى کنید در موقع برخورد با دیگران، این غم و اندوه و ناراحتى را ظاهر نسازید، این طور تظاهرکنید که در یک حالت خوش و راضى هستید.

Present-day psychologists also consider sportfulness and maintaining an appearance of gaiety and cheerfulness as an effective and beneficial way of alleviating painful crises as well as an edifying factor of personality. They offer the following advice: Try to maintain a pleasant expression on your face. Make an effort to always appear so lively and free of sadness and somberness that everyone who meets you thinks that he has met the best of his friends. If you feel dejected or nervous, try not to manifest this dejection and sadness in your encounter with others. Try to appear cheerful and satisfied.

وقتى شما روحیه اى شاد داشتید و به مردم فهماندید که خوش و خُرّمید، دیگران نیز رفتار دوستانه اى در قبال شما خواهندداشت و از هر درى با شما سخن خواهندگفت و از یکدیگر لذت خواهیدبرد; وقتى شما سرحال هستید، یک شیوه مؤثر عملى، در جلب دیگران در شما پیدا مى شود.

When you are in good spirits and you impress upon people as being jolly and hearty, others too will act in a genial manner towards you. They will open up in talking to you, and you all will derive pleasure from one another's company. When you get into in a cheerful state, there appears an effective behavioural mode in your conduct that attracts others.

نخستین قدم براى سرحال و سرکیف شدن، تظاهرات چهره اى است; اخم نکنید; همیشه تبسمى بر لب داشته باشید; این تظاهرات بدون تردید در شما مؤثر واقع مى شود و باعث تخفیفِ غم درونى مى گردد; در غیر این صورت، اخم، عادت شما مى شود و مردم از اشخاص عبوس و ماتم زده دورى مى جویند; صورت بشاش، دیگران را به سوى شما جلب مى کند; بزرگى در اخم کردن نیست; بعضى ها تصور مى کنند که اگر همیشه عبوس باشند و اخم کنند، دیگران از آن ها حساب مى برند و مرعوب آن ها مى شوند، در صورتى که این طور نیست; هرگاه اندوهناک هستید، تبسمى بر لب بیاورید، خواهیددید که چگونه غم شما، رفع مى شود».[3]

The first step for being happy and lively is the expressions on one's face. Don't scowl; always keep a smile on your lips. These expressions will undoubtedly produce an effect in you and will lighten your inner heaviness. Otherwise sullenness will become a habit with you. People try to avoid morose and gloomy persons. A lively face attracts others, and there is nothing great about looking stern and grim. Some people imagine that if they always keep a stern look on their face, others will be impressed or overawed by them. This is not true. Whenever you feel sad, bring a smile on your lips and you will see how quickly your sadness disappears.

 



[1] -  غرر الحکم ، ص 565 .

[2] -  . همان ، ص 564 .

[3] - روان شناسى براى زیستن ، ص 77 و78 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۸
محمد نعیم اکبری

توقعات نامحدود *** Unlimited Expectations

گسترش دادن دامنه توقعات سبب مى شود که انسان دایماً با اندوه و ناآرامى دست به گریبان باشد; کسانى که دیده واقع بین دارند، مال و ثروتى را که از حد اعتدال بگذرد، مانع خوش بختى و آسایش خاطر مى دانند; خوش بختى و بدبختى و آسایش و ناآرامى معیار خاصى دارد که مال و ثروت و شکوه و مقام در آن مؤثر نیست; در جهان ما توانگران تنگ نظرى هستند که در عین ثروتمندى گرسنگى مى کشند و روى آسایش را نمى بینند و بسیارند بى نوایان مستمندى که از غم بى آبى ماتم مى گیرند.

The great extent of one's expectations leads one to become a constant victim of sorrow and distress. Those who are realistic in their outlook consider an immoderate amount of wealth to be an obstacle to happiness and mental peace. Happiness and wretchedness, peace and anxiety have their own particular criterion in which wealth, position and prestige do not play any role. There are narrow-minded rich persons in this world who go hungry despite all their riches and who do not know any comfort, and there are many poor people who lament on account of their poverty.

به گفته شاعر نکته سنج: فغان که کاسه زرین بى نیازى را *** گرسنه چشمى ما کاسه گدایى کرد!

As a subtle poet says: Alas, that the golden cup of self-contentment
Was turned into a beggars bowl by our acquisitiveness!

امیرمؤمنان على ـ علیه السّلام ـ فرمود: «لاکَنْزَ اَغْنى مِنَ الْقِناعَةِ وَلامالَ اَذْهَبُ لِلفاقَةِ مِنَ الرِّضى بِالقُوتِ وَمَنْ اقْتَصَرَ عَلى بُلغَةِ الْکِفافِ فَقَدْ انْتَظَمَ الرّاحَةَ .[1] ; هیچ گنجى بى نیازکننده تر از قناعت نیست و هیچ ثروتى نمى تواند مانند احساس رضایت جلو فلاکت و بدبختى را بگیرد; هرکس به درآمدى که نیازمندى هاى زندگى اش را رفع کند قانع باشد، از آشفتگى خاطر، رهیده و بدینوسیله شادکامى و آسایش خاطر خود را منظم ساخته است».

Ali, the Commander of the Faithful, may peace be upon him, said: No treasure is as plentiful as contentment and no wealth can overcome the feeling of being wretched and destitute to the extent of contentment (rida). The one who is not greedy and is content with the income that meets the needs of his life has procured the means of his well-being and mental peace.

از نظر پژوهندگان حیات روانىِ بشر نیز، بالارفتن سطح توقعات مایه پریشانى و ناخرسندى خاطر مى گردد، درحالى که رعایت اصل اعتدال و قناعت، به آدمى آرامش و امنیت خاطر خاصى مى بخشد.

Also in the opinion of researchers in the field of man's psychic life, a high level of expectations is a source of anxiety and dissatisfaction, whereas the observance of moderation and contentment gives mental peace and security.

در بهداشت روانى اصلى است به نام «اصل شادکامى» که مى گوید: «هرچه توقع کم تر، آرامش بیش تر و هرچه توقع بیش تر، آرامش کم تر»; به مقدارى که ما از توقعات خودمان بکاهیم، از احتمال ناکامى ها و شکست هاى خود کاسته ایم و درنتیجه، از بیم و امید و بى قرارى و ناآرامى و انتظار جانکاهى که قبل از نیل به موفقیت ها دست به گریبان مى شود خودبه خود کاسته مى گردد; درواقع، اصل شادکامى چیزى جز همان اصل «قناعت» نیست.

In the field of mental health there is a principle called 'the principle of contentment' according to which: The lesser one's expectations are, the greater is one's peace of mind, and the greater they are, the lesser it is. To the extent that we minimize our expectations, we will also reduce the probability of defeat and failure. As a result, fear and hope, anxiety and agitation, and the oppressive feeling of expectation that besiege us prior to the achievement of success are automatically reduced. In fact, the principle of happiness is no other than the principle of contentment.

لیکن باید توجه داشت که منظور از اصل شادکامى و قناعت، این نیست که بشر دست بر دست خود نهد و از هرگونه فعالیت و تکاپو اجتنابورزد، بلکه منظور از اصل شادکامى، شناخت حدود و استعدادها و امکانات خود و قناعت به ظرفیت و توانایى خویشتن است; یعنى آن که شخص پاى توقع از حد توانایى خویش فراتر ننهد و بى جا و بى حساب نخواهد» .[2]

However, one should remember that the meaning of the principle of happiness and contentment is not that one should sit idle and refrain from every kind of activity and effort. What is meant by the principle of happiness is getting to know of one's own limits, abilities and means and becoming reconciled with one's capacities and powers. It means that one should not extend one's expectations beyond the ken of one's capacities and make unrealistic and extravagant demands upon them.

 



[1] - نهج البلاغه فیض الاسلام ، ص 1250 .

 

[2] - آن سوى چهره ها ، ص 46 و47 .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۷
محمد نعیم اکبری

حساسیت و زودرنجى

یکى از مسائل اساسى در صحنه زندگى اجتماعى، فراگرفتن شیوه همسازى با مردم است؛ دوتن که از تمام جهات داراى عقاید و افکار و احساسات یکسانى باشند، نمى توان یافت؛ مردم راجع به جزئى ترین مسائل زندگى، کم تر با هم توافق نظر کامل حاصل مى کنند.

Sensitivity and Touchiness

One of the basic necessities of social life is learning to get along with other people. One can hardly find two persons who have beliefs, thoughts, and feelings that are identical in all respects. Even In regard to the most insignificant matters of life it is rare to find people who are in complete agreement.

 باید این حقیقت را همواره مدنظر داشت و تا سرحد امکان با طبایع و شخصیت هاى گوناگون در ارتباط بود، تا بتوان در سایه مسالمت و مدارا، عمیق ترین روابط و مناسباتِ توأم با صفا و یکرنگى را با معاشرینِ شناخته شده برقرارنمود.

This fact must always be kept in mind and one must try, so far as one can, to get along with different kinds of temperaments and personalities, so that one is able to adjust and develop friendly and harmonious relations with associates and companions.

بعضى از افراد به علت فقدان بلوغ اجتماعى و نداشتن رشد لازم براى هم زیستى، به قدرى حساس و زودرنج هستند و در عالمِ دوستى، کم گذشت و سختگیرند که کوچک ترین خلاف انتظارى را نمى بخشند و با دیدن یک غفلت و اشتباه از دوستان، به آسانى تسلیم احساسات خام و سوزان خویش مى گردند و دست از تفاهم با آن ها مى شویند و با کدورت و رنجشِ خاطر عمیق، پیوند مهر و علاقه خود را مى برند.

Some individuals, due the lack of a certain degree of maturity necessary for social coexistence, are so sensitive and touchy and so rigid and unforgiving in their relations that they cannot overlook the smallest thing that happens against their expectations. A lapse on behalf of their friends makes them simply succumb to their violent and immature feelings, leading them to abandon all hopes of arriving at a mutual understanding. They allow good relations to be severed on account of a deep resentment and ill feeling.

 حال آن که در زندگى، روشنایى و تاریکى، خار و گل و زشت و زیبا همواره در کنار یکدیگر قراردارند و از آغاز زندگىِ اجتماعى، باید روش هرکس متکى به آداب ظاهرى مطبوع و اصول معنوى متقن باشد و بیاموزد که ناموسِ حیات اجتماعى بر این پایه استوار است که در برابر استفاده از مزایایى چند، ضرورت دارد ناملایمات و خلاف انتظارها را تا حدودى تحمل کند

Life, however, has its bright and dark sides, thorns as well as flowers, beauty as well as ugliness, and these always go together. One's approach, from the outset of social life, should be based on pleasant manners and sound moral principles. One should learn the law of social life that it is necessary to bear some unpleasant things for the sake of its numerous advantages.

 در عین حال از توقعات بى جا و تعقیب رؤیاهاى بیهوده احترازجوید و هنر زندگى همین است که بتوانیم حتى المقدور حالت انعطاف در برابر توقعات خویش به وجود آوریم؛ چه در بسیارى از موارد، صلح و سازش پایدار، جز از این راه به دست نمى آید و مهر و صمیمیت بسط و گسترش نمى یابد.

At the same time, one should refrain from misplaced expectations and pursuing idle dreams. The art of living lies in being as flexible as one can in regard to one's expectations, and very often stable peaceful relations cannot be maintained and friendship and intimacy cannot prevail without it.

باید دیگران را آن طور که هستند و نیاز دارند شناخت و درک کرد نه آن طورى که ما مى خواهیم آن ها باشند و این مسأله، بستگى به مقدار رشدِ اخلاقى، لطافت عاطفى و روح تفاهم انسان دارد.

One should try to understand and accept people and their needs as they are, not as we would like them to be. This depends on the measure of one's moral development, emotional refinement, and spirit of understanding.

همه چیز را بر اساس تمایلات خویش ارزیابى کردن، اشتباه است؛ ولى بسیارند کسانى که به طور شدیدى احساساتشان یک جانبه سیر مى کند و در نهادشان حس خودخواهى و خودپرستى به قدرى نیرومند است که واقع بینى رابه کلى ازدست مى دهند و از سوى دیگر، خود را نیز شکنجه و عذاب مى کنند؛ در صورتى که واقع بینى و داشتن توقعات معقول و متناسب، مایه آرامش روان است.

It is a mistake to judge everything from the perspective of our own wishes and desires. But there are many people whose feelings are adversely lopsided؛ selfishness and egoism are so strong in their character that they totally lack the capacity to be objective. Moreover, thereby they torture and torment themselves, whereas objectivity and reasonable expectations would have secured them mental peace.

دکتر روان شناسى درباره توقعات بى جاى خود نقل مى کند که در اواسط جنگ جهانى دوم مى خواست از شهر خود به شهر دوردستى سفرکند، ولى هرقدر اصرار ورزید بلیت هواپیما به او ندادند، چون مى گفتند اولویت با حمل ونقل هاى ارتش است؛ بنابراین مجبور شد با ترن سفرکند، آن هم با درجه سوم.

A psychiatrist recounts the tale of his inordinate expectations. During World War II, he wanted to leave his hometown for a distant city. Despite his insistence, they declined to give him an air ticket. They told him that priority lay with the transportation of army personnel, and he was forced to go by the train and that, too, in the third class.

دکتر مى گوید: پس از چند دقیقه که روى نیمکتِ ناراحت کننده درجه سوم نشستم؛ فوق العاده خشمگین شدم و دیدم ادامه چندین ساعت سفر روى این نیمکت هاى سخت و سفت به شدت عذابم مى دهد.

A few moments after that I took my uncomfortable seat in the third-class compartment," he says, "I felt furious. I saw that it was a torture for me to continue my journey on these hard benches.

فوراً این ناراحتى خود را تجزیه و تحلیل کردم؛ کم کم از خود پرسیدم: آیا عذاب شدید من واقعاً از ناراحتىِ جاست یا از این است که به من برخورده که چرا پزشک روان شناسِ خدمتگذار محترمى مثل من را آن قدر احترام نگذاشته اند که استثنائاً بلیت هواپیمایى در اختیارش بگذارند تا مجبور نشود چندین ساعت از وقت بسیار ذى قیمتش را به این طرز تلف کند؟

"Immediately I began to analyze my perturbed state. After a while I asked myself whether the torture I felt was really due the uncomfortable seats, or if it was because I was upset that a respectable and dedicated psychiatrist like me had been denied the consideration of being favoured with an air ticket, so I wouldn't be compelled to waste hours of my valuable time on journey by train.

بعد از این سؤال از خود پرسیدم: آیا واقعاً حق دارم چنین توقعى در موقع جنگ داشته باشم؟ یا این که توقع من ناشى از استثناطلبى احمقانه و خودخواهانه من است؟

Then I asked myself if I had a right to expect such a favour during wartime and if my expecting them to treat me as an exception was selfish and stupid.

فورى فهمیدم که این انتظار، توقعى است بى جا؛ زیرا مسلماً موقعى که برادران من، زیر باران گلوله اند، البته کارهاى مربوط به آن ها، مقدم بر هرچیز دیگر باید باشد.

Immediately I realized that it was an unjustified expectation, because certainly at a time when my brothers were under the rain of bullets and shells, their work had a priority over everything else.

به محض این که مطلب به این صورت برایم روشن شد و معتقدشدم نباید به من بربخورد، نه تنها از نیمکت سخت و سفت عذاب نکشیدم، بلکه تمام مدت سفر را هم با خواندن کتاب و صحبت با سایر مسافران به خوشى گذراندم و ابداً طول سفر را احساس نکردم؛ در صورتى که نه نیمکت نرم تر شده بود، نه مدت سفر کم تر».

"As soon as the matter thus cleared up in my mind and I was convinced that I should not be upset, the hard seats not only did not bother me any longer, I spent the rest of the journey, happily reading or conversing with other passengers. I did not feel tired by the journey at all, although neither the seat had become softer, nor the duration of the journey had become shorter."

منبع: کتاب رسالت اخلاق در زندگی انسان،  مولف: سید مجتبی موسوی لاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۶
محمد نعیم اکبری

دلبستگى به زندگى جاویدان *** Faith in Immortality

اسلام، دل را به زندگى جاویدان سوق مى دهد; هرچند ایمان به رستاخیز که یک ایمان زنده حقیقى است، شخصیت انسان را از محیط حس بالا مى برد، و نیروهاى او را براى تحقق بخشیدن و عملى ساختن ایده هاى عالى بشرى برمى انگیزد، در عین حال، آدمى را از بهره مندى از متاع دنیا بازنمى دارد، اما جلو خودکامگى نفس را براى چپاول این بهره ها در میدان وسیع زندگى مى گیرد و نیروى آزمندى و حرص دیوانه وار او را تحت کنترل و موازنه قرارمى دهد.

Islam propels the human heart towards everlasting life. Although faith in resurrection is a real and living faith that raises man over the plane of the sensible and vitalizes his faculties for the realization of sublime human ideals, it does not restrain man from enjoying the world's bounties. But it restrains the self from pursuing these joys in an unruly, self-willed manner in the expansive arena of life and counters wayward greed and acquisitiveness by subjecting it to controls and restraints.

وقتى شخص واقعاً معتقدشود که فرصت دنیا کم و محدود و بهره هاى آن هم ناچیز است و لذایذ واقعى در این ایام کوتاه دنیا به دست نمى آید، آن گاه متاع این جهان در نظرش جلوه اى خیره کننده نخواهدداشت. و افسوس و حسرت نخواهدخورد که بیش از اندازه آن را به دست نیاورده،

When one is really convinced that the world offers scant and limited opportunities, that its joys are insignificant and that its short days are devoid of real delights, then enjoyments of this world lose their glitter and glamour in his eyes and he does not regret if he fails to obtain more than what falls to his lot.

لذا به اضطراب و اندوه و ترس دچار نمى گردد و از آرامش قلبى و آسودگى و راحتى اعصاب و وجدان برخوردار است، که بى شک همین اعتماد و آرامش، بر لذت او از بهره هاى زندگى ـ که از روى عقل و متانت از آن ها استفاده مى کند ـ خواهد افزود.

Thus he does not become subject to anguish, sorrow and fear. Rather, he possesses a peacefulness of mind and tranquility of conscience. This confidence and serenity no doubt add to the pleasure that he derives from the bounties of life, which he utilizes rationally and with dignity.

بنابراین یک انسان باایمان مى داند که این بهره ها وسایلى هستند براى رسیدن به هدف هاى عالى تر و بهتر و هدف و غایت زندگى نیستند، که آدمى تمامى عمر خود را براى کسب آن ها صرف کند و از این گذشته، تعادل روح خود را نیز از دست بدهد.

Accordingly, a person with faith knows that these bounties are means for attaining to higher ends, not the end and goal of life itself in whose pursuit one should spend all his life and moreover lose his spiritual equilibrium.

فشار جانکاه اندوه و اضطراب، به فرسودگى و بیمارى جسم انسان منجر خواهدشد. باید هرکس به خاطر حفظ بهداشت و سلامت جسمانى خود، نگذارد نگرانى و غم بر روحش چیرگى یابد و وجودش تحت سلطه و نفوذ قواى تخریبى وجود او گیرند.

The painful stresses produced by anxiety also lead to physical illness and the loss of physical vigour. In order to safeguard one's physical health and well-being and save oneself from the influence of self-destructive forces within one, one must not allow anxiety and sorrow to overwhelm his soul.

امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «اَلحُزنُ یَهدِمُ الْجَسَدَ.[1] اندوه و نگرانى ساختمان بدن آدمى را ویران مى سازد».

Ali, the Commander of the Faithful, may peace be upon him, said: Grief and anxiety have a destructive effect on the body.

«اَلْهَمُّ یَنْحَلُّ الْبَدَنَ .[2]غم و اندوه پیکر انسان را مى گدازد».

Grief and agony have a wasting effect on the body

«تَجَرَّعْ اَلْغُصَصَ فَاِنّى لَمْ اَرَ جُرْعَةً اَحلى مِنها عاقِبةً وَلا اَلَذُّ مَغَبَّةً .[3] غم و اندوه خود را فروخور و از یاد ببر; زیرا عاقبت نوشیدن این جرعه (تلخ) بسى شیرین و پایانش بسیار لذت بخش و گواراست».

Drink up (i.e. suppress) your sorrow and resentment, because it is the sweetest and the most pleasant of drinks from the viewpoint of result and ultimate outcome.

 امام صادق(ع) فرمود: «اِصبِرُوا عَلَى الدُّنیا فَاِنّما هِىَ ساعَةٌ فَما مَضى مِنهُ فَلا تَجِدُ لَهُ اَلَماً وَلا سُروُراً وَما لم یَجىءْ فَلا تَدْرى ما هُوَ وَاِنَّما هِىَ ساعَتُکَ الَّتى اَنْتَ فیها فَاصبِرْ فیها عَلى طاعَةِ اللّهِ وَاصبِر فیها عَنْ مَعْصیَةِ اللّهِ .[4]

درحقیقت، مجموع عمر انسان در دنیا بیش از ساعتى نیست، از این ساعت آن چه گذشته، از میان رفته است و لذت و رنجى از آن احساس نمى کنید و آن چه از آینده باقى است، براى شما معلوم نیست; سرمایه گران بها و پرارزش عمر تنها همان لحظاتى است که اکنون در اختیار دارید; بنابراین سعى کنید مالک نفس خود شوید و براى رستگارى و اصلاح خویش صمیمانه تلاش نمایید; در اطاعت و فرمان بردارى از اوامر خداوند پایدارى به خرج دهید و از آلودگى به گناه و نافرمانى از دستورات الهى بپرهیزید».

Imam al-Sadiq, may peace be upon him, says: Actually man's life in the world is like a fleeting hour. Whatever that has taken place in it up to the present is gone and you do not feel its pleasure or pain. As to that which is to come, you don't know what it is. All that remains in your hand of your precious life are your present moments. Therefore use them for the purpose of obtaining control over yourself and strive therein for your self-improvement and salvation. Be steadfast in obeying God and observing His commands and refrain from sin and violation of God's ordinances.

سرور آزادگان جهان حسین بن على(ع) فرمود: «اِذا وَرَدَتْ بَلیّة، عَلَى الْعاقِلِ تَحَمُّلَها وَقَمْعَ الْحُزنِ بِالْحَزمِ وَفَرغَ العَقلِ لِلاحتیالِ; اگر براى مرد عاقل و خردمند حادثه اى رخ دهد، اندوهگین نمى شود، بلکه با حزم و دوراندیشى زنگار رنج را از دل مى زداید و به مدد نیروى خرد چاره جویى مى کند».

The leader of world's free men, al-Husayn ibn Ali, may peace be upon him, said: When a wise man is visited by an affliction, he is not enveloped by grief. Rather, with forbearance and farsightedness he removes the rust of sorrow from his heart and makes use of his intellect to find a solution.

ما با نیرویى که در اختیار داریم، مى توانیم با ناسازگارى ها و ناکامى هایى که از هرسو به ما روى آورده اند، به مبارزه برخیزیم; هرگاه در این پیکار وقفه اى حاصل گردد، این نیروى راکد همچون بار سنگینى آدمى را رنج مى دهد و شخص ناگزیر است که بیهوده این نیرو را به مصرف برساند.

With the power at our disposal we can struggle against the defeats and adversities that assault us from every direction, and whenever there is a spell in this battle, one's unused energies, like a heavy burden, torment him who is forced to use them for futile ends.

یکى از راه هایى که براى نجات از فشار هیجان و آشفتگى خاطر مؤثر است، پرداختن به کارهاى مثبت مى باشد. کسانى که هنگام تضاد کشمکش هاى داخلى، قواى خود را به انجام عمل مفیدى صرف مى کنند، به هنگام اشتغال به کار آسوده اند و وقتى ثمرات کار خود را نیز مى بینند، شادمان مى گردند و در خویشتن احساس رضایت مى کنند و به همین جهت مُسَلَّم است که بسیارى از این فعالیت ها ـ اگر چه راه حل موقت و نسبى به نظر مى رسد ـ واکنش سودمند و رضایت بخشى است و دست کم، ذهن در پرتو آن به طور موقت، مثلاً از یک گرفتارى شخصى، که لاینحل به نظر مى رسد، رهایى مى یابد، مخصوصاً اگر به اقدامى دست زند که متضمن نفعى براى دیگران باشد، که در این صورت براى خود او نیز نتیجه بخش خواهدبود; زیرا ممکن نیست کسى که براى دیگران سودمند است، براى خویشتن مفید نباشد، به علاوه از گام نهادن در جاده هاى ناصواب و زیان بار نیز مصون خواهدماند.

One of the effective ways of relief from anxiety is to engage in some profitable activity. Those who in times of inner turmoil engage in some beneficial activity obtain relief during the time that they are busy, and they are delighted and satisfied when they see the fruits of their work. For this reason, though certainly many of such activities consist of a relative relief, they constitute a beneficial and satisfying response and the mind, at the least, obtains temporary relief from an apparently insoluble personal problem. And particularly if the activity involves a benefit for others it will be good for him too, for it is impossible that someone who is beneficial for others should not be such for himself. Moreover, that will save him from resorting to unwholesome and injurious ways of keeping himself busy.



[1] - غرر الحکم ، ص 23 .

[2] - همان ، ص 16 .

[3] -  همان ، ص 351 .

[4] -  اصول کافى ، ج 2 ، ص 454 .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۵
محمد نعیم اکبری

زیان هاى افکار بد

چنان که افکار مثبت و عالى آدمى را به سوى اعمال ثمربخش سوق مى دهد، افکار پلید نیز شخص را به آلودگى و ناپاکى مى کشاند؛ چه، انسان موجودى است فکور، فکر مى کند و سپس افکار خویش را به مرحله اجرا درمى آورد.

The Harms of Evil Thoughts

In the same way as positive and sublime thoughts lead man to perform fruitful actions, so also filthy thoughts drive man towards impurity and defilement. For man is a thinking creature؛ he first thinks and then translates his thoughts into action.

وقتى فکرِ ناروا، مانند علف هرزه جاى خود را در اعماق درون شخص بازکرد، افکار مثبت و خوب را که به مثابه گل هاى زیباست، به تدریج از میان مى برد و جاى آن ها را اشغال مى نماید، و او تحت تاثیر همین پندارهاى شیطانى،براى انجام کارهاى ناپسند که دل را سیاه و زندگى را تباه مى کنند، آماده مى شود.

When improper thoughts make way into the depths of man's being and spread like weeds, positive and good thoughts, which are like beautiful plants, are gradually eliminated and their place is taken by evil thoughts. As a result of these satanic thoughts one is prepared to commit ugly acts that blacken the heart and destroy one's life.

هر چیزى به تدریج رشد مى کند و بزرگ مى شود و ثمر تلخ یا شیرینى به بار مى آورد؛ اندیشه بد نیز بذرى است که جز بدکارى ثمرى نخواهدداد و آدمى بدون اراده از افکارى پیروى مى کند که به مرور ایام در زوایاى روحش ریشه دوانیده و به صورت درخت تنومند و پرقدرتى درآمده است.

Every tree develops and grows gradually and yields its sweet or bitter fruits. An evil thought' too, is like a seed that will not yield any fruit except and evil deed. Man involuntarily entertains and pursues evil thoughts and with the passage of time they gradually run their roots in all corners of his soul and grow into a big and strong tree.

براى سعادتمندشدن، روحى آرام و دلى پاک لازم است، و اگر دریچه روح به روى افکار زشت بسته شود، در عرصه روح، جا براى جولان اندیشه هاى نیک باز مى شود.

The attainment of happiness and felicity, however, requires a soul at peace and a heart that is pure. If the soul's window is closed on ugly thoughts, room is created in it for the growth of good thoughts.

از بزرگى پرسیدند: سعادت را در کجا مى توان یافت؟ گفت: «در جمال فکر انسانى». بنابراین، باید انسان آب را از سرچشمه ببندد و افکار ناروا را به دل راه ندهد و به علاوه خود را به فکرکردن درباره امور ارزشمند و ثمردهنده عادت دهد.

Some great man was asked, "Where can happiness be found?" He replied, "In the beauty of human thought." Hence one must block the stream at its source and stop improper thoughts from entering one's mind. Further, one must accustom oneself to thinking about fruitful and worthy matters.

على(ع) فرمود: «عَوِّدْ نَفْسَکَ الاِسْتِهتارَ بِالفکرِ وَالاِستغفارَ، فَاِنَّهُ یَمْحُو عَنْکَ الْحَوَبةَ وَیعظُمُ المثوبة [1] ؛ خویشتن را به دلباختگى و عشق به تفکر و اندیشه و همچنین استغفار عادت ده؛ زیرا که این روش، آلودگى ها را از تو مى زداید و پاداش را بسیار مى سازد.»

«عَوِّدْ نَفْسَکَ حُسْنَ النّیةِ وَجَمیلَ الْقَصدِ تُدرِکْ فى مساعیکَ النَّجاح.[2] خود را به نیت پاک و منزه و توجه نیکو عادت ده، تا در تلاش و کوشش هایت موفق و پیروز گردى».

Ali, may peace be upon him, said:

Nurture in yourselves a love of contemplation and accustom yourselves to seeking forgiveness, for that cleanses you of sins and impurities and increases your reward.

Habituate yourself to purity of intention and sincerity of purpose, so that you may succeed in your efforts and endeavors.

منبع: کتاب رسالت در زندگی انسان، تألیف سید مجتبی موسوی لاری



[1] - غرر الحکم ، ص 492 .

[2] - غرر الحکم ، ص 492 .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۴
محمد نعیم اکبری

شجاعت به مفهوم گسترده                                                               Courage in Its Wider Sense

شجاعت را نباید تنها به میدان جنگ منحصر دانست، بلکه مى توان آن را به تمام مراحل زندگى بسط داد و در صحنه هاى گوناگون از آن استفاده کرد.

Courage is not confined to the battlefield. Rather, it extends to all areas of life and is needed in all situations.

«دکتر ماردن» ارزش این ویژگى برجسته روحى را در موارد مختلف، چنین گوشزد مى کند: «شجاعت لازم است که کسى لباس هاى نخ نما بپوشد، درحالى که رفقایش ماهوت پوشیده اند؛ شجاعت لازم است که در حالى که دیگران از راه تقلب و نادرستى ثروت مى اندوزند، شخص در فقر و ندارى توأم با درست کارى به سر برد.

Dr. Marden discusses as follows the value of this outstanding moral virtue in various circumstances: It requires courage to wear coarse cotton clothing when one's fellows put on garments made of broadcloth. Courage is needed to live a life of rectitude in the midst of poverty while others gather wealth through fraud and inequity.

 شجاعت لازم است که با بى پروایى «نه» بگویى، درحالى که همه اطرافیان تو آرى مى گویند. شجاعت لازم است که وظیفه خود را در سکوت و گمنامى انجام دهى، درحالى که دیگران با ترک تعهدات مقدس خود ثروت مى اندوزند و مشهور مى شوند؛ شجاعت لازم است که خود را همان طور که هستى نشان بدهى و تمام معایب خود را براى مرده خرده گیر آشکار گردانى.

It requires courage to say 'No,' when everyone around you says 'Yes'. It requires courage to carry out one's duty in silence and anonymity when others hoard riches and acquire fame by abandoning their sacred commitments. It requires courage to appear what you are and to disclose your shortcomings for critical eyes.

بالاخره شجاعت لازم است که شخص، شکست و استهزا را تحمل کند... جوانى که در آغاز کار مى ترسد آنچه را که مى اندیشد اظهار بدارد، در پایان کار، حتى از فکرکردن درباره آن چه دلخواه اوست، خواهدترسید.

Ultimately, it requires courage to bear defeat and ridicule and not to be understood by the people. The young man who begins by being afraid to express what he thinks will end up being afraid of even thinking about what he cherishes in his heart.

چقدر از اقدام به عمل به صورت دلخواه خود وحشت داریم و مى خواهیم مثل دیگران زندگى کنیم؛ لباس، طرز زیستن وسایط نقلیه و خلاصه همه چیز باید بر طبق مد روز باشد وگرنه از جامعه تبعید مى شوید؛ جرأت لازم است که یک مرد اجتماعى در برابر تعصبات عامه، زانو بر زمین نزند و از متابعت از مراسمى که براى سلامتى و اخلاق مضر است، سرباز زند».[1]

How afraid are we of acting according to our wishes! We want to live like others. Our clothes, lifestyle, means of transport - everything, must conform to the day's fashion, or we would be social outcasts! It requires courage for a man of social standing not to bow to common prejudice and to refrain from complying with social customs injurious to morality and health.

بى اعتنایى به ارباب زور و قدرت و خلفاى غاصب و خودکامه، از خصایص بارز پرورش یافتگان مکتب تربیتى اسلام بود، به طورى که آن ها نیروى معنوى و روحى خود را در سخت ترین شرایط هم حفظ مى کردند.

One of the salient qualities of those who had received an Islamic upbringing was their disregard for tyrannical rulers, despotic caliphs who had usurped power, so much so that they preserved their spiritual poise and intellectual strength under the most difficult of conditions.

در یکى از سال هایى که هشام بن عبدالملک بر مسند خلافت تکیه زده بود و زمام امور مسلمین را دردست داشت، به منظور زیارت خانه خدا و انجام مراسم حج، به مکه واردشد و دستورداد شخصى که محضر رسول خدا ـ صلّى اللّه علیه وآله ـ را درک کرده است، در مجلس وى حاضرکنند، تا درباره مسائلى چند با او به گفت وگو بپردازد. به اطلاع خلیفه رساندند که از یاران پیامبر اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله ـ کسى باقى نمانده است؛ هشام گفت یکى از تابعین را (که مصاحبت اصحاب رسول خدا را درک کرده اند) حاضرکنید تا از محضرش استفاده کنیم.

Once Hisham ibn Abd al-Malik went to Makkah during the days of his rule to perform the pilgrimage of the House of God and the rites of hajj. He ordered that any person who had seen the Prophet of God, may God bless him and his Household, be brought into his presence so that he may discuss certain matters with him. He was told that no one from the Prophet's companions was alive. Hisham asked them to bring someone from among the Tabi'un (the people of the next generation after Companions) so that he may benefit from his discourse.

«طاووس یمانى» را براى دیدار و گفتوگو با خلیفه دعوت کردند؛ وقتى طاووس به مجلس هشام واردشد، پیش روى خلیفه کفش هایش را ازپا درآورد و دور از هرگونه تشریفات رسمى گفت: «السلام علیک» و از گفتن «یاامیر المؤمنین» که هنگام خطاب به خلیفه ذکر آن براى همه طبقات معمول و لازم بود، خوددارى کرد و آن گاه منتظر اجازه نشد و بى درنگ در برابر خلیفه
مقتدر اموى بر زمین نشست و چنین احوال پرسى کرد: هشام! حالت چطور است؟.

Tawus al-Yamani was invited to see the caliph. When Tawus came into Hisham's presence, he took off his shoes before the caliph and saluted him simply and unceremoniously: "Salamun 'alaykum." He did not salute the caliph with the usual title 'Amir al-Mu'minin' (commander of all the faithful) by which he was addressed by all classes of people. Then, without waiting for the caliph's leave, he sat down on the ground facing him. Then turning to Hisham he said: "O Hisham! How do you do?"

سخنان و روش خالى از تشریفات و احترامات رسمى طاووس، هشام را به شدت خشمگین ساخت؛ رو به او کرد و گفت: این چه روشى است که در حضور من پیش گرفتى؟ طاووس گفت: چه کردم؟ خلیفه گفت: چرا در حضور من کفش هایت را درآوردى؟ چرا به عنوان امیرالمؤمنین مرا خطاب نکردى؟ چرا بدون اجازه در محضر من نشستى؟ چرا به طور اهانت آمیزى از من احوال پرسى کردى؟

This informal conduct and speech of Tawus angered Hisham. Turning to Tawus he said: "What is this behaviour of yours in my presence?" Tawus asked him, "What did I do?" The caliph said, "Why did you take off your shoes in front of me? Why didn't address me with my appellation Amir al-Mu'minin? Why did you sit down in my court without my permission? Why did you inquire about my welfare in an irreverent manner?"

طاووس پاسخ داد: اما این که در حضور تو کفش ها را درآوردم، من در پیشگاه الهى در هر روز پنج بار کفش هایم را بیرون مى آورم و از این جهت مورد خشم پروردگار قرار نمى گیرم و علت این که تو را امیرالمؤمنین خطاب نکردم براى آن است که تو امیرمؤمنان نیستى؛ بسیارى از اهل ایمان، از حکومت و خلافت تو ناراضى اند.

Tawus replied: "As to my taking off my shoes in your presence, I do it five times daily in the presence of God, and I am not considered worthy of divine wrath on that account. The reason that I did not salute you with the appellation Amir al-Mu'minin' is that you are not the commander of all the faithful, many of whom are unhappy with your caliphate and rule.

 و اما این که تو را به نام خودت خواندم، خداوند هم پیامبران خویش را به نام مى خواند و در قرآن کریم از آنان یا داوود، یا عیسى، یا یحیى، یاد مى کند و هیچ کس این موضوع را به عنوان اهانت به مقام شامخ انبیا تلقى نمى کند؛ برعکس، قرآن، ابولهب را با کنیه یاد کرده است

As to my calling you by your name (and not by kuniyah), God, in the Noble Qur'an, has called His apostles with their names, addressing them with such words as 'O David', 'O Jesus', 'O John', and nobody considers that disparaging in respect of the sublime station of the prophets. On the contrary, the Qur'an mentions Abu Lahab with his kuniyah.

. اما این که قبل از کسب اجازه در حضورت نشستم، چون از امیرالمؤمنین على ـ علیه السّلام ـ شنیدم که فرمود: اگر مى خواهى اهل ذوزخ را ببینى، نظرکن به کسى که خود نشسته و در پیرامون او دیگران ایستاده اند.

The reason as to why I sat down without waiting for your presence is that I have heard Ali, the Commander of the Faithful, says: 'If you wish to see the inmates of hell, then look at him who sits while those around him are standing."

سخنان طاووس که به این جا رسید، هشام گفت: اى طاووس! مرا اندرز ده؛ طاووس گفت: از امیرالمؤمنین على ـ علیه السّلام ـ چنین شنیدم که: موجوداتى در دوزخ وجود دارند، که مأمورند زمامدارانى را با نیش زهرآلود خود بزنند که در جهان با بى عدالتى با مردم رفتار کرده اند؛ طاووس پس از پایان این سخنان، از مجلس خلیفه برخاست و بیرون رفت».[2]

When Tawus had made these remarks, Hisham said to him, ."O Tawus, exhort me!" Tawus said, "I have heard Ali, the Commander of the Faithful, say, 'In hell are creatures with venomous stings which have been assigned to sting rulers who treat the people unjustly in the world." Having said this, he rose from the caliph's assembly and left.[295]





[1] - اسرار کام یابى ، ص 14 .

[2] - سفینة البحار ، ج 2 ، ص 95 .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۰۷
محمد نعیم اکبری

فراهم نمودن زمینه تفریح، استراحت و سرگرمی

نوجوان هرچه در جمع خانواده خوش و خوشنود باشد، خانواده برایش ارج و ارزش پیدا می‌کند. باید خانه و خانواده را پذیرنده او و خوشایند او کرد. این انتظار که او خودش را برازنده‌ی قالب‌های موجود خانواده کند، نشدنی است. دوران تغییر و بالیدن اوست و کارهایی هم که دنبال آن‌ها است متغییرند و رشد می‌کنند[1]

زندگی در محله‌هایی که تراکم جمعیت در آن‌ها زیاد است، فشار فوق العاده‌ای به والدین و نوجوانان وارد می‌کند. والدین باید امکان سرگرمی، استراحت و تفریحات سالم را برای فرزندانشان فراهم کنند. شرکت در مسابقات ورزشی، رفتن به پارک و ترتیب دادن مسافرت های دسته جمعی، رفتن به باشگاه‌های ورزشی، تفریحی، فرهنگی و مجامع دینی می‌تواند از بروز بزهکاری جلوگیری کند.[2]

فعالیت‌های ذهنی نوجوانان و جوانان در زمینه ادامه تحصیل و مطالعه زیاد خصوصاً ر ایام امتحانات، ممکن است با از دست رفتن نشاط و تعادل حیاتی آنان همراه شود. چنین وضعیتی ممکن است سبب بروز بسیاری از اختلالات روانی همچون نوروز، افسردگی‌ها و نارسایی‌های جسمی به ویژه از نوع بیماری‌های روان‌تنی شود.در این شزایط برخوراری از یک برنامه جامع و پیش‌بینی فرصتی آزاد و فارغ از کار، مهم‌ترین گام در پیشگیری از آسیب‌های روانی است. فقدان حد اقلی از اوقات فراغت در زندگی روزمره باعث افزایش اضطراب و فشار روانی شده، زمینه اختلال در قوای حسی و ادراکی را فراهم می‌آورد و فرد در تفکر مولد و خلاق با مشکل مواجه می شود. به طور مسلم همانطوری که فشار ذهنی و روانی ناشی از فعالیت‌ها و مشغله‌های مستمر و بی‌وقفه نه تنها موجب اختلال در بهداشت روانی فرد می شود، بلکه قدرت فراگیری ادراک مطالب و نگاه‌داری ذهنی را به حداقل می رساند.[3]

1/6/5- تفریحات سالم و بهداشت روان

نوجوانان و جوانان برای آزاد کردن انرژی متراکمی که در وجود شان انباشته است به تفریح و سرگرمی نیاز دارند،. نیازهای آنان در این زمینه انکارناپذیر است و نباید و نمی توان به جای پاسخ مناسب، نیازهای شان را سرکوب کرده و یا سرسری از آن گذشت. نیاز سرکوب شده، رمینه مساعدی برای انحراف آنان و پژمرده شدن روحیه آنان فراهم می‌آورد.[4]

تفریحات سالم در توسعه سلامت روان نقش زیادی دارند. در زیر به برخی ازین نقش‌ها پرداخته شده است: تفریحات سالم فرصت‌هایی را ایجاد می‌کند که نوجوانان، خشم و پرخاشگری خود را ابراز کنند، در حالیکه به دلیل محدودیت‌های محیط درس و کار راهی برای تخلیه آن‌ها ندارند. تفریحات سالم فرصت های برای سازندگی و خلاقیت مناسب با توانایی‌ها و قابلیت‌ها ایجاد می کند. تفریحات سالم فرصت های مناسبی برای کسب آرامش و رهایی از تنش ها و نگرانی ها در زندگی روزانه است. روانشناسان معتقدند که همه این نیازها را می توان به وسیله انواع تفریحات سالم برآورده ساخت. اوقات فراغت، فرصتی مناسب برای استفاده مفید و سرگرم کننده است.[5]

همه کودکان و نوجوانان نیاز به تفریح و شادمانی دارند و اگر والدین، مدرسه و جامعه از کمک به ارضای این نیاز غفلت کنند از یک وظیفه مهم شانه خالی کرده‌اند. هر نهاد تربیتی رسمی یا غیررسمی باید اصل مهم فراهم کردن امکانات مختلف را برای یاری نوجوان در لذت بردن طبیعی و معقول بپذیرد و این امر میسر نمی‌شود مگر این که فرصت‌های مناسب برای آن فراهم شود. شادمانی و لذت جویی از ویژگی‌های طبیعی انسان است و از همان اوایل طفولیت ظاهر می‌شود. نقطه مقابل این ویژگی عاطفی انسان، درد و رنج و ناراحتی است که تداوم آن در جریان زندگی فرد می‌تواند منجر به اختلال‌های روانی و کم رشدی فرد شود. از نشانه‌های مهم سلامت روانی و عقلانی فرد شادمانی روحیه و رضایت و امیدواری است. افرادی که در دوره کودکی و نوجوانی ازین موهبت‌های مهم روانی محروم باشند در ادامه زندگی خود در دوره جوانی و بزرگسالی و پیری نیز معمولاً از سلامت کامل روانی برخوردار نخواهند بود. فردی که شادمان است به سلامت خود و دیگران کمک می‌کند.[6]

2/6/5- سفر و بهداشت روان

بیش‌تر اضطراب‌ها و افسردگی ها، فشارها و تنش‌ها، بیماری‌های روانی و اختلالات رفتاری ناشی از شرایط حشک و یکنواخت و بعضاً نامطلوب و ملال‌آور زندگی است. حضور مستمر و یا تداعی محرک‌های ناخوش‌آیند در زندگی روزمره، خانه، محل کار و محدوده ی آمد و شد، سلامت روان فرد را به مخاطره می‌اندازد. عزم سفر و تغییر محیط به طور موقت و گاه دایم، مؤثرترین شیوه تأمین بهداشت روان و بالطبع سلامت جسم و جان است. امروزه توصیه‌ی مؤکد درمانی روانشناسان و روان‌پزشکان حاذق برای کاهش فشارهای روانی اجتماعی، تغییر محیط و گریز از شرایط نامطلوب، سفر به مناطق تازه و اقامت موقت در روستاها و شهرهای دور و نزدیک و فراموشی محرک‌های ناخوش‌آیند و آزار دهنده‌ی محیط یکنواخت زندگی، بازیابی نشاط و انرژی روان است. سیر و سفر علاوه بر کاهش فشارهای روانی، با ایجاد تغییرات قابل توجه در حوزه شناختی و نظام بازخوردها و نگرش‌های فرد نسبت به پدیده‌های مختلف، ظرفیت‌های فکری و قدرت روانی وی را در پذیرش و تحمل دیگاه ها و نظرهای متفاوت افزایش می دهد و از متمرکز شدن فشارهای روانی، آشفتگی‌های فکری و تلخ کامی‌ها پیشگیری می کند.[7]

3/6/5- ورزش و سلامت  روان

ورزش از سن کودکی تا پایان عمر پزشک بدون هزینه‌ی است که همیشه و در همه حال همراه انسان است. ورزش از سن ده سالگی باید جزو برنامه اصلی زندگی هر فردی باشد«عقل سالم در بدن سالم است» ورزش انسان را کمالگرا و شجاع بار می‌آورد و داروی بسیار قوی برای بیماری‌های پنهان روحی است. در دوره نوجوانی ورزش موجب می‌شود که جوان از انحرافات بسیاری دوری سازد و اوقات فراغتش را صرف تندرستی جسم و روح کند. ورزش در برطرف کردن هیجان‌های روحی جوانان که برخاسته از نیروی جوانی است بسیار مؤثر می‌باشد؛ زیرا هیجان‌های دوران جوانی اگر مهار نشوند از مسیر بزهکاری راه باز می‌کنند و برای جوان مشکل‌ساز می شوند.[8]

برای برخوردار شدن از سلامت و تندرستی و بهره‌وری از یک زندگی شاداب و پرنشاط، نوجوانان و جوانان، نیازمند به انجام فعالیت ورزشی متناسب با سن خود هستند. بهترین زمان کسب توانایی، دوران نوجوانی و جوانی است و بهترین وسیله برای کمک به آنان برای کسب قابلیت ها، بازی و ورزش است.

ورزش علاوه بر رشد شخصیت انسان و ایجاد شخصیت مثبت در فرد باعث ایجاد روحیه‌ای مقاوم  در برابر موانع و مشکلات می‌شود. هم چنین ورزش باعث کسب اعتماد به نفس و تقویت سیستیم عصبی و شادابی روح و روان شده و بهبود مناسبات اجتماعی را به دنبال دارد. ورزش کسالت و تنبلی را از فرد زدوده و با ایجاد نشاط و شادابی، او را برای انواع کارها و وظایف فردی و اجتماعی آماده می سازد. رهبران دین مبین اسلام در مورد تربیت بدنی راهنمایی های فراوانی دارند. از پیامبر گرامی اسلام در این باره روایاتی وجود دارد و فقهای اسلامی بخشی از کتب خود را به این موضوع اختصاص داده‌اند. منظور از تربیت بدنی، تقویت جسم و تمرین آن برای تحمل ناهمواری ها است و بهره برداری و تمتع از زندگی، همواره یکی از اهداف تربیت بدنی در اسلام بوده است.[9]

3/6/5- کار و بهداشت روان

وجود ضرب المثل‌های چون «بیکاری مادر بیماری است» و «شیطان همیشه برای دست‌های خالی کار بدی می‌یابد» اهمیت توجه به اوقات فراغت و نحوه گذراندن آن را خاطرنشان می‌سازد.[10] بنابراین وجود اشتغال برای نوجوانان یک ضرورت است و بیکار بودن آنان معضلاتی را به بار خواهد آورد و در همین زمینه شهید مطهری می‌فرمایند: در مجله " بهداشت روانی " خواندم که پاستور دانشمند معروف گفته‏است : " بهداشت روانی انسان در لابراتوار و کتابخانه است " . مقصودش این است که بهداشتروانی انسان به " کار " بستگی دارد وانسان بیکار خود بخود بیمار می‏شود.مناینجا نوشته‏ام که اختصاص به‏لابراتوار و کتابخانه ندارد، کلیه کارهایی کهمی‏تواند انسان را عمیقاجذب کند و فکر را بسازد خوب هستند.

در همان مجلهاز ولتر نقل کرده بود که می‏گفته است: هر وقت احساس می‏کنم که درد و رنجبیماری می‏خواهد مرا از پای‏درآورد ، به کار پناه می‏برم . کار بهترین درماندردهای درونی من است

در همان کتاب " اخلاق " ساموئل اسمایلز یادم است نوشته بود:بعد از دیانت،مدرسه‏ای برای تربیت انسان بهتر از مدرسه کار ساختهنشده است.و ازبنیامین فرانکلین نقل کرده بود که:" عروس زندگی کار نام دارد. اگر شمابخواهید داماد این عروس بشوید(یعنی شوهر این عروس بشوید) فرزند شما "سعادت " نام خواهد داشت" پاسکال گفته است:" مصدر کلیه مفاسد فکری واخلاقی، بیکاری است. هر کشوری که بخواهداین عیب بزرگ اجتماعی را رفع کندباید مردم را به کار وادارد تا آن‏آرامش عمیق روحی که عده معدودی از آن آگاهنددر عرصه وجود افراد برقرارشود " . و سقراط گفته است : "کار ، سرمایهسعادت و نیکبختی است."[11]

7/5- آموزش مهارت‌های زندگی

والدین باید فرزندان را با مهارت‌های زندگی آشنا سازند، منظور از مهارت توانایی بکار بردن مؤثر دانش و تجربه شخصی است و ضابطه‌ اصلی داشتن مهارت، اقدام و عمل مؤثر در شرایط متغیراست(علاقمند1374). مهارت‌های زندگی به سه دسته تقسیم می‌شوند: - مهارت‌های زندگی روزمره که شامل مدیریت امور مالی، اداره منزل، آگاهی نسبت به مسایل بهداشتی و سلامتی، آماده سازی و مصرف غذا، خرید و مصرف کالا، مسؤولیت شهروندی و... است.   مهارت‌های اجتماعی/ شخصی: که دستیابی به خود آگاهی و اطمینان به خود، کسب استقلال و دستیابی به رفتار مسؤولانه و روابط بین فردی، حل مسأله و... را شامل می‌شود.  و مهارت‌های حرفه‌ای و شغلی(ادیب1382.) . مهارت‌های زندگی تأثیر مثبت  در افزایش عزت نفس دانش‌آموزان داشته است. همه افراد نیازمند به عزت نفس هستند و عزت نفس بر همه سطوح زندگی اثر می‌گذارد. عدم ارضای نیاز عزت نفس، نیازهای اساسی‌تر و گسترده‌تر دیگر را نیز محدود می‌سازد. پژوهش‌ها نشان داده است که نوجوانانی که از عزت نفس بالا برخوردارند خیلی زودتر یاد می‌گیرند روابط مفیدی با دیگران برقرار کرده، بهتر می‌توانند از فرصت‌ها استفاده کنند، مولد و خودکفا باشند، هم چنین در مقایسه با نوجوانان و جوانانی که عزت نفس پایینی دارند، دیدگاه روشنتری نسبت به مسیر زندگی خویش دارند.[12]

نوجوانانی که آمادگی دارند به آینده خودشان فکر کنند از فرصت‌های بیشتری بهره‌مند می شوند تا نوجوانانی که فکر نمی کنند. نوجوانی که به این مسأله پی می‌برند که اگر بتوانند با مردم سازگاری اشته باشند راه‌های بیشتری برای رویارویی با آن‌ها خواهند داشت بعضی از مهارت‌های سخت زندگی وجود دارند که نوجوانان باید آن‌ها را یاد بگیرند تا بتوانند به عنوان یک بزرگسال زندگی مستقلی اشته باشند. در غیر این صورت آن‌ها بدنبال خوشی‌های زودگذر می‌روند که باعث هدر رفتن پول، وقت، سلامتی و آینده شان خواهد شد. این مهارت‌ها را «ب ولتس» به صورت زیر مطرح کرده‌اند:

-        دانستن این واقعیت که زندگی توأم با روزهای خوب و بد است.

-        دانستن این که ما می توانی یاد بگیریم چطور از عهده انجام کاری نسبتاً سخت براییم.

-        دانستن این که چطور کارها را سازمان دهیم. و بعضی چیزها را در اولویت قرار دهیم.

-        دانستن این که ما قادر به انجام هر کاری نیستیم. و دانستن این که چه اتفاقی در شرف وقوع است.

لارم به ذکر است که همه مهارت‌های زندگی در دوره نوجوانی آموخته نمی شوند. بعضی از این مهارت هادر دوره کودکی و بعضی دیگر در دوره جوانی و بزرگسالی کسب می شوند.[13]



[1]- ر.ک. مایکل، ترجمه نیسان گاهان، راهنمای رفتار با نوجوان، ص184.

[2]- بیابانگرد، همان ، ص284.

[3]- اکبری، ابوالقاسم، نیازهای نوجوانان و جوانان، ص136. به نقل از محمدی 1389.

[4]- احمدوند، بهداشت روان، ص286. به نقل از: حیدری 1370.

[5]-  اکبری، ابوالقاسم، همان، ص137.

[6]-لطف‌آبادی، روانشناسی رشد، ج2، ص162.

[7]- ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، همان، صص182-183.

[8]- ر.ک. عطاری کرمانی، عباس، این‌گونه فرزند تان را تربیت کنید ، ص403 و 404.

[9]-  ر.ک اکبری، همان، صص 81 و 82.

[10]- احمدوند، بهداشت روانی، ص286. به نقل از: (کرباسی، وکیلیان، 1377).

[11]- شهید مظهری، تعلیموتربیتدراسلام، ص429 و430.

[12]-  ر. ک. اکبری، نیازهای نوجوانان و جوانان، صص239 تا251.

[13]- ر.ک. اکبری، همان، ص251.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۸
محمد نعیم اکبری

ویژگی‌های نوجوانان

نوجوانان به دلیل ویژگی‌های خاص دوران نوجوانی، گاهی رفتارهایی از خود بروز می‌دهند، که باعث می‌شود والدین تصور کنند که نوجوان شان به مشکل روانی دچار گردیده است. به عنوان مثال، انحراف‌هایی را در نظر بگیرید که گاهی در نوجوان دیده می‌شود. می‌دانیم که این رفتارها زودگذر اند و در مراحل رشدبه وجود می‌آیند. دختر نوجوان چه با کلام، و چه با  شیوه لباس پوشیدن و چه با نشان دادن بخشی از موی سر، با خانواده و گاهی با اجتماع به مخالفت می‌پردازد. والدین بلافاصله کم‌حوصله می‌شوند و با شدت اظهار می‌دارند که دختر شان را نمی‌شناسند. برخی مسؤلان نیز تند برخورد می‌کنند و نوجوان را نیز به خشونت وا می‌دارند. این نوع مخالفت‌های نوجوانان، بیانگر مرحله‌ی مهمی از زندگی است نه بی اعتنایی به والدین یا قوانین اجتماعی. با این مخالت‌ها آنان خود محتاری و انتخاب ارزش‌های فردی و شخصی را یاد می‌گیرند. هیچ یک ازین رفتارها نشانه‌ی بیماری روانی نیست، بلکه برای تأیید و تثبیت موجودیت فرد است.[1]

در زندگی هرکس تعارض‌های روزانه، رنج‌ها، اندوه‌ها، ناراحتی ها و ناکامی هایی وجود دارد. در نوجوانان رفتارهای زودگذر دیده می‌شوند که آن‌ها در مراحل رشد از خود نشان می‌دهند. نوجوانان واکنش‌های تند و پرخاشگرانه  و عصیان‌جویانه نشان می‌دهند، ظاهراً به دیگران بی‌اعتنایی می‌کنند و از قوانین اجتماعی عدول می‌ورزند. هیچ‌یک ازین رفتارها نشانه بیماری ورانی نیست بلکه رفتارهایی هستند که نوجوان برای رسیدن به استقلال و هویت و تثبیت موجودیت خود از حویشتن نشان می‌دهد.[2]

1/2/5- ناسازگاری نوجوانان

در دوره نوجوانی، به دلیل ساختار این دوره، مشکل ناسازگاری تا حدودی با دوره کودکی متفاوت است؛ زیرا نوجوان در این دوره دایماً در حال تغییر است و خود را در شرایطی که در مرز بین دو مرحله کودکی و بزرگسالی است می‌بیند. چنین شناختی از خود توسط نوجوان باعث فشارهای روحی بسیار مهم و پیچیده‌ای که اغلب مصادف دوره بلوغ جنسی نوجوان است صورت می گیرد. در این دوره ناسازگاری‌ها صورت دیگری پیدا می‌کند که به شکل سرکشی در مقابل قراردادهای اجتماعی و خانوادگی درمی‌آید. در این دوره نوجوانان از لحاظ روانی وضع نامتعادلی دارند که به نظر می‌رسد بیشتر آن‌ها در جمع شاد و در هنگام تنهایی در عالم خود فرو می‌روند و مشاهده این وضعیت به نظر بینیندگان نوعی ناراحتی است. زود رنجی و پرتوقع بودن از دیگر خصایص نوجوانان است که بر رفتارهای احساسی آنان متکی است. آن‌ها دوست دارند همه مانند پدر و مادر حرف آنان را گوش کنند ولی چون در عمل چنین رفتاری از طرف سایر مردم و همسالان آن‌ها تا حدودی با مقاومت روبرو می‌شود به دفتارهای ناسازگار اقدام می‌کنند.[3]

2/2/5- استقلال طلبی نوجوانان

کم‌رنگ شدن وابستگی کودک به پدر و مادر در دوره نوجوانی، وی را به سوی استقلال سوق می‌دهد. در این مرحله نوجوان در جستجوی  یافتن دوستانی است تا بتواند نظرات خود را با وی در میان بگذارد. در این مسیر به دنبال دوستانی است که از نظر خصایص رفتاری وجه اشتراکی با آن‌ها داشته باشد. این وجه اشتراک در بعضی مواقع منجر به تشکیلات اجتماعی، باندها و دسته‌هایی می‌شود که اگر در مسیر  مثبت قرار گیرند، می تواند فعالیت‌های مثمر ثمر برای اجتماع باشد. ولی اگر در مسیر خلاف قرار گیرند می تواند تبدیل به بانهای خلاف اخلاق مانند تکدی، حمل مواد مخدر، کیف‌قاپی و... تبدیل شوند.[4]

نقش والدین در پرورش کوکان این نیست که آن‌ها را وابسته بار آورد، بلکه وسیله‌ای فراهم سازند که این اتکا و وابستگی را غیر ضروری سازند. هر قمی که بچه‌ها در راه استقلال برمی‌دارند ر واقع قدمی در راه تبدیل شدن به انسانی آزاد اندیش است. وقتی کودک خردسالی هستند و شروع به راه رفتن می‌کنند،آن‌ها را با صدای بلند تشویق کنید، وقتی دوچرخه خود را برای اولین بار به حرکت در می‌آورند به آن ها نشان دهید که چقدر ازین کار احساس خوشنودی و غرور می‌کنید. این‌ها موفقیت‌های مهمی برای بچه‌ها محسوب می‌شود. و هنگامی که بچه‌ها قدم‌های بزرگتری دور از شما برمی‌دارند و بطور کامل آشیانه خود را ترک می‌نمایند، فریاد تحسین و تشویق شما باید بلندتر شده و ازین عزیمت استقبال کنید. پدر و مادر بودن این رفتارها را اقتضا می‌کند. برای کسب استقلال از بچه‌ها حمایت کنید، به آن‌ها نشان دهید که از دوری آن‌ها دچار ترس و وحشت نمی‌شوید.[5]

نوجوانان از والدین گله‌مند هستند و از آنان ایراد می‌گیرند. نیاز به استقلال و اثبات وجود به همراه این احساس که او را نمی‌فهمند، از خصوصیات مشخص دوره نوجوانی است.[6]

1/2/2/5- استقلال مالی و عزت نفس نوجوان

یکی از عواملی که در شخصیت افراد نقش قابل ملاحظه‌ای دارد و در دوران نوجوانی و جوانی به صورت مطلوب و یا نامطلوب آشکار می شود مسأله استقلال مالی است. نیازهای اقتصادی نوجوان ابتدا به صورت نیاز به پول جیبی توسط اولیاء خانه تأمین می‌شود، در دوره راهنمایی و متوسطه نیاز اقتصادی فرد شکل جدیدتری به خود می گیرد و به موازات رشد نوجوان به سوی دوره جوانی، بر میزان نیاز اقتصادی وی نیز افزوده می‌شود. در این دوره دوستی‌ها در گروه همسالان شکل جدی‌تری به خود می گیرد و یکی از طرق ارضاء حس استقلال‌طلبی نوجوانان، دادن استقلال مالی به آنان است تا حدی که بتوانند برخی از نیازهای خود را مرتفع سازند. در سطح جهانی اعتقاد بر این است که کارکردن همراه با تحصیل باعث می شود محصل و دانشجو، درک بهتری از بازار کار پیدا کنند، احساس مسؤولیت کنند، عزت نفس و روحیه کار را در خود پرورش دهند. کار نوجاوان و جوان را وادار می کند تا در مورد اهداف شغلی آتی خود فکر کنند و مهارت‌هایی را کسب کنند که بعداً برای آنان مفید باشد.[7]

نتایج تحقیقات فاستر Faster نشان داد که دانش آموزانی که در دوران دبیرستان به صورت نیمه وقت کار می کنند نسبت به دانش‌آموزانی که کار نمی‌کنند، در آینده درآمدی بیشتری خواهند داشت. نتایج نهایی تحقیق حاکی از آن است که مشاغل نیمه وقت، انتقال افراد را به محل کار آسان می‌کنند. این مشاغل کمک می‌کنند تا آگاهی ما در بازار کار افزایش یابد و مقداری از مهارت‌های کاری را بدست آوریم و مهارت‌های ارزشمندی پیدا کنیم. تقریباً هر شخص موفقی که تا کنون دیده‌ام، در نوجوانی کار نیمه وقت داشته است(شریعت‌زاده 1387). داشتن کار مناسب در این دوره، باعث بی‌نیازی و عزت نفس و اعتماد به نفس آن‌ها می‌شود، و برعکس بیکاری منشأ بسیاری از ضعف‌ها و بسیاری از مفاسد و آلودگی‌ها است و امنیت روانی فرد را به خطر می‌اندازد. حتی داشتن شغل نامناسب و یا شغلی که مورد علاقه نوجوان نباشد و یا تحمیلی باشد، گاه باعث پیدایش ناراحتی‌های روانی و شکست و محرومیت وی می شود و برای همیشه عامل اضطراب و پریشان خاطری را فراهم می کند [8]

2/2/1/5- مقابله با استقلال طلبی نوجوان

عده‌ی از والدین، همیشه می‌خواهند فرزندان خود را به حالت بچگی نگاه دارند و با ایشان مانند کودکان خردسال رفتار می‌کنند. این سبب می‌شود که فرزندانشان، اگر چه از لحاظ سن بزرگ می‌شوند، لیکن از استقلال زندگی محروم و همواره به دیگران متکی باشند. چنین کودکان افراد فروتن افراطی، کمرو، ترسو، گول‌زن، عصبانی بار آمده و علیه دستورهای والدین یاغی می شوند. در صورتی که وظیفه والدین است که لیاقت و استعداد فرزند خود را اندازه گیرند و او را به زندگی شایسته شخصی ترغیب کنند. به عبارت دیگر عالی‌ترین وظایف والدین این است که فرزندان خود را کمک کنند تا از تمام جهات بالغ شوند و به اصطلاح، مرد یا زن رندگی باشند. پدران و مادرانی  که گاهی فرزندان خود را مسخره می‌کنند، سد غیر قابل عبوری میان خود و فرزندان شان بوجود می‌آورند. آنان به ترس فرزندان خود می‌خندند و به آفریده‌های تخیل شان تمایلی نشان نمی‌دهند بعدها نیز تعجب می‌کنند که چرا فرزندانشان مشکلات خود را با آنان در میان نمی‌گذارند.[9]

پدیده‌ای نوجوانی والدین را در برابر واقعیتی قرار می‌دهد که یا آن را نمی‌پذیرند و یا اگر می پذیرند وقوع آن را به زمان‌های دور و دورتری نسبت می‌دهند. این واقعیت چیزی نیست مگر نوجوان شدن و آغاز بزرگسالی فرزند آنان. ازین پس والدین باید این واقعیت را بپذیرند که این موجود جدید در حال تغییر شکل، دیگر آن کودک کوچکی نیست که کاملاً در اختیار آنان بوده است و باید در تملک شان باشد. افزون بر این آنان باید آمادگی پذیرش پرخاشجویی‌های اجتماعی را نیز داشته باشند و بپذیرند که فرزند آنان، هرچند هنوز از لحاظ اقتصادی وابسته است، اما دیگر وابستگی‌های عاطفی (هرچند به ظاهر) دوران کودکی را نداشته باشند. بنابراین، به نظر می‌رسد که همراه و همزمان با تغییرات روانی نوجوان، می‌بایست تحول روانی در والدین روی دهد و آنان را برای پذیرش «مفارقت» از فرزند کوچک دیروز خود آماده سازد.[10]

3/2/1/5- طغیان نوجوان علیه والدین

نوجوان برای ترک دوره کودکی و به منظور اثبات وجود خود به منزله یک فرد مستقل و خودنام، بیش از هرچیز به طرد آنانی می‌پردازند که تا آن هنگام می پرستید. به خانواده و الگوهای مورد تقلید و آنچه که والدین دوست دارند، پشت پا می‌زند و بدین سان می خواهد استقلال خود را نشان دهد. نوجوان گاهی با خشونت و عصیانگری علیه عقاید، ارزشها و سنن آنان می ایستد و گاه نیز نسبت به آنان ترحم و شفقت نشان می‌دهد، ترحم و شفقتی که شخص در مقام بسیار بلند نسبت به زیردستان خود بروز می‌دهد(این احساس برتری نسبت به پدر و مادر بیش از آنچه واقعی باشد، ظاهری است و نمودار عدم امنیتی است که نوجوان در عمق وجود خود احساس می‌کند). فرد در زمان کودکی، پدر و مادر و به طور کلی بزرگسالان را برتر می‌داند اما در جریان رشد به مرحله‌ای وارد می‌شود که دیگر به قدرت زیاد و خدشه ناپذیر بزرگسالان اعتقاد ندارد و با واقعیت بیشتری آنان را درک می‌کند. در هنگام بلوغ، نوجوانان نه تنها دیگر برای پدر و مادر ارزشی بیش از آنچه شایسته آنهاست قائل نیست، بلکه از آنان انتقاد نیز می‌کند. دختر و پسر بدون ترحم و انصاف در مورد والدین خود داوری می‌کنند و معایبشان را چند برابر جلوه می دهند. محبت والدین را لوس بازی می‌دانند و مهربانی و احوالپرسی آنان را مداخله بیجا می‌شمارند. به ویژه در این زمان است که نوجوان از پدر و مادر خود عار دارد، گاه این عار داشتن علت‌هایی پذیرفتنی دارد؛ زیرا والدین واقعاً قابل انتقادند، اما گاه نیز بدون دلیل و منطق درست است. برخی از محدویت‌ها و فقر خانواده خود رنج می‌برند و می کوشند این موضوع را از دوستان خود پوشیده نگهدارند.[11]

3/5- والدین و بزهکاری نوجوانان

یکی از ویژگی‌های نوجوانان در صورت عدم توجه والدین و عدم کنترل اجتماعی، افتادن در دام بزهکاری است و از نظر قانونی، بزهکاری نوجوانی هر عملی است که برخلاف هنجارها، موازین و مقررات، ارزش‌ها و فرهنگ جامعه باشد و مهم‌ترین عامل مؤثر در بزهکاری، روش تربیتی نارسا یا اختلال در شبکه ارتباطی خانواده است. تقریباً تمام پژوهش ها نشان داده‌اند والدینی که فرزندان خود مهربان نیستند، یا آن‌های که از نظر روانی یا فزیکی از فرزندان خود سوء استفاده می‌کنند، بیشتر احتمال دارد که فرزندان بزهکار داشته باشند.[12]

افزایش احتمال بزهکاری در خانواده‌هایی وجود دارد که: 1- والدین از روش‌های انضباطی سخت‌گیرانه یا بسیار بی‌بندوبار و فریبنده استفاده می‌کنند. 2- شیوه انضباطی به جای آنکه مبتنی بر استدلال باشد، مبتنی بر تنبیه بدنی است. 3- والدین نسبت به فرزندان خود به جای آنکه گرم، صمیمی و عاطفی باشند، بی‌توجه، غافل و تمسخر کننده هستند (لوبر، دیشین، 1988).  آشکار شده است که کودکان بزهکار رابطه بسیار ضعیفی با پدران خود داشته و آن‌ها را به عنوان الگوهای غیر قابل پذیرش ارزیابی می‌کنند. حانواده‌های کودکان بزهکار اغلب فاقد گدر بوده یا پدر غیبت دارد(آندرسون،1968). در حالی که بزهکاری با جدایی و طلاق در خانواده همبستگی دارد، با این حال باید توجه داشت که حداقل یک مطالعه نشان داده است که بروز بزهکاری در خانواده‌های سالم سالم از این نظر که هم پدر و هم مادر وجود دارند که کشمکش‌های عاطفی شدیدی بین والدین وجود دارد، بالاتر از خانواده‌های تک والدی است که روابط گرم و صمیمانه‌ای بین والد و کودک وجود دارد(آلستورم و هاویگاربست،1981).والدینی که مشوق نگرش‌های مثبت نسبت به یادگیری و مدرسه و رشد مهارت‌های تحصیلی نیستند، بیشتر احتمال دارد که فرزندانشان افت تحصیلی، مردودی و مشکلاتی در مدرسه داشته باشند. همچنین والدینی که از مشکلات عاطفی رنج می‌برند یا آن‌هایی که سابقه جنایی دارند بیشتر احتمال دارد که فرزندان بزهکار داشته باشند.[13]

بزهکاری نوجوانی در همه جای دنیا هست و در بین پسران بیشتر دیده می‌شود. بزهکاری برخی از نوجوانان صرفاً به دلیل ناراحتی‌های شدید روانی است. تاریخچه زندگی نوجوانان بزهکار غالباً مملو از فقر سلامت روانی در دوره کودکی و بیقراری و تحریک‌پذیری است. گروهی از نوجوانا بزهکار حاصل فقر اجتماعی و فرهنگی محیط زندگی خود هستند. روابط سرد با مادر در دوران کودکی، همدستی با مادر در مقابل پدر و درگیری با وی، داشتن والدین خلافکار و همانند سازی با سایر بزرگسالان بزهکار نیز از جمله عوامل زمینه‌ساز بروز بزهکاری نوجوانان است.[14]

4/5- تنش‌های روانی شدید

از دیگر ویژگی‌های دوره نوجوانی تنش‌های روانی شدید است که در روایات از آن‌ها به «جنون» و «سکر» تعبیر شده است و در روایت آمده است که پیامبر(ص) جوانی را نوعی دیوانگی دانسته است.[15] مستی جوانی قدرت تفکر و دوراندیشی را از جوان می‌ستاند و او را به کارهای نادرست می‌کشاند[16] امام علی‌(ع) نیز با بیان انواع مستی، مستی جوانی را همچون مستی مال، قدرت، علم و تمجیدخواهی عملی دانسته است که باعث زوال عقل و اراده و نیز نابودی آرامش و طمأنینه انسان می‌شود[17] این تعبیرها از درهم ریختگی و آشفتگی روانی انسان در این مقطع از عمر خویش حکایت دارد که بیشتر از تغیرات هورمونی و فشارهای غریزی و اقتضایات بلوغ جنسی ناشی می‌شود. در حقیقت این ویژگی مورد وفاق روانشناسان و صاحبنظران نیز  هست. «استانلی هال» از آن به دوران طوفان و فشار یاد می‌کند؛ «پیاژه» جوانی را دوره آشوب درونی و انقلاب شخصی می‌نامد؛ «لوین» آن را دوره بی‌سروسامانی می‌خواند، «افلاطون» جوان را شرب‌زده توصیف می‌کند.[18]

5/5- پرخاشگری نوجوانان

یکی دیگر از ویژگی‌های نوجوانان پرخاشگری است. پرخاشگری و خشونت نوجوانان دو دلیل عمده دارد: یکی آنکه بسیاری از نوجوانان برای مقابله با تهدیدهای جسمی و روانی به خشونت روی می‌آورند. وقتی که در محل زندگی و مدرسه، کوچه و خیابان نوجوانان خشونت حاکم باشد، آنان نیز یاد می‌گیرند برای مقابله با تهدیدهای مستمر زندگی از خشونت استفاده کنند. نوجوانان دیگری که از نظر روانی در مرز پایین اختلال هذیانی پارانویاParanoia، هستند غالباً و به طور مستمر نسبت به افراد بزرگسال و همسالان خود بدگمانند و به همین دلیل برای حفاظت روانی از خود[19] به پرخاشگری و خشونت متوسل می‌شوند. دومین منبه پرخاشگری و خشونت در دوره نوجوانی نیاز شخصی به قدرت است. بسیاری از پسران و دختران جوان احساس می‌کنند که در بسیاری از مسائل زندگی تحت فشار و تحمیل قرار دارند. وقتی که والدین این افراد سلطه‌گر و خشن باشند، معلمان آن‌ها سرد و بی‌تفاوت و همسالانشان نیز پرخاشگر باشند، تنها وسیله‌ای که برای دفاع از خود و احساس قدرت شخصی این گروه از نوجوانان باقی می‌ماند خشونت و پرخاشگری است. اینان از خشونت استفاده می‌کنند تا قدرت نمایی کنند. اگر نوجوانی که دچار این نوع خشونت است از نظر إعمال کنترل شناختی بر رفتار خود ضعیف یا رشدنایافته باشد، رفتارهای خشونت‌آمیز او حالت تکانشیimpulsivity دارد. یعنی هر وقت احساس خطر می‌کند یا احتیاج به احساس ارزش و قدرت پیدا می‌کند رفتار تکانشی وهیجانی از خود نشان می‌دهد.[20]



[1]- ر.ک. گنجی، حمزه، همان، ص11.

[2]-ر.ک. احمدوند، بهداشت روانی، ص5.

[3]- ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری در کودکان و نوجوانان، ص21.

[4]-  ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری در کودکان و نوجوانان، صص 22 و 23.

[5]- ر.ک. واین دایر، ترجمه توران مالکی، چه کنیم تا فرزند خوشبختی داشته باشیم؟ ص220.

[6]- احمدوند، بهداشت روانی، ص290.

[7]- ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، نیازهای نوجوانان و جوانان، صص117- 120.

[8]- ر.ک. اکبری، همان، ص120و 121.

[9]- شعاری‌نژاد، همان، ص158.

[10]- احمدوند، بهداشت روانی، ص280.

[11]- ر.ک. احمدوند، بهداشت روانی، ص 281 و 282.

[12]- بیابانگرد، روانشناسی نوجوانان، ص280، به نقل از: آندرو، 1988 و پاپرنی و ریشر، 1989.

[13]- ر.ک. بیابانگرد، همان صص 280 و 281.

[14]- ر.ک. لطف‌آبادی، روانشناسی رشد، ج2، ص184.

[15]- ر.ک. حاجی ده‌آبادی و دیگران، بررسی مسایل تربیتی جوانان در روایات، ص28 به نقل از: مجلسی، بحار الانوار ج21، ص211.

[16]- ر.ک. همان. به نقل از: محمدی ری‌شهری، حکمت نامه جوان، ص32.

[17]- همان به نقل از: آمدی، غرر الحکم، ج6، ص455، ش10948.

[18]- ر.ک. حاجی ده‌آبادی و حسینی‌زاده، بررسی مسایل تربیتی جوانان در روایات، صص 28 و 29.

[19]- Psychological self- protection

[20]- ر.ک. لطف‌آبادی، حسین، روانشناسی رشد، ص176.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۸
محمد نعیم اکبری

بهداشت روانی فرزندان در مرحله نوجوانی

شاید میکل آنژ نامدارترین و برجسته‌ترین پیکرتراش جهان باشد. می‌گویند یکبار که تخته سنگ مرمری را می‌تراشید پسربچه‌ای که سرگرم تماشای او بود پرسید: «شما دارید چه کار می کنید؟» میکل آنژ گفت: «فرشته‌ای توی تخته سنگ گیر افتاده که می‌خواهم آزادش کنم». تلاش والدین برای پرورش فرزندشان شباهت‌هایی به کار و گفته‌ی میکل آنژ دارد. در میان انبوه بخش‌های سفت و سخت که وجود نوجوان را شکل داده، موجود بزرگسالی در انتظار بیرون آمدن است. بی‌تردید تخته سنگی که میکل آنژ می‌تراشید بسیار سخت و ابزار او بسیار ابتدایی و خشن بود. پدر و مادرها متأسفانه با همان ابزارهای خام، خشن و ناآزموده در برابر نوجوانانی قرار گرفته‌اند که گاهگاهی سخت و دشوار می‌شوند.[1]

نوجوانی یک دوره انتقالی از وابستگی‌ کودکی به استقلال و مسؤولیت‌پذیری جوانی و بزرگسالی است. در این دوره نوجوان با دو مسأله اساسی درگیر است: بازنگری و بازسازی ارتباط با والدین و بزرگسالان و جامعه، و بازشناسی و بازسازی خود به عنوان یک فرد مستقل. رفتار فرد در این دوره گاه کودکانه و گاه همانند بزرگسال است. در طول این دوره معمولاً تعارضی بین این دو نقش مشاهده می شود. نوجوانی رهایی از وابستگی‌های کودکانه به والدین و بزرگسالان و دستیابی به استقلال و خودکفایی در عرصه‌های گوناگون زندگی است. این استقلال شامل تأمین اقتصادی و کسب انش و مهارت‌های کافی برای پاسخگویی به الزامات بزرگسال بودن در جامعه است. رشد فرد در این دوره باعث می‌شود که بتواند وارد دادوستدهای اجتماعی با بزرگسالان بشود و امکان رابطه صمیمانه جنسی با جنس مخالف را نیز به دست آورد. این دوره با توانایی شیوه‌های رضایت‌بخش عمل رد برخورد با گروه‌های از خانواده تا کل جامعه همراه است. فرایند انتقال از کودکی به بزرگسالی، دشوار و پرکشمکش است. نوجوان از یک سو با سرعت بی‌سابقه‌ای بلوغ جسمی و جنسی را می گذراند و از سوی دیگر خانواده، فرهنگ و جامعه از او می خواهند تا مستقل باشد، روابط جدیدی را با همسالان و بزرگسالان برقرار کند و آمادگی‌ها و مهارت‌های لازم رابرای زندگی شغلی و اجتماعی به دست آورد. نوجوان باید علاوه بر پذیرش و سازگاری با این همه تغیر و تحول، هویت منسجمی نیز برای خود کسب کند و پاسخ مشخص و اختصاصی به این سولات دشوار بدهند که «من کیستم؟»، «جای من در هستی کجاست؟»، از زندگی خود چه می‌خواهم؟». این تغییر و تحولات و یافتن پاسخ نسبتاً قطعی به این سوالات و دستیابی به هویت خود چندین سال ول خواهد کشید.[2]

روابط نوجوان و والدین همواره کار آسانی نیست. نوجوانان با تعارض بین استقلال خواهی و احساس درجه وابستگی  خود با والدین درگیر هستند. بسیاری از عدم توافق‌های بین نوجوانان و والدین کمتر از آنچه معمولاً میپندارند به تعارض منتهی می‌شوند. با آنکه همسن و سال‌ها نقش مهمی در زندگی نوجوانان ایفا می‌کنند، معذالک هیچ چیز مانع نفوذ مهم والدین در نوجوانان نیست. رشته‌های الفت در نوجوانی غالباً بیش از دوره‌های دیگر به صمیمیت منتهی می‌شود.[3]

1/5- بهداشت روانی و بلوغ

بلوغ را می‌توان یکی از مهم‌ترین دوره‌های زندگی و یک روند منحصر به فرد دانست. این دوره عبارت از یک زمان بحرانی رشد و نمو است که از نظر فیزیولوژیکی، فیزیکی و روانی تحولات بسیار عمیقی در فرد ایجاد می‌کند و باعث می‌شود که نظم جسمانی و روانی نوجوان به هم بخورد. نوجوان در این دروه از نظر جسمانی در حال رشد، از لحاظ عاطفی نارس، از نظر تجربه محدود و از لحاظ فرهنگ اجتماعی بسیار شکننده و تحت تأثیر است. بلوغ، دوران بی‌سروسامانی و به عبارت دیگر هنگامی از زندگی است که شخص غالباً دستخوش کشمکش‌های گوناگون است. از نظر بهداشت روانی شناخت این تحولات بخصوص در آن قسمت‌ها که تغییرات چشمگیر در رفتار و کردار نوجوانان آشکار می‌گردد، بسیار پراهمیت بوده و برای آموزش بهداشت روانی و آشنا ساختن نوجوان، پدران و مادران با مسایل و مشکلات  مربوطبه این دوره از زندگی امری است که مورد قبول همه روانپزشکان و روانشناسان قرار گرفته است. عدم آشنایی و بی‌توجهی به نغییرات روانی در این دوره ممکن است منجر به بروز مناقشات خانوادگی و اجتماعی شده و منشأ بسیاری از انحرافات اخلاقی، پناه به اعتیاد، دزدی و انواع تبهکاری در نوجوان گردد.[4]

دوران بلوغ یکی از مهم‌ترین دوران‌های زندگی است. شناخت این دوره که در آن بزرگترین تغییرات فیزیولوژی و روانی در فرد ایجاد می‌شود دارای اهمیت است. رفتارهای نامطلوب پدر و مادر در رشد هیجانی و عاطفی نوجوانان تأثیر مخربی برجا می گذارد و گاهی نوجوان را وادار می کند علیه محیط خانوادگی شورش کند. نوجوانان دارای مسائل و مشکلات فراوانی هستند که والدین باید از این مشکلات آگاهی داشته باشند و با متانت و بردباری برای حل شدن مشکلات، نوجوان خود را کمک نمایند.[5]



[1]- مایکل، راهنمای رفتار با نوجوان، صص 15 و 16.

[2]- ر.ک. لطف‌آبادی، روانشناسی رشد، ج2، صص12 و 13.

[3]منصور، روانشناسی ژنیتیک، ص202.

[4]- میلانی‌فر، بهداشت روانی، ص96.

[5]- احمدوند، بهداشت روانی، ص290.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۷
محمد نعیم اکبری

- فراهم نمودن زمینه بازی و سرگرمی

گفته‌اند کودک سالم خوب می‌خورد، خوب می‌خوابد و خوب بازی می‌کند. کودکان ضمن بازی به فعالیت‌های بدنی، عقلی و اجتماعی می پردازند. فرانک می‌نویسد: «بازی، راهی است که کودک آنچه را که کسی نمی‌تواند به او بیاموزد یاد می گیرد» بعضی نیز بازی را زندگی کودک دانسته‌اند. کودکی که از بازی می گریزد حتماً رشد سالم و طبیعی ندارد و احتمالاً از یک نوع ناراحتی عاطفی رنج می‌برد و باید فوراً به درمان او پرداخت.[1]

1/6/4-  محروم کردن کودک از بازی

محروم کردن کودک از بازی، بیش از هر چیزاو را ناراحت می‌کند و چه بسا ممکن است به یک عده ناراحتی‌های عصبی منجر شود؛ زیرا بازی تنها وسیله طبیعی برای یادگیری و پیشرفت است. بازی که با حرکت توأم باشد دلیل سلامت وجود کودک است. بازی برای کودکان مانند کار برای بزرگسالان است. کودک سالم نمی‌تواند پنج دقیقه ساکت باشد و دایماً در تلاش و بازی با چیزهایی است که می‌بیند و لمس می‌کند. گاهی در خانه به کتابخانه پدرش می رود و آن‌ها را زیر و رو می‌کند، گاهی اسباب‌بازی‌های خود را در آتش میاندازد تا بیبیند می‌سوزند یا نه؟ کودک به محیطی نیازمند است که بتواند خودش باشد، جایی که بتواند بدود، صدا کند، بالا برود، فریاد کشد، بشکند و بسازد. همه این امیال را با بازی ارضا می‌کند. بازی خود زندگی کودک و در عین حال آماده شدن برای مراحل بعدی زندگی می‌باشد و محروم ساختن او از آن ، در واقع محرومیت از زندگی است.[2]

2/6/4-  بازی در سیره پیامبر(ص)

پیامبر اسلام می‏فرماید: «مَنْ کانَ عِنْدَه صَبِیٌّ فَلْیَتصَابَ لَه؛»[3] هر کس کودکی نزدش است، باید رفتارهای متناسب با او انجام دهد و خود را به صورت هم‌بازی کودک درآورد». در سیره رسول گرامی اسلام، بزرگداشت کودکان و اهمیت دادن به بازی آنان بسیار چشمگیر است، گویند روزی پیامبر ص برای شرکت در نماز جماعت عازم مسجد بودند، در راه کودکانی را دیدند که مشغول بازی بودند. آن‌ها با دیدن پیامبر دست از بازی کشیدند و بسوی او شتافتند. پیامبر با محبت و مهربانی از آنان استقبال کرد. کودکان از سر و کول پیامبر بالا می‌رفتند و با هلهله و شادی به او می‌گفتند: «کن جملی» یعنی شتر من باش. پیامبر نیز با فروتنی و مهربانی خم شده آن‌ها را بر دوش و پشت خود سوار می‌کرد و با آنان همبازی می‌شد. چون رسیدن پیامبر به مسجد به تأخیر افتاد، یاران آن‌حضرت که در انتظار آمدن ایشان و اقامه نماز جماعت بودند نگران شدند. بلال برای این که خبری از پیامبر بگیرد به دنبال ایشان رفت. ناگاه در کوچه دید که کودکان دور پیامبر را گرفته‌اند و با او مشغول بازی هستند. خواست آن‌ها را پراکنده کند اما پیامبر او را از این کار باز داشت و فرمود: برای من تنگ شدن وقت نماز، از دلتنگی و رنجیدن این  کودکان خوشایندتر است. کودکان حاضر نشدند دست از پیامبر بردارند. پیامبر از بلال خواست تا به خانه ایشان برود و چیزی بیاورد که آن‌حضرت بتواند به وسیله آن بچه‌ها را راضی کند. بلال پس از جستجوی زیاد در خانه پیامبر، هشت عدد گردو پیدا کر و به حضور پیامبر آورد. پیامبر در حالی که لبخندی بر لب داشت خطاب به کودکان فرمود: آیا شتر تان را به این گردوها می‌فروشید؟ کودکان گردوها را گرفتند و دست از پیامبر برداشتند.[4]

7/4-ایجاد فضاى پر نشاط 

یکى از مهم‌ترین نیازهاى کودکاندر راه رشد و تربیت صحیح، داشتن فضایى شاد، پر نشاط و صمیمى است و پدر و مادرانمسئول، بر خود لازم مى دانند که فرزندان خود را از داشتن چنین حقى محروم نکنند. گشاده روئى ، حسن خلق و شوخى هاى سالم و فرح بخش مى توانند در ایجاد چنین فضائى درمحیط خانواده ثمر بخش باشد.والدین دلسوز هیچ گاه غم و اندوه خود را بهفرزندانشان تحمیل نمى کنند و فضاى شاد و پر نشاط خانواده را مکدر و ناگوار نمىسازند.آنان حزن و اندوه خود را در دل نگه داشته و در سیمایشان گشاده روئى وبشاشت را نمایان مى سازند. مؤ من کسى است که شادى در چهره و اندوهش در دلباشد.[5]امام صادق علیه السلام خوشرفتارى را یکى ازعلامات کمال ایمان شمرده است.[6]
فضل ابن ابى قرهمى گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:ما من مؤ من الا و فیهدعابة ، قلت : و ما الدعابة ؟ قال : المزاح.[7]مؤ منى نیست که در وجود او خوش طبعى نباشد. پیشواى ششم نیز افرادى را که در میان جمع ، دیگران را با شوخى و خوش طبعى شاد مىکنند، بدون این که گناهى مرتکب شوند و عفت کلام را از میان ببرند، دوستان خداوند مى‌داند و مى‌فرماید:ان الله یحب المداعب فى الجماعة بلا رفث».[8]خداوند کسانى را دوست دارد که در میانمسلمانان شوخى و خوش طبعى مى کنند بدون این که کلمات زشت و ناروا به زبانبیاورند.[9]



[1]- ر.ک. شعاری‌نژاد، روانشناسی رشد، ص269-273.

[2]-ر.ک. شعاری‌نژاد، روانشناسی رشد، ص269-273.

[3]- رک. حسینی‌زاده، همان، ص119.به نقل از: حر عاملی، وسایل الشیعه، ج15،ص203.

[4]- سادات، محمد علی، راهنمای پدران و مادران و شیوه‌های برخورد با کودکان، ص54. به نقل از: جوامع الحکایات عوفی

[5]- بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه . (الکافى ، باب المؤ من و علاماته و صفاته ، حدیث 1.)

[6]- الکافى ، ج 2، باب حسن الخلق ، حدیث 3.

[7]- وسائل الشیعة : ج 12، ص 113.

[8]- وسائل الشیعة : ج 12، ص 113.

[9]- ر.ک. پاک‌نیا، عبد الکریم، حقوق متقابل والدین و فرزندان، بانک نرم افزاری عروج.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۶
محمد نعیم اکبری