بسم الله

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت تنها راه نجات افغانستان

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت تنها راه نجات افغانستان

تعلیم و تربیت

یک ضرب المثل چینی می‌گوید: اگر دیدگاهی داری که یک سال آینده را می‌بینی بذری بیفشان؛ اگر دیدگاهی داری که ده سال آینده را می‌بینی، درختی بکار؛ و اگر دیدگاهی داری که صد سال آینده را می‌بینی، مردم را راهنمایی و هدایت کن. مجسم کنید دنیایی را با پدران و مادران تحصیلکرده که فرزندان آزاد و مستقل پرورش داده‌اند؛ نسلی که بر احساسات خود حاکم است، نسلی که انگیزه‌های عالی، انسانی و سازنده دارد و در جهت تخریب و نابودی که تا کنون بر دنیا حاکم بوده، قدم بر نمی‌دارد. به گفته جان راسکین اصلاحگر اجتماعی انگلیسی: «غنی‌ترین کشور، کشوری است که بیشترین افراد شاداب و شرافتمند را زیر بال دارد». بدون تردید امکان چنین پیشرفتی وجود دارد، یعنی ساختن جهانی با حد اکثر انسان‌های شاد و شرافتمند. گمان نمی‌کنم میراث غنی‌تر از این بتوان پیدا کرد.
نیروی انسانی با دانش و مهارت، ریشه‌ی درخت توسعه و پیشرفت است. منابع انسانی زیربنای ثروت ملت‌ها را تشکیل می‌دهد، سرمایه و منابع طبیعی عوامل تولید‌اند، در حالی که انسان‌ها عوامل فعالی هستند که سرمایه‌ها را متراکم می‌سازند، از منابع طبیعی بهره برداری می‌کنند، سازمان‌های اجتماعی- اقتصادی و سیاسی را می‌سازند و توسعة ملی را جلو می‌برند، به وضوح کشوری که نتواند مهارت‌ها و دانش مردم‌اش را توسعه دهد، و از آن در اقتصاد ملی به نحو مؤثری بهره برداری کند، قادر نیست هیچ چیز دیگری را توسعه بخشد.
سرمایه‌گذاری در زمنه‌ی نیروی انسانی مهم‌تر و سودمندتر از سرمایه‌گذاری در طرح‌های صنعتی است. برخی بر این باور اند که نازل بودن رشد اقتصادی در جوامع در حال توسعه ناشی از کمبود سرمایه‌گذاری در سرمایه‌های انسانی است.
آیندة هر ملتی را نیروی انسانی آن (دانشمندان، مهندسان، پزشکان، کارگران ماهر و...) تعیین می‌کند، چه این که مواد خام هر کشور را نیروی انسانی آن تغییر داده و قابل استفاده می‌کنند. بدون شک پیشرفت‌ها و عقب‌ماندگی کشورها در کنار عوامل دیگر ریشه در سوابق کاری آن‌ها در عرصه‌ی آموزش و پرورش دارد.

بایگانی

نگاه اسلام به دنیا

دنیا و نعمت‌های دنیوی، نقش بسیار مهمی در دین‌داری و نیل به کمالات انسانی و مراتب حقیقی انسان- که محل ظهور آن در آخرت است- دارد، به گونه‌ی که در روایات از نعمت‌ها و امکانات دنیوی به عنوان بهترین کمک‌رسان برای طلب آخرت تعبیر شده است. امام صادق(ع) در این باره می‌فرماید: «نعم العون علی الآخرة الدنیا»[1] از سوی دیگر سختی‌های معیشتی، تنگدستی و فقر از موانع جدی دین‌داری آحاد جامعه است که در روایات به آن اشاره شده است.[2] رسول اکرم(ص) در دعای مشهور به نان- که سمبل نعمت‌های دنیوی است- اشاره می‌کنند و نبود آن را موجب تضعیف ارکان تدین جامعه می‌دانند: «اللهم بارک لنا فی الخبز و لاتفرق بیننا و بینه فلولا الخبز ماصلینا و لاصمنا و لاادینا فرایض ربنا»[3] خداوندا! در نان بر ما برکت ده و بین ما و او جدایی نیانداز، پس اگر نان نبود نه نماز می‌خواندیم و نه روزه می‌گرفتیم و واجبات پروردگارمان را بجای نمی‌آوردیم. و امام صادق(ع) از قول لقمان حکیم نقل می‌کند که لقمان به فرزندانش می‌فرماید: «...ذقت المرارات کلها فما ذقت شیئاً امر من الفقر»[4] تمامی تلخی‌های زندگی را چشیدم، در میان آن‌ها تلخ‌تر از فقر نبود. و باز آن‌حضرت از قول ابراهیم خلیل(ع) نقل می‌کند که فرمود: «یا رب الفقر اشد من نار نمرود»[5] خداوندا فقر از آتش نمرود سخت‌تر است. و هم چنین فقر بزرگترین مانعی است که جلو بروز هرگونه قابلیتی را می‌گیرد و نمی‌گذارد استعداد انسان شکوفا شده و به کمال مطلوب برسد. فقر هولناک‌ترین واقعیتی است که انسان با آن پنجه در می‌آمیزد و امام(ع) در باره‌اش می‌گوید: «لو تمثل لی الفقر رجلاً لقتلته» اگر فقر چون شخصی بر من مجسم می‌شد من او را می‌کشتم. ناداری از عوامل پریشانی فکری می‌باشد، چرا که تمام قوای عقلانی و بدنی انسان در راه جبران محرومیت بکار گرفته می‌شود و نظم افکار آدمی بکلی درهم می‌ریزد.[6]

دینا ابزار آخرت

در جهان‌بینی الهی، زندگی واقعی زندگی اخروی است و زندگی دنیوی همچون ابزار و مزرعه‌ای است که بایستی تا می‌توان در آن کاشت تا در جهان دیگر درو نمود و به هدف اصلی رسید.

شمه‌ای از متون دینی در این زمینه به شرح ذیل است:

حضرت على (علیه السلام): اجْعَلوا ـ‌عبادَ اللّهِ‌ـ اجتهادَکُمْ فی هذِه الدُّنیا التَّزَوُّدَ مِن یومِهاالقَصیرِ لیومِ الآخِرهِ الطّویلِ ؛ فإنَّها دارُ عَمَلٍ و الآخِرهُ دارُالقَرارِ و الجَزاءِ؛ بندگان خدا! بکوشید تا از چند روزه دنیا براى آخرت که دوره‌اش دراز وطولانى است، توشه بر گیرید؛ چه، دنیا سراى عمل است و آخرت سرای بقا و جزا.[7]

حضرت على (علیه السلام): إنّما الدُّنیا دارُ مَجازٍ و الآخِرهُ دارُ قَرارٍ، فَخُذُوا مِن مَمَرّکُم لِمَقَرِّکُم؛ همانا دنیا سراى گذر است و آخرت سراى ماندن؛ پس، از گذرگاه خود براىاقامتگاهتان توشه برگیرید.[8]

حضرت على (علیه السلام): إنّما الدنیا مُنتهى بَصَرِ الأعمى، لا یُبصِرُ مِمّا وراءَها شیئاً والبَصیرُ یَنفُذُها بَصَرُهُ و یَعلَمُ أنّ الدارَ وراءَها، فالبصیرُ مِنها شاخِصٌ و الأعمى إلَیها شاخِصٌ و البصیرُ مِنها مُتزوِّدٌ و الأعمى لها مُتزوِّدٌ؛ همانا دنیا آخرین دید رس انسان کور است و فراتر از آن را نمى‌بیند، اماشخص بینا و با بصیرت نگاهش را از دنیا فراتر مى‌برد و مى‌داند که سراى حقیقى دروراى این دنیاست. پس بینا از دنیا دل برکَند و کور به آن روى آورد. شخصِ بابصیرت از آن توشه بر مى‌دارد و کور براى آن توشه فراهم مى‌آورد[9].

 

نگرش به ثروت

در اسلام فقر و غنا هیچ کدام معیار ارزش نیستند بلکه ملاک ارزش، ایمان و عمل صالح است. قرآن کریم می‌فرماید: اموال و فرزندان‌تان هرگز شما را در نزد ما مقرب نمی‌سازد جز کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند.[10] در قرآن کریم با توجه به نوع نگرش افراد به ثروت و مال، هم تمجید و ستایش از ثروتمندان به‌عمل آمده و هم نکوهش شده است. از کسانی چون حضرت سلیمان، داود، و ذوالقرنین، که دارای تمکن مالی خوبی بودند و مال را «رحمة من الله و فضل من عند ربی» می‌دانستند ستایش می‌شود. در مقابل ثروتمندانی مانند قارون، فرعون، ولید ابن مغیره و ابی‌لهب را که بیش از حد به مال علاقه داشتند به‌شدت سرزنش می‌کند.[11]

در قرآن کریم داریم که: «وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً»[12] اموال‌تان را که پشتوانه‌ی زندگی شما است به‌دست سفیهان نسپارید. قرآن کریم در این آیه با قاطعیت می‌گوید که مال و ثروت تکیه‌گاه انسان است؛ یعنی اگر فرد یا اجتماعی بنیة مالی خود را از دست بدهد یقیناً حیات خود را به مخاطره انداخته و چنین فرد یا جامعه‌ای محکوم به زوال و نابودی است. و پیامبر اسلام(ص) فرمود: «نعم العون علی التقوی الله الغنی»[13] ثروت و بی‌نیازی بهترین کمک انسان در تقوی و پرهیزگاری است. «ونعم العون علی الآخرة الدنیا»[14] و چون تقوی از عالی‌ترین مدارجی است که انسان مسلمان می‌تواند به آن دست یابد و در روایت فوق، ثروت کمک بر تقوای الهی شمرده شده‌است اهمیت مسأله روشن‌تر می‌شود. امام صادق(ع) فرمود: «لاخیر فی من لایحب جمع المال من حلال یکف به وجهه و یقضی به دینه و یصل به رحمه»[15] در آن‌کس که گردآوری ثروت را برای حفظ آبرو  و ادای قرض و دستگیری از خویشاوندان دوست ندارد خیری در او نیست. می‌بینیم که پیشوایان اسلام به سر و سامان بخشیدن به امور اقتصادی فرد و جامعه اهمیت داده‌اند و این برخلاف پندار آنانی است که اسلام را دینی می‌دانند که طرفدار فقر می‌باشد.[16]

تنبلی و بیکاری؛ سبک زندگی مطرود اسلام

انسان مسلمان در صورت برخورداری از سلامت جسمی و روحی و نداشتن عذر شرعی و عقلی موظف است برای سامان بخشیدن به زندگی و افراد تحت تکفل خود از راه صحیح، کسب درآمد و امرار معاش نماید، و درآمد حلال، بیشتر از طریق کار و تلاش، پرهیز از تنبلی و کسالت میسر خواهد بود. فرقی نمی‌کند که این کار در مسیر تولید کالا باشد یا در جهت ارائه خدمت صورت پذیرد. امام رضا(ع) فرمود «لیس للناس بد من طلب معاشهم فلاتدع الطلب»[17] چارة از طلب معاش(روزی) نیست پس طلب [روزی] را ترک مکن. و علی (ع) فرمود: «اعمل و احمل علی رأسک و استغن عن الناس»[18] کار کن و با سرت بار ببر و بدین وسیله خویشتن را از کمک مردم بی‌نیاز نما. و باز آن حضرت فرمود: «من لم‌یصبر علی کد بده صبر علی الافلاس»[19] هرکس بر رنج [ناشی از کار] بردباری نورزد باید فقر را تحمل کند. و امام کاظم(ع) فرمود «ایاک و الکسل و الضجر، فانهما یمنعانک من حظک من الدنیا و الآخره»[20] از تنبلی و کسالت بپرهیزید، زیرا این دو موجب محرومیت از دنیا و آخرت می‌باشد.



[1]- شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، قم، موسسه آل البیت لإ حیاء التراث، چ1، 1409هق، ج 17، ص29.

[2]- جوادی آملی، نسبت دین و دنیا(بررسی و نقد نظریه سکولاریسم)، قم، مرکز نشر اسراء، چ2، بهمن 1381، ص 244.

[3]- وسایل، ج17، ص31. کلینی، الکافی، دارالکتب الاسلامیه، چ4، 1360ش،  ج5، ص73.  بحار، ج63، ص270. مکارم الاخلاق، ص 154.

[4]- بحار، ج13، ص413، باب 18. امالی صدوق، ص667.

[5]- بحار، 69/ 47/ 94. جامع الاخبار، 109.

[6]- ر.ک. غلام‌رضا بیات، اسلام در مبارزة بنیادی با فقر، چاپ پرتو، نشر کوکب، تابستان 1358ش، ص 7.

[7] - (الکافی، ٨/١٧۴/١٩۴).

[8] - نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ٢٠٣).

 

[9] - نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ١٣٣.

[10]- سباء، 37.

[11]- ر.ک. رجایی، پیشین، ص 165.

[12]- نساء، 5.

[13]- الکافی، 5/ 71. وسایل، 17/ 29، ح 21897 و 17/ 76 22027. مستدرک، 13/ 15/ 5. بحار، 74/ 155/ 7. تحف، 49. الجعفریات 155. عوالی الآلی، 1/ 267.

[14]- الکافی، 5/ 72.  الفقیه، 12/ 156. وسایل،  17/ 29/ 6 ح 21889. مستدرک، 13/ 15 و 13/ 58. بحار، 70/ 63/ 122. الزهد، 51، ح136.

[15]- الکافی، 5/ 72. الفقیه، 3/ 166. التهذیب، 7/ 4/ 1. وسایل، 17/ 13/ ح2197. بحار، 100/ 7/ 1. ثواب الاعمال،، 180.

[16]- ر. ک. بیات، پیشین، ص19- 27.

[17]- وسایل، 17/ 32/ 6 و 18/ 36/ 1.

[18]- الکافی، 5/ 76. وسایل، 17/ 38/ 9.

[19]- الکافی، 5/ 85. وسایل، 16/ 22، ح20860 و 17/ 59  ح21977.

[20]- الکافی، 5/ 85. الفقیه، 4/ 480. وسایل، 16/ 22/ 66 ح21977.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۱۹
محمد نعیم اکبری

- والدین و سلامت روان کودک

لازم است والدین برای فراهم ساختن زمینه بهداشت روانی کودکان تلاش نموده و در جهت مراقبت از آنان گام بردارد. هرچند عوامل متعددی به جز والدین در بهداشت روان کودکان مؤثراند، اما والدین در حد توانایی خویش می‌تواند در جهت ایجاد زمینه سلامت روان بچه‌هایش حرکت نموده و کارهای مثبت و خوبی را به اجرا بگذارد؛ بطور مثال نامگذاری خوب، احترام به کودک، تکریم شخصیت وی و فراهم ساختن زمینه بازی، خود داری از افراط و تفریط در محبت، و...

آنچه بیش از هرچیز به تعادل فرزندان آسیب وارد می‌کند ناامنی او در سطح خانواده، مدرسه و جامعه است. اگر محیط عاطفی خانواده متشنج و مسموم باشد ذهن و جسم فرزند را مضطرب و آشفته می‌سازد، چنین وضعیتی باعث به وجود آمدن انواع اختلالات رفتاری و ناسازگاری‌های مختلف در رفتار و عملکرد می‌شود. آیا مشاهده درگیری و پرخاشگری همراه با کتک‌کاری، در فرزندان باعث به وجود آمدن اضطراب نمی‌شود؟ آیا ذهن چنین دانش آموزانی در هنگام مشاجره مشغول نمی‌شود؟ نوجوانانی که مشکلات رفتاری و هیجانی دارند کسانی هستند که والدین آن‌ها در ابراز محبت و توجه به روابط خانوادگی در مراحل گوناگون زندگی مشکل دارند. این موضوع همواره مورد تحقیق روانشناسان بوده است. عده‌ای از آن‌ها نیز اعتقاد دارند که رفتارهای ناسازگار نوجوانان ناشی از فقدان جو عاطفی لازم در محیط خانواده است. خشم و خشونت والدین نسبت به فرزندان، طرد کردن یا نادیده گرفتن فرزندان سبب می‌شود که آن‌ها دچار مشکلات تحصیلی، عدم سازش با گروه همسالان یا بروز رفتار ضد اجتماعی شوند.[1]

1/9/3- ارج نهادن به شخصیت کودک

همیشه در ارتباط با کودکان، باید او را یک انسان دانسته و دست کم نگرفت، هرگز کودک خود را تحقیر نکرده و به او شخصیت داد و او را به حساب آورده به نظراتش احترام گذاشت و باید به کودک برحسب توانایی‌اش مسئولیت داد و به چشم بدبینى به او نگاه نکرد.

در بهداشت روانی آنچه بیش از همه مورد نظر است احترام به شخصیت و حیثیت انسانی است و تا هنگامی که حیثیت و شخصیت فرد برقرار نشود، سلامت فکر و تعادل روان و بهبود روابط انسانی معنی و مفهومی نخواهد داشت.[2] فردی که خود را مفید، کارامد و ارزشمند بداند و کرامت بالایی داشته باشد، از سلامت روانی بیشتری برخوردار است و در نتیجه توان بیشتری برای رویارویی با فشارها، مشکلات روانی و رویدادهای ناگوار زندگی خواهد داشت. در مقابل ، شخصی که از خود تصور منفی داشته باشد و خود را ناتوان، بی ارزش و بی‌کفایت بداند به مشکلات روانی بسیاری دچار می‌شود و در موقعیت‌های دشوار زندگی، تاب مقاومت نخواهد داشت.[3]

اساس احترام فرد به شخصیت خود و دیگران از دوران کودکی ابتدا توسط والدین و اعضای خانواده پی‌ریزی شده و بعد از آن توسط آموزگاران و دبیران در مدارس و سپس توسط مدیران، کارفرمایان و سرپرستان مؤسسات در اجتماع ادامه می‌یابد. همه این افراد می‌توانند با ایجاد رابطه صحیح و سالم از استعداهای کودک و نوجوان به نحو شایسته‌ی استفاده کرده و او را فرد سالم و خلاق پرورش دهند. طرد کردن، تعدی، زور، فشارو پایمال کردن حق یک کودک یا نوجوان به هیج وجه نمی‌تواند روحیه سالم در او به وجود آورد و او را آماده همکاری با دیگران کند، بلکه برعکس در او حالت تهاجمی، انتقامجویی و رفتارهای غیر عادی به وجود می‌آورد. احترام به شخصیت و استقلال فرد، یک وظیفه اخلاقی است و باید در برخورد با تمام افراد رعایت شود و در مفهوم کلی خواستن آن چیزهایی برای دیگران است که مورد پسند و مطلوب خود فرد می‌باشد.[4]

احترام به کودک، روحیه استقلال و اعتماد به نفس را در او تقویت و به رشد سالم شخصیت او کمک می‌کند. این امر، محبوبیت کودک را در میان همسالان خود به دنبال دارد و بتدریج استعداد او را در پذیرش و ایفای نقش رهبری و مدیریت شکوفا خواهد ساخت. چنین الگویی عملاً در زندگی پیشوایان اسلام وجود داشته است. چنانکه حضرت علی(ع) از کودکی در دامن پرمهر پیامبر(ص) تربیت شده و تمام صفات عالیه و ارزش‌های اخلاقی را از آن‌حضرت آموخته‌اند. حضرت علی(ع) گذشته از این که از نظر جسم و جان کودک معمولی نبوده‌اند و در ساختار وجودی شان، استعدادها و شایستگی‌های خاصی وجود داشته است، مراقبت‌های رسول خدا(ص) در آشکار ساختن توانایی‌ها و قابلیت‌های درونی آن حضرت نقش بسزایی داشته است. امامحسن و امام حسین (ع)، نیز از مزایای بهترین شیوه تربیتی بهره‌مند بودند. در کودکی تحت نظارت جد گرامی و پدر و مادر ارجمند خود تمام کمالات را فرا گرفتند. شخصیت آنان در نظر دیگران آنچنان ارزشمند بود که حتی مأمون عباسی در حضور رجال بزرگ کشور خود گفت: رسول خدا با حسن و حسین بیعت کرد، با آنکه سن آن دو کمتر اشش سال بود و با هیچ کودکی جز آندو بیعت نکرد.[5]

از مصادیق تکریم شخصیت نوزاد در اسلام، می‌توان به اذان و اقامه گفتن در گوش وی اشاره کرد که از سه جهت تأثیر در تربیت دارد: نخست تأثیرات جسمی و ایمنی از بیماری‌های که ممکن است کودک به آن‌ها دچار شود؛ دوم تأثیرات معنوی و آرامش روحی که با دوری شیطان برای کودک حاصل می‌شود؛ سوم تأثیرات آموزشی، چنانکه کودک با مفاهیم اعتقادی و مذهبی آشنا می‌شود و در آینده به آن‌ها انس و علاقه بیشتری پیدا می‌کند.[6] و همینطور کام برداشتن و تحنیک، تبریک گفتن نوزاد و دعا برای وی، انتخاب نام نیک، عقیقه، ختنه و تراشیدن موی سر نوزاد و صدقه دادن برای او هر کدام اثرات خاص خودش را داشته و در راستای تکریم شخصیت کودک می‌باشد.[7]

2/9/3- محبت والدین

از نیازهاى اساسى روانى کودک، محبت است.اگر کودک از والدین، محبت ببیند، در زندگى آینده نیز با محبت خواهد بود و اعتماد به نفس و اعتماد به دیگران و محبت به دیگران خواهد داشت.به عکس، کودکى که در محیط محبت و صمیمیت، رشد نکند، در آینده شخصیتى پر کینه و ناسازگار خواهد بود.البته، باید مواظب باشیم که محبت به کودک در حد منطق و عقل باشد.افراط، یعنى محبت بیجا، و تفریط، یعنى بی مهرى، هر دو غلط است.والدین باید متوجه رشد کودک باشند و احتیاجات و امکانات و تمایلات و استعدادهاى کودک را در نظر بگیرند و به خصوص به اقتضاى رشدش با او برخورد و عمل یکنند.نکته بسیار با ارزش این است که والدین معمولاً با ندانم‌کاریهاى خود نسبت به خود و فرزندشان، باعث بروز مشکلاتى در زمینه زندگى خانوادگى و تربیت فرزند می‌شوند.

یکی از احتیاجات اساسی روانی افراد، برخورداری از محبت دیگران است. کودکی که در سال‌های اول زندگی از محبت پدر و مادر محروم باشد، در خانه احساس ناامنی می‌کند، از زندگی لذت نمی برد، اغلب سرد و خشک و نسبت به دیگران بی مهر است و کمتر مقید به اصول و قوانین اخلاقی است. برعکس کودکی که از محبت سرشار والدین برخوردار است، قدرت سازگاری بیشتری دارد، احساس سکون و ارامش می‌کند، اعتماد به خویشتن در او قوی است، و نسبت به موازین اخلاقی حساس است. عشق و محبت واقعی والدین نسبت به بچه ضروری و قابل تقدیر است ولی محبت بی‌مورد گاهی مانع رشد شخصیت بچه می‌شود.[8]

ارضای نیاز به دوستی، به سلامت و بهداشت روانی کمک می‌کند؛ اما عدم ارضای این نیاز، موجب سازش نایافتگی در رفتار فرد می‌گردد.[9] عملاً همه روانشناسان به ارضای نیاز به محبت، به عنوان یک اصل اساسی در سلامت و بهداشت روانی، تأکید کرده‌اند. پرینکلPringel در تبیین نیازهای انسان، نیاز به عشق و محبت را مهم ارزیابی نموده و معتقد است رشد سالم شخصیت به این نیاز، بستگی دارد.[10]

برخی روایات به اهمیت محبت والدین نسبت به فرزندان اشاره دارند[11] و آن را اساس تربیت کودک و رشد وی می‌دانند. دسته‌ی به برخورد کودکانه با کودک و بازی با او اشاره دارند[12] برخی نیز والدین را به اتخاذ موضع عادلانه با فرزندان امر می کنند.[13] در این میان از همه مهم‌تر تربیت نیکو و شایسته فرزندان است که محور اصلی تعدادی دیگر از روایات قرار گرفته است.[14]

1/2/9/3-اعتدال در محبت

درابراز محبت و تکریم شخصیت کودک نباید راه افراط را پیمود.زیرا در آن صورت علاوهبر این که نمى‌توان نتیجه صحیح تربیتى گرفت، بلکه شخصیت کودک در اثر زیاده روىوالدین در ابزار محبت هاى نا‌بجا لطمه جبران ناپذیرى خواهد خورد. چرا که این کودکاز خود راضى، از جامعه توقعات و انتظارات نابه جایى خواهد داشت و در صورت بىاعتنایى دیگران به این خواسته هاى بى مورد، کودک ناز پرورده از زندگى بیزار وماءیوس شده و دچار عقده حقارت خواهد شد.امام باقر علیه السلام مى فرماید: شر الآباء من دعاه البر الى الافراط؛. [15]بدترین پدران آن هایى هستند که در نیکى و محبتکردن به فرزندان خود زیاده روى نمایند.استاد شهید مرتضى مطهرى رحمة الله، در مورد آثار زیانبار افراط در محبت کودکان مى نویسد:روسو کتابى دارد بهنامامیلکه در فن تربیت کودک نوشته است . کتاب جالبىاست ، امیل نام کودک فرضى و افسانه‌اى است که وى در کتاب خود او را تحت تربیت قرارمى‌دهد و به پرورش همه جنبه‌هاى جسمى و روانى او توجه مى‌کند. در همه موارد ایدهروسو این است کهامیلرا در حال ممارست با طبیعت و پنجهدر پنجه طبیعت و در دامن سختى‌ها پرورش دهد.وى معتقد است که بدبخت‌ترین کودکان، آن‌هایى هستند که والدین آن‌ها، آنان را در ناز و نعمت پرورش مى‌دهند؛ نمى‌گذارندسردى و گرمى دنیا را بچشند و پستى و بلندى جهان را لمس کنند، این گونه کودکان درمقابل سختى‌ها حساس مى‌شوند و در مقابل لذت‌ها بى‌تفاوت، هم چون ساق نازک یک درختکوچک در مقابل هر نسیمى مى‌لرزند و کوچک‌ترین حادثه سوئى آنان را ناراحت مى‌کند، تاجائى که یک حادثه کوچک این فرزندان ناز پرورده را به فکر خودکشى مى‌اندازد. و از آنطرف هر چه موجبات لذت به آن‌ها داده شود، به هیجان نمى‌آیند و نشاط پیدا نمى‌کنند.این گونه انسان‌هاهرگز طعم نعمت‌ها را درک نمى‌کنند، گرسنگى نچشیده‌اند تا مزهغذا را بفهمند، بهترین غذاها براى ایشان کم ارج‌تر و کم لذت‌تر از نان جوینى است یکبچه دهاتى مى‌خورد. صادق هدایت چرا خودکشى کرد؟ یکى از علل خودکشى او این بود کهاشراف زاده بود. او پول جیبى بیش از حد کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم نداشت . اواز موهبت ایمان بى بهره بود.[16]به همین جهت امامکاظم علیه السلام فرمود:یستحب غرامة الغلام فى صغره لیکونحلیما فى کبره.[17]چه خوب است که فرزندان را در کودکى به کارهاى سختو تحمل مشکلات وادار کرد تا در بزرگى حلیم و بردبار باشند.

پدران و مادران بى‌خرد، بصورت دوستى و مودت، تیشه به ریشه سعادت فرزندان خود مى زنندو با عواطف نابجا و محبت‌هاى ناپسند خویش، آنان را به راه بدبختى و سیه روزى سوقمى‌دهند!کودکانى که با این روش مذموم تربیت مى‌شوند، لوس و از خود راضى بار مى‌آیند و این خلق ناپسند از بیمارى‌هاى خطرناک روانى است، عوارض ‍ بسیارى روى جسم وجان مى‌گذارد و نتایج شومش از خلال گفتار و رفتار بیمار به خوبى مشهود است. کودکانى که لوس بار آمده اند، اطفالى که پدر و مادر مطیع بى قید و شرط آن‌ها بوده‌اند و از اول بدون زحمت به تمام تمایلات خویش نایل شده‌اند، روانى ضعیف و زود رنجدارند، خود را مى‌بازند و در کمال بدبختى و زبونى عقب نشینى مى‌کنند. تن به ذلتدادن ، تملق گفتن، منزوى شدن ، خودکشى کردن، و کارهایى نظایر این‌ها، طرق مختلفعقب نشینى از میدان جنگ زندگى است. لوس بار آمدن و از خود راضى بودن با نیرومندى اراده و قدرت مقاومت در نبرد زندگىناسازگار است.

غریزه حب اولاد که خود یکى از حجاب‌هاى تیره عقل است ، به ضمیمهنادانى و بى‌اطلاعى از وظایف، بعضى از پدران و مادران را در راه تربیت کودکان ازصراط مستقیم منحرف مى کند، به برنامه هاى دینى و علمى توجه نمى کنند، و فرزندان رابا محبت هاى بیجا و زیاده از حد که سم مهلک سعادت کودک است پرورش مى دهند و بزرگترین دشمنى را در لباس ‍ دوستى و محبت درباره آن ها اعمال مى کنند و تا پایان عمرآنان را به دست تیره روزى و بدبختى مى سپارند.چنین تربیتى نه مرضى دین است و نهمرضى علم . پدران و مادران که با محبت هاى بیش از حد به فرزندان خود ستم مى کنند وباعث از خودرضایى آنان مى شوند، در پیشگاه خداوند بزرگ مسوولند، و بدون تردید بااین روش ناپسند، کودکان بى گناه خود را تسلیم انواع بدبختى و مصائب نموده اند. حدیث امام باقر علیه السلام را همواره بهخاطر داشته باشید و به وظیفه خود را اندازه گیرى محبت توجه کنید:«شر الاباء من دعاه البر الى الافراط»بدترین پدران کسانى هستند که در نیکى ومحبت نسبت به فرزندان ، از حد تجاوز کنند و به زیاده روى و افراط بگرایند. [18] .

تأکید بر محبت به معنای زیاده‌روی در آن نیست، محبت باید چنان باشد که اولاً فرزندان بیش از حد وابسته بار نیایند و نتوانند در غیاب والدین روی پای خود بایستند و ثانیاً از خود راضی و پرتوقع و لوس بار نیایند، زیرا کودکانی که بیش از حد مورد محبت والدین قرار می‌گیرند از دیگران نیز توقع محبت‌های زیاد دارند و زمانی که وارد جامعه می‌شوند چون توقعات آن‌ها برآورده نمی‌شود سرخورده، مأیوس و افسرده می‌شوند. پس چنین افرادی نمی‌توانند با دیگران رابطه متعادلی برقرار کنند.[19]

2/2/9/3- مساوات در بذل محبت

 
از نکات قابل توجهى که در میانفرزندان وجود دارد رعایت مساوات و عدالت در رفتار با آنان مى باشد. این مسئله درمورد نیازهاى معنوى و عاطفى فرزندان بیشتر جلوه گر است ، والدین شایسته است درابراز محبت در ظاهر مساوات را رعایت کنند، گر چه در باطن بنا به علت هاى مختلف یکىاز فرزندان را بیشتر از دیگرى دوست داشته باشند. امام باقر علیه السلام مىفرماید:به خدا قسم ، رفتار من با بعضى از فرزندانم از روىتکلف و بى‌میلى است. او را روى زانوى خود مى‌نشانم ، محبت بسیار مى‌کنم ، از وىشکرگزارى و قدردانى مى‌نمایم، با آن که این همه احترام و محبت شایسته فرزند دیگرمن است. به این تکلف تن مى‌دهم تا آن که فرزند شایسته‌ام از خطر آنان مصون باشد،تا آنان رفتارى را که برادران یوسف، با او انجام دادند، مرتکب نشوند، خداوند سورهیوسف را نفرستاد مگر به عنوان نمونه و مثال، که بعضى از ما نسبت به بعضى دیگر حسدنورزیم، چنان که برادران یوسف به او حسد کرده و ستم نمودند.[20] پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمو: ددر میان فرزندان خود عدالت را رعایت کنید، چنان که خودتان دوست داریددر نیکى و احسان برایتان مساوات و عدالت رعایت شود. .[21]و هم چنین آن حضرت مردى را به همراه دو فرزندشمشاهده کرد، آن مرد در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله یکى از آن ها را بوسید ودیگرى را نبوسید، پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: چرا عدالت را رعایتنکردى ؟[22]

بررسی‌های انجام شده نشان می‌دهد که تبعیض در خانواده و توجه بیشتر والدین به برخی از فرزندان و توجه کمتر نسبت به برخی دیگر سبب ایجاد عقده کهتری و احساس نفرت و بدبینی در کودک می‌شود. به قول «ویتریج گروبرگ ولف» هم چشمی و رقابت موجود در خانواده، تأثیر مخرب فراونی در روحیه کودکان بجا می گذارد و موجب می‌شود کودک خود را با برادران و خواهران دیگر مقایسه کرده و بر اثر محبت بیشتر والدین در حق آنان احساس کهتری نماید.[23]



[1]ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری کوک و نوجوانان، ص42.

[2]- رک. میلانی‌فر، بهداشت روانی، ص5.

[3]- رک. شجاعی، همان، ص322

[4]- میلانی‌فر، همان، ص62.

[5]- ر.ک. ناصر بی‌ریا و دیگران، روانشناسی رشد، ج2، ص876.

[6]- برای مطالعه بیشر ر.ک. حسینی‌زاده، علی، سیره تربیتی پیامبر و اهلبیت. ص61. و بناری، علی همت،  تعامل فقه و تربیت

[7]- ر.ک. بناری، علی همت، نعامل فقه و تربیت

[8]- ر. ک. شریعتمداری، علی، روانشناسی تربیتی، ص199.

[9]- رک. شجاعی، محمد صادق، درآمدی بر روانشناسی تنظیم رفتار با رویکرد اسلامی، ص247. به نقل از انگیزش وشخصیت، ص80 و81.

[10]- ر.ک. شجاعی، همان، به نقل از نیازهای کودکان، ص59-61.

[11]- رسول اکرم(ص) فرمودند «احبوا الصبیان و ارحموهم» فروع کافی، ج6، ص49.

[12]- رسول اکرم ص: «من کان له صبی فلیتصاب له» میزان الحکمه،ج10، ص700.

[13]- رسول اکرم ص: «اتقوا الله و اعدلوا فی اولادکم» همان ص706.

[14]- رسول اکرم ص: «اکرموا اولادکم و احسنوا آدابهم» همان، ص721.

[15]-  پاک‌نیا، همان به نقل از: تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 320.

[16]-  عدل الهى ، ص 187 و 188.

[17]- وسائل الشیعه ، ج 21، ص 479.

[18]- فلسفی، کودک از نظز وراثت و تربیت، نرم‌افزار

[19]- احمدوند، بهداشت روانی، ص226.

[20]- پاک نیا، همان، به نقل از: تفسیر نور الثقلین ، ج 2، ص 408. مستدرک الوسائل ، ج 15، 172.

[21]- پاک نیا، همان، به نقل از: مکارم الاخلاق ، ص 220.

[22]- اءنه نظر الى رجل له ابنان فقبل اءحدهما و ترک الآخر فقال النبى صلى الله علیه وآله فهلا ساویت بینهما. (همان مدرک) .

[23]- احدی و محسنی، روانشناسی رشد، ص178

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۳
محمد نعیم اکبری

اثرگذاری والدین بر فرزندان

والدین تأثیر فروانی بر سلامت روان فرزندان و عدم آن داشته و لازم است قبل از هرچیزی به فکر سلامت خویش بوده و کنترل بر رفتار و گفتار خود داشته باشند و برای تأمین سلامتی خویش هرکاری که لازم باشد انجام دهند. زیرا هر نوع اختلال موجود در والدین برای فرزندان مشکل‌ساز خواهد بود.

تحقیق که به مدت شش سال بر روی 693 خانواده آمریکایی انجام گرفته، نتایج زیر را نشان داده است: 66% کودکانی که اختلال عاطفی نشان می‌دهند، به مادرانی تعلق داشتند که از نظر روانی بیمار بودند؛ در خانواده‌هایی که تنها پدر نشانه‌های اختلال‌های عاطفی داشت، 47% کودکان اختلال داشتند؛ 72% کودکان مسأله‌دار در خانواده‌هایی بودندکه پدر و مادر هردو اختلال داشتند و این درصد دو برابر اختلال روانی کودکانی بودکه در خانواده‌های ان‌هااز این نوع اختلال‌ها دیده نشده بود(وندر زندن،[1] 1996)

افسردگی یکی از والدین رایج‌ترین مشکل رفتاریی است که ممکن است در کودکان اثر گذارد. نشانه‌های افسردگی شامل احساس غم و بدبختی، از دست دادن علاقه نسبت به فعالیت‌های روزمره و معمولی، اختلال درخواب، کاهش وزن، فکر کردن در باره خودکشی، احساس عجز و بیچارگی و بی‌ارزش بودن است. هنگامی که والدین دچار افسردگی می‌شوند، اغلب ارتباط کمتری با فرزندان دارند، کمتر بر کارهایشان نظارت می کنند و با بی‌حوصلگی و تندخویی با آنان رفتار می کنند، واکنش تند و عصبی نشان می‌دهند در ضمن والدین افسرده وقتی احساس بدبختی و بیچارگی می کنند، نمی توانند رفتار مثبت و باثباتی نسبت به کودکانشان داشته باشند. لذا احتمال داشتن فرزندانی با مشکلات رفتاری و عاطفی در خانواده‌هایی که در آن‌ها یکی از والدین از افسردگی رنج می‌برد، بسیار زیاد است. والدین باید برای مبارزه با افسردگی خود از متخصصان کمک بگیرند تا ازین طریق خطر ابتلای کودکانشان به اختلالات رفتاری و عاطفی را کاهش دهند. بسیاری از افسردگی‌ها به روش‌های درمانی جدید پاسخ مثبت می‌دهند و هنگامی که افسردگی پدر یا مادر تا حدودی برطرف می‌شود، مشکلات کودکان را نیز به نحو مؤثری حل می‌کند.[2]

2/13/2- الگو بودن والدین.

کودکان، در محیط خانواده، قاعدتاً از دو راه آموزش می‌یابند:یکى از راه گفتار والدین، و دوم از راه اعمال والدین.اما باید توجه داشت که کودک، بیشتر تحت تأثیر اعمال والدین است تا تحت تأثیر گفتار. البته، تذکر عالمانه و با روش منطقى خوب است، اما پدر و مادر باید سعى کنند به طور هماهنگ، در عمل خود، ودک را آموزش دهند.تذکرها باید در محیطى دوستانه، منطقى، و آرام صورت گیرد هرگونه خشونت و برخوردهاى مقطعى، ناصواب است و حتى نتیجه معکوس دارد.[3]

عده‌ی زیادی از اولیا و مربیان نمی‌دانند که کودکان و نوجوانانی که با آن‌ها سر وکار دارند، مانند دوربین عکاسی از تمام لحظات خوب، بد، زشت و زیبای آن‌ها در ذهنشان فیلم و عکس تهیه می کنند و به طور طبیعی به چنین رفتارهایی گرایش پیدا می کنند. بر این اساس لازم است مشکلات روحی و روانی کودکان و نوجوانان نیز مانند خوراک، پوشاک و بهداشت آن ها مورد توجه قرار گیرد.[4]

والدین در درجه اول باید در تمام برخوردهایی که با جنبه‌های گوناگون زندگی دارند، نگرش خوشبینانه و مثبت داشته باشند، باید نمونه یک انسان زنده باشند. اگر می‌خواهند بچه‌ها اعتماد به نفس داشته باشند باید تصویر انسانی که برای خود ارزش و اهمیت قایل است به فرزندان خود منتقل کنند، در درجه اول، زندگی شان باید از انسجام و قوامی برخوردار باشد تا بتوانند نمونه و الگوی قابل اعتباری در اختیار فرزندان خود قرار دهند. برای کودکی که نگرشی منفی نسبت به زندگی دارد، هیچ درمانی مهم‌تر از نشان دادن دیدگاهی مثبت نیست. برای بچه‌ی که انگیزه‌ی ندارد هیچ جوابی مهم‌تر از یک مربی دارای انگیزه نیست. بچه عصبی بهترین پاسخ را از یک مربی آرام و خونسرد دریافت می‌کند، یک بچه خشمگین بهترین جواب را از شخص صبور و دوست داشتنی دریافت می‌کند و بالاخره محرک کودک بی‌حال و بی‌تحرک، شخص فعال و پرتحرک است. والدین هرچه در مورد فرزندان خود آرزو دارند همان را در مورد خود عملی سازند، حتی اگر از جمله افرادی هستند که نتوانسته‌اند به نقاط ضعف خود غلبه کنند، و احساس می‌کنند خیلی باید روی خود کار کنند، می‌توانند از همین امروز مراقب رفتار و گفتار خود با بچه‌ها باشند. برای نمونه می‌توانند بکوشند تمام جملاتی که بوی منفی‌گرایی و منفی بینی می‌دهند را از سخنان خود حذف کنند.[5]

مشاهده رفتارهای ناسالم والدین می‌تواند برای کودکان و نوجوانان بسیار زیانبار باشد. وقتی کودک می‌بیند که والدین او دروغ می‌گویند، مواد مخدر مصرف می‌کنند، الکلی هستند، رفتارهای ضد اجتماعی دارند و در خانه خشونت به کار می‌برند، مسلماً یاد می‌گیرند. حتی کودکان عادات غذایی خود را از والدین یاد می‌گیرند. بسیاری از اختلال‌های خفیف رفتاری را نیز والدین به فرزندان می‌آموزند، مثل وسواس، اضطراب، ترس از تنهایی، انزوا، خود بزرگ‌بینی و غیره. تحقیقات نشان می‌دهد که مشاهده رفتارهای خشونت امیز والدین، ظهور رفتار خشونت‌آمیز از طرف کودک را، به شیوه‌های مختلف، مساعد می‌کند، زیرا کودک در درجه اول، مهارت‌های پرخاشگری را یاد می‌گیرد، و در درجه دوم، از بازداری آن‌ها خودداری می‌کند. حتی معلوم شده است که مشاهده‌ی رفتار خشونت‌آمیز، تحمل کودک در مقابل خشونت‌های زندگی واقعی را بیشترمی‌کند.[6]

والدین می‌توانند برای کودک خود نقش بهترین معلم و الگو را به عهده داشته باشند. کودک از والدین خود، خصوصیات اخلاقی، عقیدتی، شخصیتی و دیگر گرایش‌ها و نگرش‌ها را می‌آموزد و در این زمینه‌ها از آنان تقلید می‌کنند. این که مردم در قضاوت‌های خود، رفتارهای مختلف کودک را به حساب پدر و مادر کودک می‌گذارند، حاکی از واقعیتی است که از مطالعات فراوان بدست آمده است.[7]

کوپر اسمیت، نتیجه مطالعات و تحقیق خود را این گونه بیان کرده است: «پسرانی که از عزت نفس بالایی برخوردارند، معمولاً دارای والدینی هستند که اعتماد به نفس، ثبات هیجانی و اتکای به خود از ویژگی‌های شحصیتی آنان به شمار می‌رود و در اعمال و پرورش فرزندان، بین آنان و فرزندانشان توافق کاملی مشاهده می‌شود[8]

برای روشن شدن الگوبرداری از والدین مثالی میاوریم. بارها اتفاق می‌افتد که دختربچه‌ها با پسربچه‌ها دعوا می‌کنند و به یکدیگر ناسزا می‌گویند. وقتی از آن‌ها پرسیده می‌شود که چرا دعوا می‌کنند و به یکدیگر ناسزا می گویند، پاسخی که شنیده می‌شود این است: «دعوا نمی کنیم، مامان و بابا بازی می‌کنیم او بابا من مامان هستم!» ممکن است به این پاسخ لبخند بزنیم، اما باید بپذیریم که بیانگر وضعیت اکثر خانواده‌ها است و جای تأسف دارد.[9]

3/13/2- اصطکاک و بهم خوردگی میان والدین

مشاجره‌ها و اختلافات خانوادگی هرچند به طلاق و فروپاشی خانواده منجر نشود، آثاری نامطلوب بر مولفه‌های سلامت روانی اعضای خانواده دارد. از آنجا که زن و شوهر با دو جنسیت متفاوت از دو خانواده با خصوصیات فرهنگی مختلف هستند، بروز اختلافات بین آن‌ها امر اجتناب ناپذیر است.. در این شرایط آنچه مهم است حل مشکل به شیوه معتدل و منصفانه است، در غیر این صورت تکرار و ادامه این تعارض‌ها آسیب‌های جدی به همسران و فرزندان در خانواده وارد می‌شود. بروز اختلالات روانتنی، از عوارض تعارض‌های خانوادگی است. در اثر بروز مشکلات جدی زناشویی، بچه‌ها دست‌کم در کوتاه‌مدت در روابط با والدین احساس امنیت نکرده و مشاهده بحث و جدل تلخ، ناتمام و حل ناشدنی والدین برای بچه‌ها بسیار پریشان کننده است.[10]

به‌هم خوردگی میان والدین، سبب به هم خوردن انضباط و تقسیم خانواده به دو اردوی دشمن می‌شود و هریک از پدر و مادر، فرزندان خود را علیه دیگری تحریک و به نافرمانی از دیگری وادار می‌کند و چون کودک از تشخیص حقیقت و اینکه حق با کدام طرف است عاجز می‌باشد بنا براین، همواره دچار اضطراب و دلهره خواهد شد و زشت‌ترین و ناپسندیده‌ترین صفت یعنی تملق و چاپلوسی در او به وجود خواهد آمد. کودک نیازمند تحسین و محبت پدر ومادر است و اگر میان آن دو بهم بخورد این احتیاج کودک- که از مهم‌ترین احتیاجات روانی او به‌شمار می‌رود- ارضا نخواهد شد و در نتیجه بزرگترین لطمه روانی را بر او وارد خواهد ساخت.[11]

دعوا و زدوخورد عمل بدی هست و هر بار که صورت می‌گیرد، احساسات ناخوشایند و ناراحت کننده‌ای بر فرد چیره می‌شود که شیرازه حیات را از وی بیرون می کشد. هر بار که زد و خورد اتفاق می‌افتد بچه‌ها بیش از همه کس دچار رنج و ناراحتی می‌شوند و در این برخوردها و زشتی‌ها، نفرت‌ها و کینه هایی بیرون ریخته می‌شود که در مواقع عادی کوچکترین تمایلی به ابراز و نشان دادن آن نیست. در واقع نزاع همیشه به گسستگی ارتباط‌ها، جدایی جدل کنندگان، واکنش‌های شدید جسمی از قبیل بالا رفتن فشار خون، سر درد، بی خوابی و حتی زخم معده ناشی از تنش و فشار عصبی منجر می‌شود. و فوق العاده مخرب بوده و یکی از عذاب‌آور ترین بخش‌های زندگی خانوادگی به شمار می‌آید.[12]

در خانواده‌هایی که تضاد و کشمکش زیاد است، همبستگی و مراقبت خانوادگی در حد بسیار پایین می‌باشد، در واقع در چنین خانواده‌هایی میزان مراقبت، نگهداری و مواظبت والدین در حد کافی نبوده است. این امر ارتباط بسیار زیادی با وجود دوستان و همسالان منحرف نوجوان دارد. عدم مراقبت و مواظبت و وجود دوستان و همسالان منحرف باعث به وجود آمدن رفتارهای مشکل‌آفرین می‌شود. علاوه بر این، وقتی بین کودک و والدین تضاد وجود داشته باشد، کودک به طرف همسالان و دوستان منحرف کشانده می‌شود و این امر باعث می‌شود نوجوان به مصرف مواد مخدر روی آورد.[13]

کودکان غالباً از این که پدر ومادرشان در مواردی خاص روابط ضعیفی با یکدیگر پیدا می‌کنند و یا اینکه بی‌پرده به یکدیگر خشونت نشان می‌دهند، بسیار رنج می‌برند. خانواده‌هایی که در آن‌ها پدر و مادر بی‌پروا در مقابل چشمان فرزندان مدام با یکدیگر دعوا می کنند و بر سر هم فریاد می‌زنند، اثرات متفاوتی بر فرزندان پسر و دختر می گذارند. پسرها ممکن است رفتارهای جامعه‌ستیز[14] مانند پرخاشگری از خود نشان دهند، در صورتی که دخترها مضطرب، گوشه‌گیر و افسرده می‌شوند.[15]

اگر میان اولیاء خصومت آشکار وجود داشته باشد، کودک دچار تعارض و کشمکش روانی می‌شود. بدین معنی که نمی‌داند از کدامیک باید جانبداری کند و یا اینکه حق را به کدام جانب بدهد. در این گونه موارد کودک ممکن است گاهی به سوی مادر و زمانی نیز به جانب پدر روی آورد و گاهی اوقات هم تنها از یک طرف پشتیبانی کند. در صورتی که تنها از یکی از اولیاء طرفداری کند، ممکن است تنفر و حشم دیگری را نسبت به خود برانگیزد و اگر نسبت به هر دو در مواقع مختلف، نظر موافق نشان دهد، باعث ایجاد اضطراب و تشویش و تنش در او خواهد شد. در هر صورت کودک از معامله نفعی نمی‌برد بلکه بالعکس، اثرات عمیق و جبران ناپذیری بر شخصیت او گذاشته خواهد شد.[16]

مناقشات پدر و مادر یکی از مهم‌ترین مسایلی است  که کودک را دچار حالت دوگانگی عاطفی نموده  و او را بر سر دوراهی قرار می‌دهد و به طور ناخودآگاه مجبور به عکس العمل‌های ظاهراً غیرطبیعی می‌نماید.. مردان حشن یا ضعیف، اکثراً کودکان نامتعادل از نظر روانی و شخصیتی دارند. اثر مشاجرات و منازعات والدین در حضور کودکان و نوجوانان به مراتب شدیدتر از جدایی و طلاق است[17]

باید ارتباط والدین به گونه‌اى باشد که امنیت و آرامش را در خانواده، حاکم نماید، تا در محیط امنیت، آموزش و اهداف خانواده و تربیت کودک بهتر عملى شود.پدر و مادر، باید سعى کنند که هماهنگ باشند و تضادّ میان خود را حتى الامکان کم کنند تا هم خود راحت زندگى کنند و هم با کودکان بهتر برخورد کنند.در جرّ و بحثهاى خانوادگى، کودک از نظر روحى، خیلى آسیب می‌بیند.امنیت خانواده، شرط اوّل ارتباط با کودک است.[18]

4/13/2- هماهنگ نبودن والدین در ارتباط با کودک

 پدر و مادر بایدقبل از فرزند دار شدن به خیلی از مسایلی مربوط به فرزندان آگاهی قبلی حاصل نمایند و با آمدن فرزند به دنیا باید به الگوى حق و صواب گردن نهند از جمله مسأله هماهنگی و همدلی و همراهی آنان است که خیلی اهمیت دارد.اما اگر پدر، یک روش را در پیش گیرد و مادر روش ضد آن را، فرزند سردر گم می شود و آسیب می‌بیند. کودکی که در برابر توبیخ مادر با حمایت پدر روبرو می شود، در انجام آن کار راغب‌تر می‌شود و یکی از عوامل عمده عصبانیت و کج‌خلقی و نق‌ زدن‌های فرزندان ریشه در این موضوع داردکه پدر یا مادر در برابر گوشزد یا تنبیه یکی از والدین، خویشتن‌داری لازم را به خرج نمی‌دهد و جانبداری بی‌موقع موجب گستاخی کودک می‌شود[19]

اگر والدین رابطه شاد و محبت‌آمیزی با هم داشته باشند، کودک هم یاد می‌گیرد که به دیگران محبت بورزد و در کارها با دیگران تفاهم و مشارکت داشته باشد. در این صورت هماهنگی و همیاری برایش آسان خواهد بود. احترام پدر و مادر نسبت به یکدیگر سبب می‌گردد که فرزندان هم نسبت به همدیگر و نیز به والدین احترام بگذارند. والدین باید شنوندگان خوبی برای فرزندانشان باشند، زیرا آنان در مدرسه، فرصت کافی برای این که بتوانند همه نظرات و ابتکارات خود را ابراز نموده و احساسات و عواطف خود را تخلیه کنند، ندارند.[20]

5/13/2- نتایج اختلاف والدین

بحث از اختلاف والدین در این فصل باز به این دلیل است که چنانچه والدین نتوانند اختلاف و ناسازگاری را کنار بگذارند، در مورد بچه‌دار شدن دقت نمایند و حتی الامکان تا حصول اطمئنان از ادامه زندگی سالم، از آوردن بچه خوداری کنند؛ چون اختلاف والدین ناسازگاری‌های فرزندان را به دنبال دارد؛ بعضی از علایم این ناسازگاری‌ها به قرار ذیل است:

1-    کودک بندرت در گروه‌های اجتماعی حضور می‌یابد، چون در خانه فرصت ابراز وجود پیدا نمی‌کند.

2-    اغلب نگران و با قیافه‌ای گرفته و افسرده در مدرسه حاضر می‌شود.

3-    از درس و مدرسه لذت نمی‌برد و نسبت به آینده خود بیمناک است.

4-    در اثر کمبود عواطف خانوادگی، عقب‌ماندگی درسی پیدا می‌کند.

5-    به علت بهره‌مند نبودن از محبت در خانه، به افراد منحرف و سرگرمی‌های باطل روی می‌آورد.

6-    بیشتر اوقات ذهنش مشغول مشکلات خانواده و اختلاف بین پدر و مادر است.

7-    احترامی برای والدین خویش قایل نیست، در نتیجه به افراد اجتماع هم با عینک بدبینی نگاه می‌کند.[21]



[1]Vander Zenden, James w.گنجی، همان ص258.

[2]- ر.ک. ساندرز، ترجمه نوشین شمس،برای همه پدرها و مادرها، ص66 و 67.

[3]- ر.ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان.

[4]- ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری کودکان و نوجوانان، ص3.

[5]- ر.ک. توران ملکی، چه کنیم تا فرزندان خوشبختی داشته باشیم، صص 32 و33.

[6] ر. ک. گنجی، حمزه، همان، ص259.

[7]- ر.ک. ناصر بی‌ریا و دیگران، روانشناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، ص855.

[8]- ر.ک. ایمانیان، شهین، عوامل مؤثر در رشد، جزوات روانشناسی دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، شماره 13.

[9]- ر.ک. گنجی، بهداشت روانی، ص157.

[10]- ر.ک. سالاری‌فر و همکاران، بهاشت روانی، صص328 تا330.

[11]- ر.ک. شعاری‌نژاد، روانشناسی رشد، ص156.

[12]- ر.ک. واین دایر، ترجمه توران مالکی، همان، ص238.

[13]- ر.ک. بیگلان و همکارن، مشکلات رفتاری نوجوانان، ص122.

[14]- antisocial behavior ، رفتاری که برای گروه یا اجتماع مضر و مخرب است.

[15]- ر.ک. ساندرز، ترجمه نوشین شمس، برای همه پدرها و مادرها، ص64.

[16]- شاملو، سعید، بهداشت روانی، ص55.

[17]- میلانی‌فر، بهداشت روانی، ص94

[18]- ر.ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان

[19]- ر.ک. عطاری کرمانی، این گونه فرزند تان را تربیت کنید، ص8.

[20]- فرهادیان، رضا، آنچه والدین و مربیان باید بدانند. ص50.

[21]- فرهادیان، آنچه والدین و مربیان بدانند، ص51.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۰
محمد نعیم اکبری

علم و دانشتعلیم و تربیه در افغانستان

آنچه از جلوه‌های تمدن و ترقی در کشورهای صنعتی و پیشرفته‌ی دنیای امروز به چشم می‌خورد، دست‌آورد علم و دانش است. هرچند در مواردی، استعمارگری، چپاول، و غارت دارایی‌های کشورهای مستعمره، نقش حیاتی در به‌دست‌ آوردن ثروت آنان و فقر این کشورها دارد.

با آن‌هم باز نمی‌توان نقش اساسی دانش را در پیشرفت آنان در عرصه‌ی صنعت و تکنولوژی روز نادیده گرفت، تمام اختراعات ثبت شده و دانشمندان مخترع، که خیلی از آن‌ها (خواسته یا نخواسته) خدمات بزرگی برای بشریت نموده‌اند، غربی اند.[1] و برخی کشورهای دیگر که به صنعت و تکنولوژی دسترسی پیدا نموده‌اند مثل چین، ژاپن، و بعض کشورهای شرق آسیا[2] از طریق انتقال تکنولوژی توانسته‌اند به پیشرفت نایل آیند.[3]

به موازات این پیشرفت اقتصادی متأسفانه فقر معنوی و اخلاقی از چالش‌های بزرگ موجود در فراروی این کشورها است، که آیندة بشریت را به خطر مواجه ساخته‌است. و در مقابل، یکی از مصایب کشورهای فقیر، فقر فرهنگی و محرومیت از علم و دانش روز است که این محرومیت به نسبت توان اقتصادی این کشورها در نوسان بوده و در کل، درصد باسوادی در این‌گونه ممالک خیلی پایین می‌باشد. با این حال چگونه می‌توان امید به بهبود اوضاع و پیشرفت و ترقی داشت؟ ناگفته پیدا است که بعض ازین کشورها از منابع مادی (نفت، گاز، معادن، و...) غنی و خوبی برخوردار اند، و مسلم است که منابع مادی و سرمایه‌ها به خودی خود نقش تعیین کننده در پیشرفت اقتصادی ندارند. روند توسعه را منابع انسانی مشخص می‌کند.

نیروی انسانی با دانش و مهارت، ریشه‌ی درخت توسعه و پیشرفت است. منابع انسانی زیربنای ثروت ملت‌ها را تشکیل می‌دهد، سرمایه و منابع طبیعی عوامل تولید‌اند، در حالی که انسان‌ها عوامل فعالی هستند که سرمایه‌ها را متراکم می‌سازند، از منابع طبیعی بهره برداری می‌کنند، سازمان‌های اجتماعی- اقتصادی و سیاسی را می‌سازند و توسعة ملی را جلو می‌برند، به وضوح کشوری که نتواند مهارت‌ها و دانش مردم‌اش را توسعه دهد، و از آن در اقتصاد ملی به نحو مؤثری بهره برداری کند، قادر نیست هیچ چیز دیگری را توسعه بخشد.[4]

سرمایه‌گذاری در زمنه‌ی نیروی انسانی مهم‌تر و سودمندتر از سرمایه‌گذاری در طرح‌های صنعتی است. برخی بر این باور اند که نازل بودن رشد اقتصادی در جوامع در حال توسعه ناشی از کمبود سرمایه‌گذاری در سرمایه‌های انسانی است.[5]

آیندة هر ملتی را نیروی انسانی آن (دانشمندان، مهندسان، پزشکان، کارگران ماهر و...) تعیین می‌کند، چه این که مواد خام هر کشور را نیروی انسانی آن تغییر داده و قابل استفاده می‌کنند.[6] بدون شک پیشرفت‌ها و عقب‌ماندگی کشورها در کنار عوامل دیگر ریشه در سوابق کاری آن‌ها در عرصه‌ی آموزش و پرورش دارد.

عموم اطفال از یکصد سال پیش، در اروپای غربی به مدرسه رفته و می‌روند ولی هنوز در بعض کشورها امکان تحصیل برای همگان فراهم نیست. حال آنکه سرمایة دانش بسیار مهم‌تر از سرمایة تولید است، زمانی که (سموئل اسلیتر Somuel slater) در سال (1789) بدون داشتن حتی یک طرح از انگلستان به آمریکا رفت، تا در آن‌جا روش ساختن ماشین‌های نخ‌ریسی را آموزش دهد، به قول (تاردن Tardin ) تمام سرمای‌های که صنعت بزرگ آمریکا از آن ناشی می‌شد، را در مغزش حمل نموده‌بود.[7]

سوادآموزی شرط اصلی توسعه است، مدرسه علاوه بر آموزش، خواندن و نوشتن، حس کنجکاوی افراد را بیدار می‌کند و او را اجباراً از محیط محدود خانواده یا قبیله بیرون می‌کشد، فرد وجود دنیای متفاوت با دنیای خودش را کشف می‌کند، فقط به همین یک دلیل هم که باشد، می‌توان مدرسه را محرک اصلی توسعه و پیشگیری از فقر و عقب‌ماندگی تلقی کرد. معلومات مدرسه عملاً برای فردی که می‌خواهد به منظور فعالیت‌های صنعتی از ده خود بیرون رود و کارگر ساده باقی نماند، ضروری است.[8] و اگر در کشورهای جهان سوم به آموزش توجه نشود تلاش‌های که برای رشد، توسعه و مبارزه با فقر انجام می‌گیرد، موفق نمی‌شود، زیرا این جوامع با گذشته‌ی خویش پیوند سختی دارند و رو در روی هرگونه نوآوری قرار می‌گیرند.[9]

ملتی که از نعمت سواد و دانش محروم است، همیشه توسری خور و زیردست کشورهای مترقی و باسواد است، خرافات و موهومات و تقلیدهای کورکورانه، فقر و گرسنگی، شیوع امراض گوناگون، پیدایش عقاید باطل و مرام‌های نادرست، بیشتر در میان مردمی پیدا می‌شود که از نعمت سواد و فرهنگ محروم اند. پنجه‌های شوم استعمار، همیشه به اعماق جان و حیات ملتی فرو می‌رود که رشد فکری و فرهنگی درستی ندارند، کان‌ها و مواهب طبیعی ملتی به غارت می‌رود که فاقد قدرت علمی صحیح، در بهره‌برداری از آن‌ها هستند. و لذا است که می‌بینیم کشورهای استعماری سعی می‌کنند، مردم کشورهای تحت استعمار را هم‌چنان در جهالت و بی‌سوادی نگه‌داشته و نگذارند سواد و دانش در میان آن‌ها همگانی گردد، و باز می‌بینیم کشورهای که توانستند خود را به کاروان تمدن برسانند، کم‌کم قدرت پیدا کردند، از زیر یوغ استعمار، نجات یافته استقلال از دست رفته‌ی خود را باز یابند. آیا عاملی جز فرهنگ و دانش باعث شده که هم اکنون بلوک‌های سرمایه‌داری و...، بر ملت‌های ضعیف و ناتوان دیگر، فرمان‌روایی و آقایی کرده و مالک بر جان و مال آنها باشند؟ این است که گفته‌اند «دانایی توانایی است، و آدم بی‌سواد کور است»[10]

اسلام که یک دین جهانی است خواهان جامعه و حکومتی است که از هر جهت مستقل و بی‌نیاز از بیگانگان باشد، یعنی بهترین دکتر، مهندس، داروساز، زمین‌شناس، و...، را داشته و از مجهزترین دانشگاه و وسایل تحقیق و پیشرفت علمی و دفاعی[11] برخوردار باشد تا بتواند در میان رقبای فراوانی که دارند احساس سربلندی و غرور کنند و گرنه به تجربه ثابت شده ملتی که دست دریوزگی و نیاز به سوی ملت دیگری دراز می‌کند، خواه ناخواه محکوم اراده و نفوذ او خواهد بود و سرنوشت او به‌دست همان ملت مقتدر و بی‌نیاز تعیین خواهد شد. و حال این که اسلام، نمی‌پسندد بیگانگان بر مسلمانان، سیطره و تسلط داشته‌باشند « وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً»[12] دنیای امروز نسبت به گذشته از جهاتی فرق کرده و از آن‌جمله این که زندگی کنونی آمیخته با علم و دانش گردیده و هیچ کاری نیست مگر آنکه رمز پیروزی و کلید موفقیت آن علم و دانش است، اگر در سابق کشاورزان، با وسایل ابتدایی زمین را آباد می‌کردند، امروز کشاورزی مکانیزه شده. اگر در گذشته گرم شدن و خوراک پختن، با هیزم صورت می‌گرفت، امروز گرم شدن و سرد شدن، خوراک پختن و لباس شستن، جاروب کردن و آب کشیدن، و...، برقی و ماشینی شده، اگر در سابق با شاگردی کردن، یک نفر طبیب، یا معمار، یا صنعتگر، یا تاجر، یا کشاورز، می‌شد، و امکان داشت روش و فن پزشکی، معماری، صنعتگری، تجارت و کشاورزی را آموخت و در قسمت‌های یاد شده مهارت پیدا کرد، امروز چنین کاری میسر و مقدور نیست، امروز همه کارها نیازمند به تحصیل و تخصص است، از سیاست و طبابت گرفته تا دام‌داری و تجارت، در همة این‌ها بایستی از راه مدرسه رفتن و دانشگاه و تخصص یافتن در رشته‌های مختلف علوم روز، مهارت پیدا کرده، سخن کوتاه این که سر نخ تمام کارها، امروز در دست علم و فرهنگ بشری است. فقهاء اسلام اصطلاحی دارند و می‌گویند وجوب علم و وجوب نفسی تهیئی است، یعنی وجوب علم تنها یک وجوب مقدمی، مثل همه مقدمة واجب‌ها که وجوب استقلالی ندارند نیست، بلکه یک وجوب استقلالی است و در عین حال، آموختن علم از آن‌جهت واجب است که به انسان آمادگی می‌دهد که سایر وظایف خود را بتواند انجام دهد. بنا برا ین، فریضة علم در اسلام به سایر فرایض و تکالیف فردی و اجتماعی بستگی دارد، هرگاه شئون حیاتی مسلمین شکلی به خود گیرد که وابستگی بیشتری به علم پیدا کند فریضة علم نیز اهمیت و لزوم و توسعه و عموم بیشتری پیدا می‌کند زیرا فریضة علم از هر جهت، تابع احتیاج جامعه است.

در نتیجه ما برای این که یک جامعه و ملت سربلند، عزیز و مستقل داشته باشیم و دست دریوزگی به سوی بیگانگان دراز نکنیم و تمام نیازمندی‌ها و تکالیف فردی و اجتماعی خود را که بستگی به دانش و فرهنگ دارند، با سرپنجة دانش و با دست خود، رفع کرده و انجام دهیم، بایستی برای فرا گرفتن تمام دانش‌های مفید بشری بکوشیم و در تمامی رشته های علوم مورد نیاز افراد متخصص و ورزیده داشته باشیم.[13]

نخستین شرط حیات یک ملت، علم و دانش است و به همین جهت در اصطلاح نویسندگان امروز، ممالک پیشرفته از لحاظ علم و فرهنگ را با تعبیر زنده نام می‌برند و گاهی در نقطه مقابل آن در بعضی ملت مرده و وحشی می‌گویند. در اسلام مردم را به فراگرفتن علم و دانش تشویق بسیار نموده‌اند بلکه آن را واجب دانسته‌اند. اولین آیاتی که بر پیامبر اسلام(ص) نازل شد با خواندن، تعلیم و تعلم آغاز گردید.[14] پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمه»[15] فرا گرفتن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است. و قرآن کریم مقام بسیار ارجمند برای اهل ایمان و دانشمندان قایل است، آن‌جایی که می‌فرماید: « یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات»[16] خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنان داده شده درجات عظیمی می‌بخشد. و برای این که مردم به اهمیت و ارزش دانش، بیشتر پی ببرند و در صدد آن برآیند، از آن‌ها می‌پرسد: « هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ»[17] آیا دانایان و نادانان برابر هستند؟

با آنکه پیامبر اسلام(ص) از لحاظ علم و دانش بر همة مردم ترجیح دارد، در عین حال به او دستور می‌دهد: « وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا»[18] که از خدا درخواست فزونی دانش نماید. و از همه بالاتر این که معتقد است دانش بهترین نعمت و سرمایه‌ای است که نصیب افراد می‌شود و هیچ سرمایه‌ی نمی‌تواند با آن رقابت نماید و می‌فرماید: « وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا»[19] به هرکسی که علم نافع داده‌شد، به‌طور قطع خوبی فراوان یافته است.

تأکید و تشویق به کسب علم و دانش در اسلام تا آن‌جا است که امام سجاد(ع) در یکی از سخنانش می‌فرماید: «لو علم الناس ما فی طلب العلم لطلبوه و لو بسفک المهج و خوض اللحج»[20] اگر می‌دانستید با تحصیل علم و دانش به چه سعادت‌های می‌رسید به دنبال آن می‌رفتید، هرچند خون شما در این راه ریخته شود و یا لازم باشد که به دریاها وارد شوید و اقیانوس‌ها را بپیمایید.

در این که اسلام طرفدار علم و دانش است شکی وجود ندارد و این که چه علومی را باید فرا گرفت، در متون دینی معیار و ملاکی برای آن قرار داده شده و آن این‌که علمی را باید فرا گرفت که سودمند بوده و آموختن آن نفعی برای فراگیرنده داشته باشد «خیر العلم مانفع»[21] و این فریضه از هر جهت تابع نوع و میزان نیاز جامعة اسلامی است و اختصاص به علوم دینی ندارد، زیرا پیشوایان اسلام که دستور فراگیری دانش را داده‌اند، در تعبیرات‌شان به علم خاصی اشاره نشده و مقید ننموده‌اند.

در دستورات پیامبر گرامی اسلام(ص) داریم که: «اطلبوا العلم و لو بالصین»[22] دانش را بجویید و لو این که مستلزم سفر به چین باشد. «الحکمة ضالة المؤمن فاطلبوها و لو من عند المشرک»[23] حکمت گمشدة مؤمن است، پس آن را به‌دست آورید گرچه در نزد مشرکان باشد. در این‌جا کلمة علم مطلق آمده و به علم خاصی قید نشده است، چین هم هیچگاه مرکز علوم اسلامی نبوده و منظور از اخذ علم از مشرک (در روایت) یقیناً علم غیر دینی است.[24]

نتیجه این‌که فقر و عقب‌ماندگی با ناآگاهی و بی‌سوادی در رابطه بوده، تا بی‌سوادی است فقر و عقب‌ماندگی نیز هست. پیامبر(ص) فرمود: «الجهل رأس الشر کله»[25]جهل رأس همه بدی‌ها است.

 



[1] - ر.ک. دائرة المعارف دانش و تکنیک، ص 613 تا آخر کتاب.

[2] - هنک‌کنگ، سنگاپور، کره‌جنوبی، تایوان- چهار ببر اقتصادی شرق آسیا= The East Asian Four Economic Tigers

[3] - سید هادی حسینی، پیشین، توسعة تکنولوژی، ج4، ص 241- 244.

[4] - پیشین، ج1، به نقل از: توسعه اقتصادی در جهان سوم و توسعه شهرستان میانه با تأکید بر صنعت، ص 51.

[5] - پیشین، به نقل از: اقتصاد رشد و توسعه، ج2،ص 657- 658.

[6] - پیشین، به نقل از: نوسازی جامعه، ص 92.

[7] - پی‌یر مایه، رشد اقتصادی، ترجمه دکتر علی محمد فاطمی قمی، 1368، ص 48.

[8] - ر.ک. پیشین، ص 63.

[9] - ر.ک. پدیده‌‌شناسی فقر و توسعه، ج1، ص 243.

[10] - زین العابدین قربانی، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، ص 35- 36.

[11] - وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ» انفال، 60.

[12] - نساء، 141.

[13] - قربانی، پیشین، ص 53- 54.

[14] - علق، 1- 5.

[15] - بحار، 1/ 177 و  67/ 68 45 و 105/ 15. مستدرک، 17/ 249، ح21250-17. عوالی الآلی، 4/ 70. کنز الفواید، 2/ 108. مجموعه ورام، 2/ 176. مشکاه الانوار، 133. مصباح الشریعه، ص 13 و 22.

[16] - مجادله، 11

[17] - زمر، 93.

[18] - طه، 114.

[19] - بقره، 269.

[20] - الکافی، 1/ 35. بحار، 1/ 77/ 1. عوالی الئالی، 4/ 6. منیه المرید، 11.

[21] - الفقیه، 4/ 402. بحار، 74/ 116/ 6. ارشاد القلوب، 1/ 73. امالی صدوق،  478. غرر، 48، ح181. مجموعه ورام، 2/ 32.

[22] - وسایل، 27/ 27 ح33119. روضه الواعظین، 1/ 11. مصباح الشریعه، 13. منیه المرید، 103.

[23] - بحار، 2/ 94/ 14. امالی طوسی، 125.

[24] - برای توضیح بیشتر ر.ک. شهید مطهری، بیست گفتار، نظر اسلام در باره علم. ری‌شهری، العلم و الحکمه فی الکتاب والسنه. محمد جمال خلیلیان، فرهنگ اسلامی و توسعه اقتصادی، ص 60.

[25] - بحار، 74/ 177 /7.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۰
محمد نعیم اکبری

عوامل فقر

در مسأله فقر عده‌ای خواسته‌اند ازدیاد جمعیت و کمبود مواد غذایی در طبیعت را علت اصلی قلمداد نمایند، اینان می‌گویند: «چون جمعیت جهان به‌طور تصاعدی رو به ازدیاد است و منابع غذایی با تصاعد حسابی رشد می‌کند. منابع غذایی قادر به برآوردن نیاز همه آن‌ها نیست، طبعاً فقر مسأله اجتناب ناپذیری می‌گردد، از این جا است که راه‌حل فقر کنترل جمعیت دانسته شده است. اسلام این اتهام را به طبیعت وارد نمی‌داند و اعلام می‌کند: «وَآتَاکُم مِّن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»[1] خداوند از هر آنچه شما نیاز دارید داده‌است و اگر نعمت‌های خدا را بشمارید، حساب آن از عهدة شما بیرون است، همانا انسان بسیار ناسپاس و ستمکار است.

از سوی دیگر با استفاده از اعتقادات مذهبی توأم با جهل، خواسته‌اند فقر را ناشی از قضا و قدر قلمداد کرده و مبارزه با آن را خارج از اختیار بشر بنمایانند، اما قرآن تأکید می‌کند که هر مصیبتی به انسان می‌رسد نتیجة رفتار خود او است: «وَمَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ»[2] هر مصیبتی به شما رو آورد، دست‌آورد خود شما است. «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»[3] خداوند در وضع هیچ قومی دگرگونی ایجاد نمی‌کند، مگر آن‌که آن‌ها در وضع خودشان تغییر ایجاد کنند. پس ریشه‌ی فقر خود انسان است و این که او عدالت را به فراموشی می‌سپارد و ظالم و ناسپاس می‌گردد: «إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»[4] انسان بسیار ظالم و ناسپاس است.

هنگامی که واژه ظلم را می‌شکافیم به راحتی استثمار، انحصارطلبی، و احتکار منابع طبیعی ثروت را در آن می‌بینیم. این پایمال کردن حقوق زحمت‌کشان، مکیدن خون مصرف کننده و رباخواری و ظلم‌های دیگر است که اکثریت مردم را به فقر می‌کشاند نه کمبود مواد غذایی طبیعی، ناسپاسی انسان نیز در این راه یاور ظلم اوست، چون که عدم بهره‌برداری صحیح از منابع موجود و ایجاد منابع جدید خود عامل فقر است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله»[5] هر ملتی که آب و خاک دارد، ولی باز هم فقیر است نفرین خدا بر او باد. بنا بر این فقر زاییدة انسان است و اسلام نیز در مبارزه‌اش روی همین عامل تکیه دارد.[6]

 

تنبلی و بیکاری

انسان مسلمان در صورت برخورداری از سلامت جسمی و روحی و نداشتن عذر شرعی و عقلی موظف است برای سامان بخشیدن به زندگی و افراد تحت تکفل خود از راه صحیح، کسب درآمد و امرار معاش نماید، و درآمد حلال، بیشتر از طریق کار و تلاش، پرهیز از تنبلی و کسالت میسر خواهد بود. فرقی نمی‌کند که این کار در مسیر تولید کالا باشد یا در جهت ارائه خدمت صورت پذیرد. امام رضا(ع) فرمود «لیس للناس بد من طلب معاشهم فلاتدع الطلب»[7] چارة از طلب معاش(روزی) نیست پس طلب [روزی] را ترک مکن. و علی (ع) فرمود: «اعمل و احمل علی رأسک و استغن عن الناس»[8] کار کن و با سرت بار ببر و بدین وسیله خویشتن را از کمک مردم بی‌نیاز نما. و باز آن حضرت فرمود: «من لم‌یصبر علی کد بده صبر علی الافلاس»[9] هرکس بر رنج [ناشی از کار] بردباری نورزد باید فقر را تحمل کند. و امام کاظم(ع) فرمود «ایاک و الکسل و الضجر، فانهما یمنعانک من حظک من الدنیا و الآخره»[10] از تنبلی و کسالت بپرهیزید، زیرا این دو موجب محرومیت از دنیا و آخرت می‌باشد.

 

بی‌برنامگی

نداشتن عقل معاش در زندگی، عدم تطابق بین درآمد و مصرف، افراط و تفریط در مصرف و نداشتن تدبیر و مدیریت صحیح به پیدایش فقر در سطح افراد و جامعه می‌انجامد. قرآن کریم آنانی را که افراط و اسراف می‌کنند برادران شیطان خوانده[11] و می‌فرماید: خداوند اسراف کاران را دوست ندارد.[12] و امیرالمؤمنین(ع) ترک نمودن میانه‌روی را موجب فقر دانسته و می‌فرماید: «ترک التقدیر فی المعیشه یورث الفقر»[13] و امام صادق(ع) می‌فرماید: «ضمنت لمن اقتصد ان لایفتقر»[14] ضمانت می‌نمایم برای کسی که میانه‌روی پیشه سازد که هیچ‌گاه دچار فقر نگردد.

 

تفاقر

پیامبر(ص) فرمود: «من تفاقر افتقر»[15] کسی که خود را به فقر بزند فقیر گردد. و امام علی(ع) فرمود: «اظهار التبأوس یجلب الفقر»[16] اظهار نمودن ناداری فقر را به دنبال دارد.

 

سوال و تکدی

کثرت حاجت به‌سوی مردم و گدایی علاوه بر خواری و ذلتی که به همراه دارد، به این دلیل که تبعات خاص روحی و روانی از آن برجا می‌ماند، باعث ابتلاء به فقر روزافزون می‌گردد. پیامبر گرامی اسلام(ص) به حضرت علی(ع) فرمود: «یا علی قلة طلب الحوایج من الناس هو الغنی الحاضر و کثرة الحوایج الی الناس مذلة و هو الفقر الحاضر»[17] ای علی کمی خواستن حاجت‌ها از مردم بی‌نیازی حاضر و زیاد خواستن حاجت از مردم دلت بوده و فقر حاضر است. و باز می‌فرماید: «من فتح علی نفسه باب مسألة فتح الله علیه سبعین باباً من الفقر لایسد ادناها شیء»[18] کسی که در گدایی را به روی خود گشاید، خداوند هفتاد در فقر را بر وی گشاید که آسان‌ترین آن‌ها را کسی نتواند سد نماید.

 

قطع رحم

به تجربه ثابت شده و روایات متعدد بر این مطلب دلالت دارند که قطع رحم موجب فقر و پریشانی و کوتاهی عمر می‌گردد و به این سبب است که هر خانواده‌ی که در آن نفاق و شقاق میان ایشان حاصل شد، و خویشان بنای نزاع و ناخوشی گذاردند، همگی به فقر و فاقه مبتلا و در اندک وقتی سلسلة ایشان ازهم می‌پاشد و زندگی ایشان به‌سر می‌آید.[19] حضرت علی(ع) فرمود: قطع رحم فقر می‌آورد و نقمت‌ها را جلب نموده و نعمت‌ها را زایل می‌کند.[20] 

در قرآن کریم بعضی رفتارها ذکر شده‌است که سبب کاهش یا سلب نعمت‌های الهی می‌شود. این اعمال عبارت‌اند از: کفر نعمت، اعراض از خدا، کفر، طغیان، ظلم، فسق، گناه، خوردن مال دیگران و عشق به دنیا.[21]

 نظام تکاثری اترافی

قرآن کریم در ضمن آیاتی موضوع جمع‌آوری مال و اندختن ثروت همراه با اتراف را مطرح ساخته و مذمتی که از آن به‌عمل آورده است، نشانگر پیامد ناگوار آن یعنی فقر و محرومیت برای اکثریت است. « أَفَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى وَأَعْطَى قَلِیلًا وَأَکْدَى» آیا دیدی آن‌کس را که (از اسلام یا انفاق) روی‌گردان شد؟! و کمی عطا کرد و از بیشتر امساک نمود. « وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» و کسانی که طلا و نقره را گنجینه‌(ذخیره و پنهان) می‌سازند و در راه خدا انفاق نمی‌کنند به مجازات دردناکی بشارت ده. «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ» افزون‌طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. « وَاتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِیهِ وَکَانُواْ مُجْرِمِینَ»[22] آنانی که ستم می‌کردند، از تنعم و کام‌جویی پیروی می‌کردند و گناهکار بودند، و نابود شدند. و امام صادق(ع) در این باره فرمود: «... ان الناس ماافتقروا و لاجاعوا و لاعروا الا بذنوب الاغنیاء»[23] مردم فقیر، محتاج، گرسنه و برهنه نمی‌گردن مگر به دلیل گناهان ثروتمندان.

 

عدم نظارت دولت

در نظام اقتصادی (بدون مداخله دولت) آنچه مشهود است این است که خود این نظام، علت اصلی پیدایش فقر در میان اکثریت توده‌های اجتماع می‌گردد. در این گونه نظام‌ها از آنجای که هیچ گونه مانع و رادعی برای کسب درآمد از هر راهی و به هر طریقی که ممکن باشد، وجود ندارد. آنانی که فرصت و موقعیت مناسبی دارند جلو افتاده به بهره‌کشی و استثمار دیگران می‌پردازند و قانون جنگل که شالوده‌ی آن را قدرت و زور بازو و داشتن توان و نیروی بیشتر رقم می‌زند و ضعیفان در چنگال اقویا اسیر‌اند، حاکم شده، طبیعی است که مستضعفان نه تنها به حقوق خویش دست نمی‌یابند که به لقمه‌ی چرب تبدیل شده و در کام اغنیا و مستکبران فرو می‌روند. از همین رو است که از نظر رهبران دینی، نظام آزاد به مسابقه‌ی در درندگی تبدیل می‌شود و باید حکومت جانب کسانی را بگیرد که ضعیف‌تر هستند. امیرالمؤمنین(ع) یکی از دلایل حکومت صالح را این می‌داند و می‌فرماید: «... یؤخذ به للضعیف من القوی حتی یستریح بر و یستراح من فاجر»[24] ... و به نیروی او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نیکوکردار روز به آسودگی به شب رساند و از گزند تبهکار در امان ماند. آن‌حضرت به مالک اشتر فرمود: «باید دولت کاری کند که قیمت عادلانه باشد و همین‌طور جلو احتکار و ...، را بگیرد، زیرا ضرر عمومی را به‌دنبال دارد.[25] بدیهی است که موضوع نظارت دولت در صورتی می‌تواند عامل رفع فقر محسوب گردد که دولتمردان خود افراد صالح و شایسته باشند و گرنه دولتمردان ناصالح خود بزرگترین مسبب فقر عمومی جوامع خواهند بود. در تاریخ صدر اسلام در زمان حاکمیت خلیفه‌ی سوم به دلیل رعایت نشدن حریم بیت المال مشکلاتی به وجود آمد که منجر به خشم عمومی و در نهایت کشته‌شدن خلیفه و مصایب بعد از آن گردید و یکی از مشکلات علی(ع) موضوع قطایع عثمان بود که در خطبه‌ی پانزدهم نهج البلاغه چنین آمده است: «(فیما رده من قطایع عثمان) والله لو وجدته، قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته فان فی العدل سعه»[26] در باره آنچه عثمان تیول بعضی کرده‌بود و امام(ع) آن را به مسلمین باز گردانید، آن حضرت فرمود: به خدا اگر بیبیبنم که به مهر زنان یا بهای کنیزان رفته‌باشد آن را باز می‌گردانم که در عدالت گشایش است.

ابو حمزه ثمالی می‌گوید: «سمعته یقول فی الملوک الذین یقطعون الناس هی من الفئ و الانفال و ما اشبه ذالک»[27] امام باقر(ع) مرتباً در بارة پادشاهان که اموال مردم را تیول خود و خویشان‌شان می‌کردند می‌فرمود: «این‌ها اموال مردم است که این چنین حیف و میل می‌شوند»

 

 

ضعف مدیریت

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «سوء التدبیر مفتاح الفقر»[28] تدبیر بد کلید فقر است. این مسأله از فرو رفتن دولتمردان به عیاشی و تن‌پروری و به فراموشی سپردن امور، یا جهل و نادانی آنان که اصلاً ندانند وظیفة دولت در قبال مردم و رعیت چیست ناشی می‌گردد. و هم‌چنین ایجاد عدل و مساوات و رفع فقر و نابرابری، از وظایف حکومت است یا خیر! و در یک کلام عدم شناخت از الفباء حکومت‌داری! لذا است که حضرت علی(ع) می‌فرماید: «لو اقتبستم العلم من معدنه و اخذتم الطریق من وضحه و سلکتم الحق من نهجه ... ماعال فیکم عایل»[29] اگر علم را از معدن و سرچشمه‌اش می‌گرفتید، و از میان راه به رفتن پرداخته بودید و راه حق را از طریق روشن آن پیموده بودید و حق را از راهش می‌رفتید، هیچ عایله‌مندی فقیر و درمانده نمی‌شد. و در مورد شپردن امور به افراد نادان و سفیه قرآن کریم می‌فرماید: « وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً»[30] و پیامبر(ص)فرمود: «من عمل علی غیر علم کان مایفسده اکثر مما یصلح»[31] هرکس کاری بدون علم انجام دهد فسادش بیشتر از اصلاحش می‌باشد.

مواردی دیگری نیز هست که در فقر عمومی جوامع می‌تواند نقش داشته باشد که همه به نحوی به ضعف دولت و مدیریت اقتصادی آن برمی‌گردد و آن‌ها عبارت‌اند از: توزیع ناعادلانة ثروت، افزایش بی‌رویة قیمت‌ها(تورم)، فقدان امکانات شغلی، عدم تخصص نیروی انسانی در بازار تولید، بازدهی پایین و عدم کارآیی در تخصیص منابع.[32]

 

بلایای طبیعی

مرگ نان‌‌‌آور منزل، سیل، زلزله، خشکسالی، سرقت، قحطی و ...، از عوامل طبیعی فقر می‌باشند، که همواره در گوشه و کنار این جهان پهناور، شاهد وقوع این پدیده‌ها بوده و آثار آن را به وضوح مشاهده می‌نماییم. البته بعض از آیات و روایات نشان می‌دهد که بخشی از این حوادث نتیجه‌ی کردار انسان‌ها است و بخش دیگر برای آزمون و ایجاد زمینة ارتقاء معنوی آن‌ها طراحی می‌شود.[33] بنا براین نمی‌توان در باره‌ی همه‌ی این حوادث یک نوع داوری کرد.[34]

 



[1] - ابراهیم، 34.

[2] - شوری، 30.

[3] - رعد، 11.

[4] - ابراهیم، 34.

 

[5] - وسایل، 17/ 40، ح21930. بحار، 100/ 65/ 10. قرب الاسناد، 55.

[6] - بیات، پیشین، ص11- 12.

[7] - وسایل، 17/ 32/ 6 و 18/ 36/ 1.

[8] - الکافی، 5/ 76. وسایل، 17/ 38/ 9.

[9] - الکافی، 5/ 85. وسایل، 16/ 22، ح20860 و 17/ 59  ح21977.

[10] - الکافی، 5/ 85. الفقیه، 4/ 480. وسایل، 16/ 22/ 66 ح21977.

[11] - «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُواْ إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ» اسرا، 27.

[12] - إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُسْرِفِین» اعراف، 31.َ

[13] - بحار، 68/ 347/ 86. الخصال، 2/ 504.

[14] - الکافی، 4/ 53. الفقیه، 2/ 64. وسایل، 17. 64. مستدرک، 13/ 37. الخصال، 1/ 9. فقه الرضا، 255/ 37.

[15] - بحار، 73/ 316/ 60. تحف، 43. غرر، 371، ح8405.

[16] - غرر، 366، ح8242.

[17] - بحار، 74/ 66/ 3. تحف، صص 9 و 279.

[18] - وسایل، 9/ 437/ 31. مستدرک، 7/ 220/ 29. بحار، 18/ 114/ 11. الخرایج، 1/ 8. عدة الداعی، 110.

[19] - ملا احمد نراقی، معراج السعاده، انتشارات هجرت، چ8، تابستان 1381، ص511.

[20] - غرر الحکم، ح6769.

[21] - رجایی، پیشین، ص 129.

[22] - هود، 116.

[23] -الفقیه، 2/ 7. وسایل، 9/ 12/ 1. عوالی الالی، 1/ 370.

[24] - نهج البلاغه، ص 225، خ40.

[25] - نهج البلاغه، نامه 53.

[26] - نهج البلاغه، خ15.

[27] - وسایل، 9/ 533/ 1. بحار، 93/ 211/ 25. تفسیر عیاشی، 2/ 48.

[28] - غرر الحکم، ص 354، ح80909.

[29] - الکافی، 8/ 13. بحار، 28/ 239/ 4.

[30] - نساء، 4.

[31] - الکافی، 1/ 44. وسایل، 27/ 25/ 4. بحار، 1/ 208/ 5 و 74/ 152/ 7. المحاسن، 1/ 198/ 2. مستطرفات، 644. مشکاة الانوار، 134.

[32] - ر.ک. سعید فراهانی‌فرد، پیشین، ص 46- 50.

[33] - ر. ک. رجایی، پیشین، ص 174.

[34] - ر.ک. فراهانی‌فرد، پیشین، ص 46.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۵۱
محمد نعیم اکبری

الگو قرار دادن سیره عملی پیشوایان دین

علی(ع) مردی بود که بیش از هرکسی وارد اجتماع می‌شد، فعالیت‌های اجتماعی و تولید ثروت می‌کرد، ولی ثروت در کف‌اش قرار نمی‌گرفت، ثروت را اند.خته و ذخیره نمی‌کرد، کدام کار تولیدی مشروع است که در آن زمان وجود داشته و علی(ع) انجام نداده است؟ اگر تجارت است او عمل کرده، اگر زراعت، اگر باغ‌داری و درخت‌کاری است او انجام داده، اگر حفر قنوات است او انجام داده است.[1]

شیوه عملی آن‌حضرت اشتغال به اصل کار مفید بود و شکل کار برایش اهمیت نداشت، گروهی چنان می‌پندارند، که کار انسان برای خود، با موقعیت اجتماعی‌اش ناسازگار است، ولی کار در برابر دستمزد با جایگاه اجتماعی‌اش منافات دارد، این پندار با سیرة امام علی(ع) مخالف است، جامعه باید هر کار مفید و سازنده‌ی را با موقعیت و جایگاه اجتماعی افراد سازگار بداند، امام علی(ع) گاه خود به کارگری تن می‌داد و روزگار می‌گذراند «جعت یوماً بالمدینة جوعاً شدیداً فخرجت اطلب العمل فی عوالی المدینه فاذا انا بامرأة قد جمعت مدراً فظننتها ترید بلة فاتیتها فقاطعتها علیه، کل ذنوب علی تمرة فمررت ستة عشر ذنوباً حتی مجلت یدای ثم اتیت الماء فاصبت ثم اتیتها فقلت: بکفی هذا بین یدیها فعدت لی ستة عشرة تمرة، فاتیت النبی(ص) فاخبرته فاکل معی منها»[2] در اطراف مدینه در پی کار بودم، دیدم زنی مقدار کلوخ گرد آورده و می‌خواهد گل کند، با او در برابر هر ظرف آب، یک دانه خرما قرار گذاشتم، شانزده ظرف آب آوردم، تا دستانم تاول زد، پس مقداری آب نوشیدم، ماجرا را با پیامبر(ص) تعریف کردم

ابن ابی‌الحدید نیز در بارة آن‌حضرت می‌گوید و باز هم از آن خرما خوردیم.

امام صادق(ع) در باره حضرت علی(ع) می‌فرماید: «کان امیرالمؤمنین(ع) یضرب بالمر و یستخرج الارضین»[3] علی ابن ابی‌طالب(ع) با بیل زمین را آمادة کشت می‌کرد.: «کان امیرالمؤمنین(ع) یعمل بیده و یحرث الارض و یستقی الماء و یغرس النخل کل ذالک یباشره بنفسه الشریفه»[4] او با دستان خود کار می‌کرد، همواره زمین را آبیاری و کشت می‌کرد و هسته‌ی خرما می‌کاشت.

کار و کوشش، راه و رسم انبیاء الهی و پرهیزگاران است، این نکته را امام کاظم(ع) به یکی از شیعیان خود گوشزد کرده‌اند: «رأیت اباالحسن(ع) یعمل فی ارض له و قد استنقعت قدماه فی العرق، فقلت له: جعلت فداک این الرجال، فقال: یا علی، عمل بالید من هو خیر منی و من ابی فی ارضه، فقلت له: من هو؟ فقال: رسول الله(ص) و امیرالمؤمنین و آبائی(ع) کلهم قد عملوا بایدیهم و هو عمل النبیین و المرسلین و الاوصیاء و الصالحین»[5] زمانی که او حضرت را عرق ریزان مشغول کار دید، پرسید: کارگران و غلامان کجایند؟ حضرت فرمود: «کار و تلاش، سیرة عملی رسول  گرامی اسلام(ص) و امیرمؤمنان و امامان بزرگوار از پدران‌شان بوده‌است و همة انبیاء، پیامبران و صالحان چنین راه و رسمی داشته‌اند.[6] یکی از شیعیان می‌گوید در یکی از روزهای گرم تابستان، در میان گرمای شدید امام باقر(ع) را در زمین‌های اطراف مدینه، عرق‌ریزان مشغول کار دیدم، با خود گفتم، بوم و او را نصیحت کنم، نزد آن‌حضرت رفته و گفتم: آیا سزاوار است که بزرگی از بزرگان قریش در چنین ساعتی در پی طلب دنیا باشد، و اگر در این ساعت و با این حال عمرت تمام شود چه می‌کنی؟ امام(ع) در جواب فرمود: «لو جائنی الموت و انا علی هذه الحال جاءنی و انا فی طاعة من طاعات الله ‌عزوجل، اکف بها نفسی و عیالی عنک و عن الناس و انما کنت اخاف ان لو جائنی الموت و انا علی معصیة من معاصی الله عزوجل، فقلت صدقت یرحمک الله اردت ان اعظک فوعظتنی.[7] اگر در این ساعت مرگ من فرا رسد در حال اطاعت و بندگی خدا برای تذمین و بی‌نیاز ساختن خانواده‌ام از دنیا رفته‌ام، و ترس من این است که در ساعتی مرگم فرا رسد که در حال معصیت الهی باشم، به آن حضرت گفتم: کلام شما منطقی و صحیح است، من خواستم شما را نصیحت کنم، ولی شما با جواب خود مرا پند و اندرز دادید.[8]

 



[1] - شهید مطهری، حق و باطل، ص130.

[2] - بحار، 41/ 33/ 103 و41/ 266/ 112. کشف الغمه، 1/ 75.

[3] - الکافی، 5/ 74. وسایل، 17/ 37/ 9. بحار، 41/ 37/ 103 و 41/ 51/ 105.

[4] - شرح نهج البلاغه، 15/ 146/ 24.

[5] - الکافی، 5/ 75. الفقیه، 3/ 162/ 35939. وسایل، 17/ 38/ 9/ 21923. بحار، 48/ 115/ 2. عوالی اللآلی، 3/ 200.

[6] - محمد جمال خلیلیان اشکذری، فرهنگ اسلامی و توسعه اقتصادی، ص 93.

[7] - الکافی، 5/ 73. التهذیب، 6/ 325/ 93. وسایل، 17/ 19 / 4. مستدرک، 13/ 11/ 3. بحار، 46/ 287/ 6 و 46/ 350/ 9 و 100/ 8/ 1. الارشاد، 2/ 161. اعلام الوری، 269. کشف الغمه، 2/ 125.

[8] -  خلیلیان، پیشین، ص 94.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۸
محمد نعیم اکبری

منفى بافان فاقد روح اعتمادند.  -------       the Pessimist's Lack of Self- Assurance

همان طورى که در وجودِ شخصى که به خویشتن اعتماددارد، توانایى و نیرو رشد مى کند و مى تواند آزاد و خوش بخت زندگى کند و به ترقى و پیشرفت نایل گردد، فردى هم که تحت تأثیر افکار منفى قراردارد، هم نیروى سازنده وجود خود را تضعیف مى نماید و هم قدرت فعالیتش نابود مى گردد.

In the same way that talents and faculties develop in a person possessing self-confidence, making him progress and lead a free and happy life, so also a pessimistic individual under the influence of negative thoughts weakens his constructive faculties and undermines his capacity for action

کسى که متمادیاً از بدى زمانه، اشکالات امور و فشار روزگار مى نالد، فقط درهاى ناکامى را به روى خود مى گشاید و به جاى این که حاکم بر سرنوشت خویش گردد، اسیر حوادث خواهدشد و امواج زندگى، پیوسته او را به عقب مى راند و ممکن نیست بتواند به ایده هاى خود نزدیک شود.

Someone who constantly complains about the evil of the times, problems, and daily tensions only invites failure instead of making his own destiny. He becomes a captive of events and the waves of life would constantly drive him backwards without permitting him to approach his ideals.

همین روحیه منفى، از خصوصیات روشن و مشخص اشخاصى است که از حس اعتمادبه نفس تهى هستند; روان شناسان مى گویند:

This negative spirit is a typical and prominent characteristic of persons who are devoid of the sense of self-assurance. Accordingly to psychologists:

«گاهى اشخاصِ منفى باف یافت مى شوند، از آن جهت که حس اعتمادبه نفس آن ها ناچیز است، از خود مطمئن نیستند و نقصى در خود مشاهده مى کنند; یعنى اطمینان ندارند که از عهده کارى که به آن ها رجوع مى شود یا از آن ها تقاضا مى شود، برآیند; بنابراین، انجام دادن خواهش را رد مى کنند; مى ترسند که اگر جواب مثبت بدهند، از عهده برنیایند و دیگران عدم توانایى آن ها را دریابند، درنتیجه از قدر و منزلتشان کم شود; از این جهت، حصارى از «نه» به دور خود مى کشند و خود را با این حصار حفاظت مى کنند و مى پندارند وقتى نه گفتند، کار خاتمه یافته است.

At times one finds pessimistic persons who are not confident of themselves due to their lack of self-assurance and the inadequacy they observe within themselves. That is, they are not sure that they would be able to carry out a task that is delegated to them or one they are requested to accomplish. Accordingly, they refuse to carry out any demand that is made of them, fearing that if they give a positive response and fail to meet it others will discover their inability and that will bring them a loss of face. Therefore, by saying 'No' they draw a protective wall around themselves, for a 'No' simply ends the matter.

شخص منفى باف، معمولا هر موضوعى را از جهت مخالفش مى بیند; با بحثى که مورد گفتوگوست مخالفت مى کند; طرز رفتار و تلقى او نسبت به اشخاص واشیا و نظریات جنبه منفى دارد و بنابراین کم تر از اشیا و اشخاص لذت مى برد وهمیشه منتقد است و دنبال پیداکردن عیب و نقص مى باشد و یک حالت برترى وآقایى به خود مى گیرد; از افکار قدیمى بدش مى آید و به افکار نو و تازه اعتماد ندارد.

A negative person generally sees everything, from the wrong side and has a negative opinion on every matter that is under discussion. His conduct and attitude towards persons, things, and opinions is negative, and therefore he hardly ever derives joy from persons and things. He is always critical, constantly finding faults and shortcomings. He puts on airs, dislikes old ideas, and is suspicious of the new.

 

اشخاصى که روش منفى دارند، نسبت به اشخاصى که آن ها را نمى شناسند، دشمنى و یا نظر مخالف دارند و اگر در جمع به افراد تازه برخوردکنند، به زحمت به سوى آن ها مى روند.

بعضى چنان این حالت در وجودشان رسوخ کرده که نسبت به هرکس با نظر سوء مى نگرند و از هر فکر یا نظریه اى بدون این که وارد ماهیت آن شوند، انتقاد مى نمایند و به همین علت، دوستان کمى به دست مى آورند; آنان تنها به سوى کسانى مى گرایند که به خودشان شبیهند و آن هم از آن جهت است که تصور مى کنند: رفاقت و گرویدن به آنان، موجب پیشرفت و اشاعه عقیده و نظریه خودشان است».

Those who have a negative attitude have a hostile view of persons they do not know. Should they encounter people they have not met before in a gathering, they are hardly drawn to them. They are drawn only towards those that are like themselves, and that, too, because they imagine that their friendship will help in the propagation of their views.

برگرفته از کتاب رسالت اخلاق در تکامل انسان- سید مجتبی موسوی لاری

www.ghazni.blog.ir

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۵
محمد نعیم اکبری

غریزه ترس   *** Fear

ترس، یکى از غرایز اساسى و جزء کیفیات بدیهى هر موجود جاندارى است که هنگام روبه روشدن با خطر، این حالت به او دست مى دهد; در مبارزه براى حیات، هنگامى که آدمى بر سر دو راهىِ فرار یا نابودى و یا در معرض آسیب دیدن، قرارمى گیرد، ترس براى تأمین ادامه حیات، نیروى کافى به او مى بخشد;

Fear is one of the basic instincts of every living creature when confronted with some kind of danger. Whenever in its struggle for life the human being is confronted with the alternatives of either avoiding danger or facing harm or destruction, the feeling of fear gives it the power necessary to secure survival.

بنابراین، هدف آن تلاش در راه نجات و رستن از مخاطرات مى باشد.

Hence the purpose of fear is to mobilize one's energy and effort to find the way of deliverance from danger and peril.

اگر انسان هاى ماقبل تاریخ از خطرات گوناگون دورى نمى جستند، هرگز نژاد انسانى نمى توانست به زندگى خود ادامه دهد.

Had the human beings of prehistoric times failed to avoid the various dangers that threatened them, the human species would not have survived. .

نه تنها این اصل در موردى صحیح است که حیات جسمانى در معرض تهدید واقع مى گردد، بلکه هربار که شخصیت آدمى مى خواهد آسیب ببیند، ترس به وجود مى آید; تجربه عمومى، این مطلب را به اثبات رسانده، که خطرِ «تسلط» دیگران، بیش از هر علت دیگرى، در میان افراد موجب هراس مى شود; بیمى که ازین رهگذر دامنگیر انسان مى گردد، ممکن است ماه ها و یا سال ها آدمى را از هر جنبش و فعالیتى بازدارد و در جاى خود میخکوب نماید.

This principle is valid not only in the case of dangers to physical life but also hold in respect of any threat to man's personality that gives rise to the feeling of fear. Common experience has shown that the danger of becoming subject to the domination of others is a greater cause of fear amongst individuals than anything else. Such a fear can paralyze one's active life for months, or even years, and bring active life to a standstill.

درحقیقت، این وحشت ناشى از به مخاطره افتادن شخصیت و از دست دادن

آن است، و کسى که در معرض چنین تهدیدى واقع مى شود، احساس مى کند که اختیار هرگونه تصمیمى از او سلب شده و در مورد خطمشى خود ناگزیر است از دیگران مددگیرد و به کمک آن ها براى خود راهى بیابد.

In fact, this anxiety arises from a threat to personality and the danger of its loss. Someone who is faced with such a threat feels as if he has no power to take any decision. He is compelled to seek others' help and decide his affairs through their assistance.

هرقدر، تلقینِ ازدست دادن شخصیت در او قوى تر باشد، وحشت بیش ترى او را شکنجه مى دهد و گاهى از اوقات این حالت به مرحله جنون مى رسد; این که مى گویند: ترس از غرایز ذاتى و براى ادامه زندگى مفید است، در صورتى است که از حدود اعتدال خارج نشود;

The stronger one's fear of losing one's personality, the more intense is the anxiety that torments him. At times this condition may reach the point of madness. That which is said concerning inherent instincts, that they are beneficial for survival and for the preservation of life, is true only when they do not exceed the limits of moderation.

ترس، موقعى زیان بخش است که به جانب افراط گراید; ترس هاى خیالىِ ناشى از وسواس و توهم بى جا و احتمال بدبختى و ناراحتى پیش از وقوع آن ها، یک نوع بیمارى رنج آور است که نیروى اندیشه را تضعیف مى کند; بر اساس تحقیقات متخصصان، نه تنها بسیارى از افراد بر اثر همین عامل، سلامت خود را ازدست مى دهند، بلکه گاهى خسارات فراوانى هم مى بینند.

 But when they become extreme they can become harmful. Imaginary fears born of ungrounded imaginings and forebodings of misfortune and grief are signs of a kind of painful pathological condition which weakens the power of thought. As revealed by specialists in the field, this factor not only leads many people to lose their well-being but also results in considerable harm.

بارها دیده شده که بحران هاى ترس، مایه مرگ نابه هنگامى گردیده، زیرا یک ترس آنى و ناگهانى ممکن است مکانیسم زندگانى شخص را متزلزل کند، و حیاتش را متوقف سازد.

It has often been observed that the state of crisis resulting from panic and anxiety becomes the cause of untimely death, for an unexpected bout of panic can upset the mechanism of one's life and bring life to a sudden halt.

 

گاهى حالت وسواس و ترس، سرآغاز یک بیمارى شدید روحى و ناشى از تحولى سخت در روان شخص است، وگرنه یک فرد طبیعى و بانشاط، به این سادگى ها دچار این گونه حالات نمى شود، بلکه با کمال هشیارى، فرمانروایى روح متعادل را در وجود خویش تثبیت مى نماید.

Sometimes, the state of fear and anxiety is a prelude to severe psychic illness caused by some radical changes in a person's psyche; for sound and healthy persons do not ordinarily become subject to such states. On the contrary, they try with all their mental capacity to maintain and reinforce their mental equilibrium.

برخى افراد هم، گرفتار وحشتى مبهم و نامعلومند، بدون آن که بتوانند بازگوکنند که از چه چیز هراس دارند و یا نزدیک ترین افراد به آن ها از درد پنهان و رنج آورشان آگاه باشند;

Some people are victims of vague and unknown fears. They cannot identify what troubles them, nor are those closest to them aware of the cause of their hidden anguish and pain.

البته، مقتضیات سنى در ترس و اضطراب دخالت مستقیم دارد، و این کیفیت نفسانى از ویژگى هاى دوران کودکى است; تمام افرادى که دوران کودکى را پشت سر مى گذارند، تا وقتى که به دوران تمیز و تشخیص وارد مى شوند، خواه و ناخواه، کم یا زیاد، روحیه شان دستخوش یک نوع حالت شک و هراس مى شود.

Age, of course, is of direct relevance in relation to feelings of fear and anxiety. These feelings are characteristic of childhood years, and all people, more or less, experience states of agitation and panic during their childhood years and well until the age of mental maturity.

نهایتاً، این عیب بزرگ، حس پیشرفت و تمام عناصر موفقیت را نابود مى کند و از فعالیت و جنبش مغز و بدن مى کاهد و در تمام کارهایى که به دست انسان انجام مى گیرد، آثار سوء خود را نمایان مى سازد.

In any case, this affliction destroys the urge for progress and immobilizes all elements of success, diminishing the level of one's mental and physical activity. Its harmful effects become visible throughout one's activities and conduct.

گذشته از این که این گونه هراس ها سودى نمى بخشند و خطرات احتمالى ـ چه تحقق پیدابکند یا نکند ـ از ترس فعلى، جز اتلاف وقت و کاهش نیروى معنوى و بدنى، چیزى نصیب انسان نخواهدشد; اصولاً در هنگام بروز بدبختى و مشقت، دیگر قدرت و جرأت مقابله در او باقى نخواهدماند.

Aside from the fact that such fears are of no benefit, and regardless of whether the expected dangers materialize or not, the fear that one feels at the present has no result except causing waste of time and diminished physical and mental vigour. Moreover, when the feared misfortune or calamity actually does occur, one will lack the power and courage to face it.

 

حالت ترس و هراس، در شکل ها و فرم هاى گوناگونى خودنمایى مى کند.

دکتر «کولز» مى گوید:«آیا تو به نفس خودت اعتماد ندارى و خود را قادر به روبه روشدن با شرایط زندگى نمى بینى؟ آیا از یک کمرویى سخت و دردناک ناله و شکایت ندارى؟

Fear and anxiety reveal themselves in various forms. Dr. Cowlest says:

Do you lack self-confidence and consider yourself incapable of facing the conditions of life? Do you suffer from a painful feeling of shyness and timidity?

آیا در اجتماعات ناراحت مى شوى و اگر با کسى که با او سابقه ندارى روبه رو شدى، دستخوش تشویش و نگرانى مى گردى؟ آیا واقعاً جز وقتى که تنها باشى، احساس راحتى و آرامش نمى کنى؟ اگر پاسخ هاى تو به پرسش هاى بالا آرى است، در این صورت، تو مى ترسى.

Do you find it difficult in social gatherings to face someone whom you have not met earlier and does that make you uncomfortable and anxious? Don't you feel really comfortable and at ease when you are alone? If your answer to the above questions is Yes, then you are afraid.

آیا حس مى کنى که مردمان تو را بى فهم مى دانند و تو را خوب تشخیص نمى دهند و همگان با تو سر مخالفت دارند؟ آیا نسبت به گذشته و آن چه که از دست رفته، زیاد اندیشه و تأمل مى کنى؟ آیا احساس مى کنى که نسبت به چیزى یا شخص معینى در گذشته دور مرتکب گناهى شده اى، خواه این گناه واقع شده باشد یا نشده باشد؟

Do you feel that people consider you to be senseless? That they do not understand you? That everyone is against you? Do you think and brood a lot concerning your past and what you have lost? Do you feel that you have committed a sin in the past in relation to a certain person, regardless of whether such a sin has been committed or not?

آیا دایماً درباره خودت فکر مى کنى؟ دایماً نسبت به آن چه که براى تو روى مى دهد، نگران هستى؟ آیا ترهات و یاوه سرایى هاى مردمان، زود در تو اثر مى بخشند؟ و آیا وقتى به خشم آمدى و آتش سوزان غضب شعله کشید، از آن مى ترسى که بر نفس خود مسلطنشوى و از فرونشاندن لهیب آن ناتوان بمانى؟

Do you continually think about yourself and are continually in a state of anxiety about what will happen to you? Are you quickly affected by people's idle talk and frivolous remarks? When you get angry and inflamed, are you afraid that you would not be able to control yourself?

آیا به طور کلى از معاشرت با مردمان، سخت بیزار هستى؟... آیا در برقرارکردن حس علاقه و ارتباط با دیگران براى خود اشکالى مى بینى؟ تمامى این ها رنگ هاى گوناگونى از ترس هستند».

Do you, in general, loath to associate with people and have strong prejudices? Do you find it difficult to develop terms of attachment and intimacy with others? All of these are different forms of fear.

وقتى شخص مصمم است نسبت به اصولى که در زندگى انتخاب مى کند، قاطعیت از خود نشان دهد، مصایب و دشوارى ها را شجاعانه متحمل مى گردد، مردانه با مشکلات مى جنگد و یأس و ناامیدى در کانون جانش، جرأت مسکن گزیدن ندارد.

When one resolves to act in accordance with certain principles that one adopts in life and in a decisive manner, one will bear problems and misfortunes with courage and fortitude. Such a person puts up a manly resistance against hardships, and despair and despondency cannot subdue his spirit.

بسیارى از افرادِ خوش استعداد، که به اتکاى همین نیروى ذاتى مى توانستند موقعیت حساس و برجسته اى در زندگى کسب کنند و نیروى کافى براى بیرون راندن ترس از مغز خود در اختیار داشتند، ولى به علت نداشتن شجاعتِ لازم، نتوانستند کوشش نخستین خود را در این راه آغازکنند و آن گاه از نردبان ترقى بالاروند، لذا براى همیشه استعدادشان ناشکفته ماند.

Many talented people who could attain a distinguished position in life by relying on this inner power and who possess adequate strength to expel fear from their minds, cannot make an initial movement on his path due to the lack of sufficient courage. As a result, they fail to climb the ladder of progress and their capacities languish forever.

چیزى که موجب ازدست دادن مهار زندگى مى شود، بلاتکلیف ماندن و تصمیم ناتمام گرفتن است; تلف کردن وقت و فکر در مورد سوانحى که ممکن است انسان هرگز به آن برخوردنکند، خطرات غیرقابل جبرانى دربر خواهدداشت.

That which results in one losing control over one's life and affairs is indecisiveness. Wasting time worrying about events that may never happen will lead to irreparable harm.

«شکسپیر» مى گوید:«کسى که از نیش زنبور عسل مى ترسد، لیاقت آن را هم ندارد که کندوى عسل را تصاحب کند».

Shakespeare says: "Those who are afraid of the sting of the honey-bee do not deserve to possess the hive's honey."

بیرون راندن هراس هاى بى جا و زدودن تصورات واهى از مغز و جانشین ساختن افکار امیدبخش به جاى آن ها، در هر زمان و براى هرکسى امکان دارد; هرقدر تصمیم شخص قوى و کمال مطلوبش عالى و ارجمند باشد، باز هم برخى عادات را دفعتاً نمى توان معدوم ساخت.

It is possible for everyone at all times to get rid of unfounded fears and baseless anxieties and to replace them with optimistic ideas. No matter how strong one's will power may be, and however sublime one's goals should be, one cannot get rid of some habits instantaneously.

چنین عاداتى باید به تدریج بیرون رانده شوند; تنها آگاهى شخص از این که گرفتار تخیلاتى بى اساس است، کافى نیست، بلکه باید براى دفاع از شخصیت خویش در برابر این تخیلات، تلاش و فعالیت فکرى مداوم کرد و مجراى افکار آزاردهنده را عوض نمود و براى افکار و اندیشه هاى مثبت، دریچه هاى مغز را گشود; بدین ترتیب زمینه براى کسب موفقیت هاى بزرگ آماده مى شود.

 Such habits must be eradicated gradually. It is not sufficient that one should be merely aware of being a victim to groundless notions; rather, one must make a consistent mental effort to guard one's personality against illusory fears. One should stop ruminating over distressing thoughts by opening one's mind to positive thoughts which are in complete contrast to them. In this way one can prepare the ground for considerable progress.

همان طورى که تا کسى کلید برق را نزند لامپ روشن نمى شود و هنگامى که روشن شد، تا دوباره کلید را نزند خاموش نخواهدشد، انسان نیز به محض این که تاریکى وحشت، روحش را فراگرفت، باید کلید فکر را برگرداند و به واقعیات زندگى و روشنى ها نظرکند، تا خاطرش از بار گرانِ بیم هاى بى جا آزادگردد.

A lamp is not lighted until it is turned on, and once lighted it will not go off until it is switched off. Similarly, when the darkness of anxiety overwhelms one's spirit, one should turn on the lamp of his intellect and take a deep look at the realities of life and its bright side so that one's mind is relieved from the stress of baseless fears.

کسى که بیش از حد، دستخوش اندیشه هاى واهى حتى در جزئیات امور است، نخست بایستى به بررسى این اندیشه ها ـ که تعادل دماغى و روحى اش را برهم مى زنند ـ بپردازد تا دریابد که با بیم و هراس هرگز کار مثبتى انجام نمى شود، بلکه باید در مورد هر کارى چاره جویى نمود، آن گاه به جاى تصورات بى اساس، نهال امید و اطمینان را در گلزار روح خود غرس نماید و همچون باغبان ماهرى به پرورش و آبیارى آن ها همت گمارد.

Someone who is unusually prone to illusory fears even in trivial matters should first examine these thoughts which upset his mental composure so as to discover that fear and anxiety are incapable of producing any positive results and that every difficulty requires thoughtful attention. Then he should plant the seedlings of hope and confidence in the garden of his soul instead of cultivating the weeds of baseless anxieties and devote himself to their cultivation and care like a skilled gardener.

بى شک هراس و وحشت زاییده تخیلات آدمى است و جز در مغز جاى دیگرى وجودندارد و هنگامى که شخص به این واقعیت پى برد، قادر خواهدشد تا حد زیادى بر ترس غلبه کند و آرامش پرارزش را به دست آورد.

Without doubt, fear and anxiety are products of man's imagination and have no place outside the mind. When one realizes this fact, one would be able to dominate fear to a considerable extent and obtain peace of mind which is the most valuable of things.

برگرفته از کتاب رسالت اخلاق در تکامل انسان- موسوی لاری

www.ghazni.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۵
محمد نعیم اکبری


اثر قطعى ایمان در آرامش روان

تحقیق در تاریخ ترقى و پیشرفت بشر، ثابت مى کند که پایه هاى تمدن و فرهنگ انسانى، همواره بر دوش کسانى بوده که نیروى «ایمان»، تحمل بارهاى سنگین و گران رنج و سختى را بر ایشان آسان ساخته و آثارسوء مصایب و رنج ها را از همین رهگذر، در قلب نیرومند خود عقیم و بى اثر نموده اند.

The Definite Role of Faith in Spiritual Peace

A study of the history of human progress proves that the supports of man's civilization and culture have always rested on the shoulders of those for whom the power of faith had made it easy for them to bear the heavy burden of hardship and pain whose negative effects were neutralized by the faith present in their strong hearts.

دانشمندان روان شناس عموماً اعتراف دارند که در درمان ناراحتى هاى روحى، و ایجاد اطمینان و آرامش درونى، نیروى «ایمان» فوق العاده شگرف و اعجاب انگیز و ثمربخش است.

Psychologists generally admit that the power of faith is amazingly effective in the cure of psychic diseases and creation of confidence and inner peace.

در مواردى که دشوارى هاى طاقت فرسا شخصیت انسان را درهم مى کوبند و اراده و امید را از وى مى گیرند، اتکاى به خداوند در روح شکست خورده او اثر عمیق و غیر قابل انکارى مى بخشد; ناکامى ها و گرفتارى ها و شکست ها هرگز نمى توانند در ضمیر پاک مردان الهى طوفان به پا کنند و آن ها را دچار زبونى و یأس و خودباختگى سازند.

In cases where severe hardships shatter man's personality and divest him of his hope and will power, trust in God produces a profound and undeniable effect in a defeated soul. Failure, adversity, and defeat can never create a storm in the pure hearts of godly men and make them suffer despair and loss of self-assurance and self-respect.

«یونگ» روان کاو معاصر مى نویسد: «در مورد بیماران روحى که از 35سال به بالا داشتند، حتى یک نفر یافت نمى شد که مشکل روانى او در آخرین مرحله تحلیل، به ایمان مذهبى مربوطنگردد; بهتر است بگوییم که هر فرد از آنان به علت فقدان آن چه که دین زنده به اشخاص مى دهد، بیمار شده اند و هیچ کس از آن ها که نظر دینى و مذهبى خویش را بازنیافتند، واقعاً درمان نشده اند» .[1]

Jung, the well-known psychoanalyst, writes: Among all my patients in the second half of life that is to say, over thirty five - there has not been one whose problem in the last resort was not that of finding a religious outlook on life. It is safe to say that every four of them fell ill because he had lost that which the living religions of every age have given to their followers, and none of them has been really healed who did not regain his religious outlook.... Here then, the clergyman stands before a vast horizon.... It is indeed high time for the clergyman and the psychotherapist to join forces to meet this great spiritual task.[2]

ایمان به خداوند براى ایجاد اعتدال در خواهش هاى نفسانى ـ که خود منشأ بسیارى از آشفتگى هاى روانى است ـ دریچه اطمینانى مى باشد. بر اثر ایمان به خدا، چهره زندگى کمال مى یابد; زیرا وقتى انسان معتقدگردید که با تمام شدن این زندگى همه چیز پایان نمى پذیرد، در روانش آرامش خاصى پدید مى آید و در سراسر زندگى به اعتدال گام برمى دارد.

The faith in God, like a relief valve, helps regulate psychic urges which are themselves the mainspring of man's spiritual afflictions. The faith in God gives a visage of perfect beauty to life, because when one has the conviction that everything does not come to an end with this life it creates an inner peace and makes him traverse the entire course of life with steadiness and moderation.

درنتیجه ایمان به خداوند و اجراى مقررات اخلاقى دین، حس افزون طلبى و ثروت اندوزى که یکى از عوامل تشویش خاطر است، تعدیل خواهدشد و انسان به امید پاداش هاى بزرگ و بیم از کیفرهاى سخت، از گرایش نامعقول و بى حدوحساب به سوى مادیات و تجمل پرستى اجتناب مىورزد و درنتیجه یک تعادل مطلوب و آرام بخش، که شایسته مقام انسانى است، در روانش به وجود مى آید.

Acquisitiveness, greed and avarice, which are one of the factors responsible for anxiety, are moderated as a result of faith in God and observance of the moral precepts of religion. The hope of great rewards and the fear of severe punishments make man refrain from rapacity and avoid unreasonable and uncontrolled fondness for material things, glitter and ostentation. As a result, a desirable and serene equilibrium worthy of man's humanity is brought about within his soul.

همچنین عقیده به روز رستاخیز و حیات پس از مرگ، بارِ فشار جان کاه تصور نیستى و فناى مطلق را از دوش آدمى برمى دارد; چه او معتقد است که با فرارسیدن مرگ دروازه جهان دیگرى به رویش گشوده مى شود و به زندگى ابدى و نعمت هاى جاویدانى دست مى یابد که هرگز با خوشى هاى این جهان قابل قیاس نیست و از این راه عامل دیگر اضطراب خاطر که همان فناى محض است، از میان مى رود.

Similarly, faith in resurrection and afterlife removes the intolerable strain induced by the idea of absolute annihilation and extinction from the human spirit, for the person with such a faith is convinced that at the threshold of death the door to another world will open in front of him and he will enter an eternal life and its everlasting bounties that cannot be compared with the joys of this world. This faith results in eliminating another agent of mental anxiety which is the anguish of absolute nonexistence.

ایمان، نه تنها ناراحتى و تشویش را از قلب آدمى مى زداید، بلکه مى تواند از هجوم هیجان و اضطراب به دل، نیز جلوگیرى کند. قرآن از نقش پیش گیرى ایمان چنین یاد مى کند: «وَلاتَهِنُوا وَلاتَحْزَنُوا وَاَنْتُمُ الاَعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ [3] ; اگر ایمان داشته باشید، نباید ترس و اندوه به خود راه دهید; زیرا شما با همین سرمایه ایمان بر دیگران برترى دارید».

Faith not only removes anguish and anxiety from the human heart, it can protect it from being overwhelmed by agitation and agony. The Qur'an describes the preventive role of faith in these words: If you have faith, do not yield to fear and sorrow, for you have an u p per hand over the others on account of this asset of faith.[4]

در این آیه خاطرنشان شده است که ایمان در برابر عواملِ ناراحتى روانى، زره محکمى براى روح مى سازد و مصونیت خاصى در انسان به وجود مى آورد. اگر شخص از داشتن یک ایمان کامل بى بهره باشد و عوامل ناراحتى در کانون جانش مسکن گزیند، باز هم همان ایمان است که با اتکاى به آن مى توان خاطر را از بار غم آزادساخت و نقش رنج ها را از لوح دل زدود. قرآن مى فرماید: «اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[5] ; با اتکاى به خداوند، دل هاى پریشان، مطمئن و آرام خواهدشد.»

This verse drives home the point that faith is a firm shield for the soul in its encounter with the agents of anxiety, producing a certain immunity in the human being. If one should lack a complete faith, and should the agents of anxiety penetrate to the core of his soul, it is again faith by relying on which he can free his mind from the burden of agony and purge the effects of suffering from the tablet of his heart. The Qur'an says: ...In God's remembrance and reliance upon Him are at rest the hearts of those who have faith and do righteous deeds.[6]

«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ السَّکینَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ[7]  ; خداست که به دل هاى مؤمنان سکون و آرامش مى بخشد.»

It is He Who sent down tranquility into the hearts of the faithful... (48:4)

قرآن ثبات و آرامش را از آن کسانى مى داند که قلبى سرشار از ایمان داشته باشند. «اَلَّذینَ امَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا ایمانَهُمْ بِظُلْم اوُلئِکَ لَهُمُ الاَمْنُ [8] ; امنیت خاطر و آسایش دل اختصاص به کسانى دارد که برخوردار از ایمانند و پرده اى از ستم و بیداد بر آن نکشیده اند.» «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ[9]  ; آگاه باش! ترس و اندوهى براى دوستان خدا نیست.»

The Qur'an considers steadiness and security to be the characteristics of those whose hearts are full of faith: Mental peace and security are qualities of those who have faith and who have not drawn a veil of wrongdoing over their faith.(6:82)

Lo, fear and sorrow do not affect the friend of God. (10:62)

 



[1] - جهان مادیات ، ص 41 .

[2] - . C. G. Jung, Modern Man in Search of a Soul (London: Routledge & Kegan Paul, 1966), trans. by W. S. Dell and Cary F. Baynes, p.264.

[3] - آل عمران ( 3 ) آیه 139 .

 

[4] - (3:139)

 

[5] - رعد ( 13 ) آیه 28 .

[6] - (13:28)

[7] - فتح ( 48 ) آیه 4 .

[8] - انعام ( 6 ) آیه 82 .

[9] - یونس ( 10 ) آیه 62 .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۰
محمد نعیم اکبری

niniweblog.com


تسلیم و رضا Taslim and Rida      (برگرفته از کتاب رسالت اخلاق در تکامل انسان، موسوی لاری)

کسى که از سرمایه ایمان بهره اى ندارد، در برابر عوامل نامساعد طبیعت به سختى آسیب پذیر است; او خود را اسیر طبیعت و محکوم قواى قهار آن مى داند

One who does not possess the asset of faith is quite vulnerable against the unfavourable forces of nature. He considers himself a victim of its overwhelming and tyrannical forces.

و اگر در نخستین صحنه نبرد با مصایب و دشوارى ها عقب نشینى نکند، سرانجام در نقطه مخوف حمله امواج خروشان حوادث روزگار، در گرداب ژرف و عمیقى فرو خواهدرفت.

Even if he does not make a retreat in the first encounter with afflictions and hardships, ultimately, at some fearsome moment, the violent waves of events will drive him into a deep whirlpool.

اما آن که متکى به منطق دین است، در نظام آفرینش، هیچ چیز جز اراده خداوند را مؤثر نمى شناسد; او معتقداست که رنج هاى خارج از اختیار انسان، از جانب پروردگار مهربان و براى تطهیر قلب و تهذیب روحش مقدر گردیده،

But one who relies on the logic of religion and does not consider anything except the will of God as being effective in the order of creation, believes that the unavoidable sufferings of life have been decreed by a beneficent creator for the purification of his heart and the disciplining of his soul.

لذا هرگز اجازه نمى دهد که مصایب و مشکلات، قدرت روحى او را فلج کنند، بلکه در هر شرایطى متانت خود را همچنان حفظ خواهدکرد و کشتى وجود خود را در هر حادثه اى به استمداد از نیروى لایزال الهى، به ساحل آرامش و صفا و موفقیت و سعادت مى رساند و حتى با سنگینى بار رنج ها، کامیابى ها و لذات روحى او افزایش خواهدیافت.

Therefore he does not allow hardship and affliction to paralyze his spiritual power. Rather, he maintains his serenity under all circumstances and in every eventuality steers the ship of his existence with the help of God's eternal power to the shores of purity, success, and felicity and even his spiritual joys and pleasures increase despite the burden of suffering.

«جابربن عبداللّه» ـ که یکى از شخصیت هاى پرورش یافته در مکتب اسلام بود ـ وقتى به بیمارى مبتلاگردید، پیشواى پنجم مسلمین، امام باقر ـ علیه السّلام ـ به منظور عیادت به منزل جابر تشریف فرما شدند و از حال وى پرسش فرمودند; جابر به عرض رسانید: حالتى یافته ام که پیرى را بر جوانى و بیمارى را بر تندرستى و مرگ را بر زندگى ترجیح مى دهم.

Jabir ibn Abd Allah was one of the personalities that had been brought up under Islamic teachings. Once when he fell ill, Imam al-Baqir, the Fifth Imam, may peace be upon him, came to his house to visit him. When the Imam asked Jabir about his condition, the latter replied: "My condition is such that I prefer old age to youth, sickness to health, and death to life."

امام(ع) فرمودند: «اما، ما «خاندان پیامبر» چنین نیستیم; اگر خداوند، بیمارى یا تندرستى، جوانى یا پیرى، مرگ یا زندگى را براى ما اراده فرماید، از دل و جان مى پذیریم و در برابر مصایب دنیا اصلِ رضا شیوه ماست».

The Imam, may peace be upon him, said to him: "Yet we, the Prophet's family, are not such. If God decrees sickness or health, youth or old age, life or death for one of us, we accept it most willingly. The principle of rida (satisfaction) vis-a-vis the vicissitudes of life is our custom."

«برتراند راسل» مى گوید: «تسلیم و رضا نیز در دست یابى به سعادت تأثیرى داردکه کم تر از اهمیت سعى و تلاش نیست; مرد عاقل با آن که در مقابل حوادث ناگوارِ قابل اجتناب، عاطل نخواهد نشست، راجع به بدبختى هایى که چاره پذیر نیست، وقت و قواى خود را تلف نخواهدکرد و حتى در برابر وقایع نامطلوبى که اجتناب پذیرند، اگر وقت و تلاشى که حصول این منظور ایجاب مى کند، مانع او در تعقیب هدف مهم ترى شود، راه تسلیم را پیشه خواهدکرد.

Bertrand Russell says: Resignation, however, has also its part to play in the conquest of happiness, and it is a part no less essential than that played by effort. The wise man, though he will not sit down under preventable misfortunes, will not waste time and emotion upon such as are unavoidable, and when such as are in themselves avoidable he will submit to it if the time and labour required to avoid them would interfere with the pursuit of some more important project.

بعضى ها با پیشامد ناملایماتى حتى جزئى، پیوسته مى خروشند و از حِدّت خشم مى جوشند و بدین ترتیب مقدارى از نیروى خود را که مى شود صرف کار بهترى کرد، هدر مى دهند.

Many people get into a fret or a fury over every little thing that goes wrong, and in this way waste a great deal of energy that might be more usefully employed.

در تعقیب مقاصدِ واقعاً مهم نیز شرط عقل نیست که انسان، به قدرى فکر و حواس خود را عمیقاً به آن کار معطوف کند، که اندیشه شکست احتمالى، عامل تهدید همیشگى براى آرامش فکر و خیال باشد.

 

 Even in the pursuit of really important objects it is unwise to become so deeply involved emotionally that the thought of possible failure becomes a constant menace to peace of mind.

لازمه توفیق و تاثیر در هر کار خطیرى، عارى بودن آن از شایبه نگرانى و هیجان است; درواقع اضطراب و هیجان گاهى مانع پیشرفت و توفیق مى شود، در این صورت روش صواب آن است که انسان تمام سعى خود را بنماید و سرانجامِ کار را به دست تقدیر بسپارد.[1]

 Efficiency in a practical task is not proportional to the emotion that we put into it, indeed, emotion is sometimes an obstacle to efficiency. The attitude required is that of doing one's best while leaving the issue to fate.

البته منظور از حالت تسلیم و درپیش گرفتن راه بردبارى در برابر تقدیر خداوند، آن دسته از حوادث ناگوار و غیرقابل پیش بینى است که از قلمرو قدرت و اندیشه انسان بیرون است وگرنه آن قسم از فلاکت و بدبختى هایى که معلول جوامع فاسد و وضع غلط و انحرافى اجتماع انسانى است، باید ریشه آن را در اعماق و زوایاى آن جامعه جستجو کرد.

Of course, in speaking of resignation and forbearance vis-a-vis fate what is meant are the mishaps and unpredictable events that lie beyond the range of human power and ingenuity; otherwise those misfortunes and ills that are products of a corrupt society and pathological social conditions, their roots must be sought within the social structure.

دگرگون ساختن چنین وضع فلاکت بارى، در اختیار خود بشر قرار گرفته، لذا نباید تسلیم در برابر هرگونه تجاوز، نسبت به حق خویش را به عنوان شکیبایى و صبر در مقابل قضاى الهى توجیه کرد.

To alter such a distressing state of affairs is within the scope of man's will. Hence one must not justify submission to violation of his rights as resignation and surrender to God-ordained fate.

 

«دیل کارنگى» مى نویسد: «پدرم زیر بار قرض و گرفتارى و فلاکت و بدبختى رفته بود، که سلامت خود را ازدست داد. پزشک به مادرم گفت: بیش از شش ماه از عمر پدرم باقى نمانده است; پدرم مکرراً تصمیم گرفت به وسیله طناب به زندگى خود خاتمه بخشد، یا خود را تسلیم امواج رودخانه کند;

Dale Carnegie, a brilliant writer on topics relating to psychological subjects of popular interest, writes: My father had lost his health due to debt, hardship, poverty and bad luck. The doctor told my mother that he would not survive for more that six months. Several times my father attempted to end his life by hanging himself with a rope or by throwing himself into the river.

سال هاى بعد پدرم براى من تعریف کرد و گفت: یگانه عاملى که در آن موقع من را از انتحار بازداشت، ایمان راسخ و استوار مادرت بود; او عقیده داشت: اگر خداوند را دوست بداریم و از اوامرش اطاعت و پیروى کنیم، همه کارها اصلاح خواهدشد; حق با او بود; سرانجام همه کارها اصلاح شد; پدرم 42سال دیگر به خوشى زندگى کرد; در سراسر آن سال هاى پررنج و دشوار، مادرم هرگز نگران نمى شد; مشکلات و گرفتارى ها را به درگاه خداوند مى برد و در آن خانه خلوت و کوچک روستایى، به درگاه الهى دعا مى کرد که محبت و پشتیبانى خود را از ما دریغ ندارد.

Years later he told me that the only thing that kept him from committing suicide at that time was the firm and unshakable faith of my mother. She was convinced that if we love God and obey His commandments everything would be set right. She was right. Ultimately everything got right. My father lived for another forty-two years. Throughout those difficult years my mother never became upset. She placed her hardships and problems before God and in that little and lonely village cottage she would pray to Him not to deny us His love and support.

همان طورى که فواید و خاصیت برق و آب و غذاى خوب، در زندگى من مؤثر و مهم است، منافع و نیکى هاى مذهب نیز، کمال ارزش و اهمیت را دارد; برق و آب و غذا در فراهم ساختن یک زندگى بهتر و کامل تر و راحت تر به من کمک مى کند، ولى فایده و ارزش دین به مراتب از همه این ها بیش تر است.

In the same way as the benefits of electricity, water and good food have been effective and important in my life, the benefits and advantages of religion have been of great significance. Electricity, water and food help me provide a better, more complete and comfortable life. But the benefit of religion is many times greater than that of any of these things.

دین به من ایمان و امید و شهامت مى بخشد و هیجان و اضطراب و ترس و نگرانى را از من دور مى سازد و براى زندگى ام مسیر و هدفى تعیین مى کند; دین، سعادت و خوش بختى من را تا حد زیادى تکمیل مى نماید و سلامت فراوانى به من ارزانى مى دارد و کمک مى کند تا در میان طوفان و گردباد حیات، زندگى آرام و ساکتى براى خود ایجادکنم».[2]

Religion gives me faith and courage. It relieves me from trepidation, anxiety, fear and alarm. It gives a direction and goal to life. Religion completes my happiness to a great extent and bestows upon me an abundant peace. It helps me lead a calm and peaceful existence in the midst of the tempests of life.

«اینشتین»، دانشمند معروف قرن بیستم، پس از تقسیم بندى مذاهب، ضمن تشریح نوعِ سوم مذهب ـ که آن را مذهب هستى مى نامد ـ در مورد احساسى که از آن به انسان دست مى دهد، چنین مى نویسد:

Einstein, the famous scientist of the twentieth century, after offering a classification of religions and while explaining the third kind of religions which he calls 'cosmic religious feeling', describes the kind of feeling it produces in man. He writes:

در این مذهب، فرد به کوچکىِ آمال و هدف هاى بشر و عظمت و جلالى که در ماوراى پدیده ها در طبیعت و افکار تجلى مى نماید، حس مى کند; او وجود خود را یک نوع زندان مى پندارد; چنان که مى خواهد از قفس تن پروازکند و تمام هستى را یک باره به عنوان یک حقیقت واحد دریابد.[3]

The individual feels the futility of human desires and aims and the sublimity and marvelous order which reveal themselves both in nature and in the world of thought. Individual existence impresses him as a sort of prison and he wants to experience the universe as significant whole.[

علت ناآرامى ها و تشویش خاطر بسیارى از مردم را باید در طرزفکر و برداشت آن ها از زندگى جستوجو کرد; آنان تصور مى کنند به این جهت گام در این جهان گذارده اند که بى قیدوشرط از لذایذ آن بهره مند شوند و چون با واقعیاتى برخلاف آن چه که تصورش را داشتند، مواجه مى گردند، غالباً از کائنات و موجودات و وضع خود گله و شکایت مى کنند.

The cause of the anxieties and mental anguish of many people must be sought in their way of thinking and their view of life. They imagine that they have come into this world to enjoy its pleasures without any restraints and when they confront a reality that is contrary to their conceptions they often complain and blame the world, the order of things, and their own situation.

همان طورى که آتش به کمک آب خاموش مى گردد، رنج ها و دشوارى هاى ما نیز به وسیله توجه و تفکر در رنج ها و بدبختى هاى دیگران فراموش مى شوند، ولى بعضى ها به غلط تصور مى کنند: هرچه رنج و مشقت است، گریبان آنها را گرفته و روزگار مجال‌شان نمى‌دهد که از زیر بار مصایب کمر راست کنند; در صورتى که درباره دیگران قضاوتى غیر از این دارند و چنین مى پندارند که آن ها همواره قرین رفاه و آسایش‌اند و از مصایب زندگى سهمى ندارند.

In the same way as water extinguishes fire, our own misfortunes and hardships are forgotten when we pay attention to the miseries and misfortunes of others and reflect about them. But there are some people who imagine that they are the victims of all the misery and grief that there is and that hard times do not give them a moment's relief, where they have quite a different opinion about others and imagine that they are always prosperous and happy and face no hardship in life.




[1] - 1 . شاهراه خوش بختى ، ص 264 .

 

[2] - آیین زندگى .

[3] - دنیایى که من مى بینم ، ص 57 .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۹
محمد نعیم اکبری