بسم الله

تعلیم و تربیت

روانشناسی تربیتی :: تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت تنها راه نجات افغانستان

تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت تنها راه نجات افغانستان

تعلیم و تربیت

یک ضرب المثل چینی می‌گوید: اگر دیدگاهی داری که یک سال آینده را می‌بینی بذری بیفشان؛ اگر دیدگاهی داری که ده سال آینده را می‌بینی، درختی بکار؛ و اگر دیدگاهی داری که صد سال آینده را می‌بینی، مردم را راهنمایی و هدایت کن. مجسم کنید دنیایی را با پدران و مادران تحصیلکرده که فرزندان آزاد و مستقل پرورش داده‌اند؛ نسلی که بر احساسات خود حاکم است، نسلی که انگیزه‌های عالی، انسانی و سازنده دارد و در جهت تخریب و نابودی که تا کنون بر دنیا حاکم بوده، قدم بر نمی‌دارد. به گفته جان راسکین اصلاحگر اجتماعی انگلیسی: «غنی‌ترین کشور، کشوری است که بیشترین افراد شاداب و شرافتمند را زیر بال دارد». بدون تردید امکان چنین پیشرفتی وجود دارد، یعنی ساختن جهانی با حد اکثر انسان‌های شاد و شرافتمند. گمان نمی‌کنم میراث غنی‌تر از این بتوان پیدا کرد.
نیروی انسانی با دانش و مهارت، ریشه‌ی درخت توسعه و پیشرفت است. منابع انسانی زیربنای ثروت ملت‌ها را تشکیل می‌دهد، سرمایه و منابع طبیعی عوامل تولید‌اند، در حالی که انسان‌ها عوامل فعالی هستند که سرمایه‌ها را متراکم می‌سازند، از منابع طبیعی بهره برداری می‌کنند، سازمان‌های اجتماعی- اقتصادی و سیاسی را می‌سازند و توسعة ملی را جلو می‌برند، به وضوح کشوری که نتواند مهارت‌ها و دانش مردم‌اش را توسعه دهد، و از آن در اقتصاد ملی به نحو مؤثری بهره برداری کند، قادر نیست هیچ چیز دیگری را توسعه بخشد.
سرمایه‌گذاری در زمنه‌ی نیروی انسانی مهم‌تر و سودمندتر از سرمایه‌گذاری در طرح‌های صنعتی است. برخی بر این باور اند که نازل بودن رشد اقتصادی در جوامع در حال توسعه ناشی از کمبود سرمایه‌گذاری در سرمایه‌های انسانی است.
آیندة هر ملتی را نیروی انسانی آن (دانشمندان، مهندسان، پزشکان، کارگران ماهر و...) تعیین می‌کند، چه این که مواد خام هر کشور را نیروی انسانی آن تغییر داده و قابل استفاده می‌کنند. بدون شک پیشرفت‌ها و عقب‌ماندگی کشورها در کنار عوامل دیگر ریشه در سوابق کاری آن‌ها در عرصه‌ی آموزش و پرورش دارد.

بایگانی

۱۸ مطلب با موضوع «روانشناسی تربیتی» ثبت شده است

شاید میکل آنژ نامدارترین و برجسته‌ترین پیکرتراش جهان باشد. می‌گویند یکبار که تخته سنگ مرمری را می‌تراشید پسربچه‌ای که سرگرم تماشای او بود پرسید: «شما دارید چه کار می کنید؟» میکل آنژ گفت: «فرشته‌ای توی تخته سنگ گیر افتاده که می‌خواهم آزادش کنم». تلاش والدین برای پرورش فرزندشان شباهت‌هایی به کار و گفته‌ی میکل آنژ دارد. در میان انبوه بخش‌های سفت و سخت که وجود نوجوان را شکل داده، موجود بزرگسالی در انتظار بیرون آمدن است. بی‌تردید تخته سنگی که میکل آنژ می‌تراشید بسیار سخت و ابزار او بسیار ابتدایی و خشن بود. پدر و مادرها متأسفانه با همان ابزارهای خام، خشن و ناآزموده در برابر نوجوانانی قرار گرفته‌اند که گاهگاهی سخت و دشوار می‌شوند.[1]

نوجوانی یک دوره انتقالی از وابستگی‌ کودکی به استقلال و مسؤولیت‌پذیری جوانی و بزرگسالی است. در این دوره نوجوان با دو مسأله اساسی درگیر است: بازنگری و بازسازی ارتباط با والدین و بزرگسالان و جامعه، و بازشناسی و بازسازی خود به عنوان یک فرد مستقل. رفتار فرد در این دوره گاه کودکانه و گاه همانند بزرگسال است. در طول این دوره معمولاً تعارضی بین این دو نقش مشاهده می شود. نوجوانی رهایی از وابستگی‌های کودکانه به والدین و بزرگسالان و دستیابی به استقلال و خودکفایی در عرصه‌های گوناگون زندگی است. این استقلال شامل تأمین اقتصادی و کسب انش و مهارت‌های کافی برای پاسخگویی به الزامات بزرگسال بودن در جامعه است. رشد فرد در این دوره باعث می‌شود که بتواند وارد دادوستدهای اجتماعی با بزرگسالان بشود و امکان رابطه صمیمانه جنسی با جنس مخالف را نیز به دست آورد. این دوره با توانایی شیوه‌های رضایت‌بخش عمل رد برخورد با گروه‌های از خانواده تا کل جامعه همراه است. فرایند انتقال از کودکی به بزرگسالی، دشوار و پرکشمکش است. نوجوان از یک سو با سرعت بی‌سابقه‌ای بلوغ جسمی و جنسی را می گذراند و از سوی دیگر خانواده، فرهنگ و جامعه از او می خواهند تا مستقل باشد، روابط جدیدی را با همسالان و بزرگسالان برقرار کند و آمادگی‌ها و مهارت‌های لازم رابرای زندگی شغلی و اجتماعی به دست آورد. نوجوان باید علاوه بر پذیرش و سازگاری با این همه تغیر و تحول، هویت منسجمی نیز برای خود کسب کند و پاسخ مشخص و اختصاصی به این سولات دشوار بدهند که «من کیستم؟»، «جای من در هستی کجاست؟»، از زندگی خود چه می‌خواهم؟». این تغییر و تحولات و یافتن پاسخ نسبتاً قطعی به این سوالات و دستیابی به هویت خود چندین سال ول خواهد کشید.[2]

روابط نوجوان و والدین همواره کار آسانی نیست. نوجوانان با تعارض بین استقلال خواهی و احساس درجه وابستگی  خود با والدین درگیر هستند. بسیاری از عدم توافق‌های بین نوجوانان و والدین کمتر از آنچه معمولاً میپندارند به تعارض منتهی می‌شوند. با آنکه همسن و سال‌ها نقش مهمی در زندگی نوجوانان ایفا می‌کنند، معذالک هیچ چیز مانع نفوذ مهم والدین در نوجوانان نیست. رشته‌های الفت در نوجوانی غالباً بیش از دوره‌های دیگر به صمیمیت منتهی می‌شود.[3]



[1]- مایکل، راهنمای رفتار با نوجوان، صص 15 و 16.

[2]- ر.ک. لطف‌آبادی، روانشناسی رشد، ج2، صص12 و 13.

[3]منصور، روانشناسی ژنیتیک، ص202.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۱
محمد نعیم اکبری

کنترل جمعیت و سلامت روان

بحث کنترل جمعیت، از موضوعات چالش‌برانگیزی است که در برخی کشورهای فقیر همانند افغانستان و برخی کشورهای افریقایی، اجرای آن در موارد خاص، ضرورت دارد. اما در کشورهای در حال توسعه مثل ایران که جمعیت جوان رو به کاهش است، و نیز با تغییر بافت جمعیتی مواجه می‌باشد، کنترل جمعیت  پیامدهای ناگوار و جبران ناپذیری را در آینده نه چندان دور به دنبال خواهد داشت. لذا این مبحث با توجه به مشکلات اقتصادی شدید و  فقر و بیکاری کمرشکن در کشوری که نویسنده به آن تعلق دارد، مطرح می‌گردد. در افغانستان مردم ما زندگی سختی دارند، مشکلات اقتصادی، بیکاری، اقلیم سرد و خشک، جنگ و ناامنی، نبود بهداشت، و دخالت‌های کشورهای دیگر مثل آمریکا و عربستان، از عوامل بیچارگی مردم ماست که برای یافتن لقمه نانی به صورت قاچاق به کشورهای همسایه چون ایران و پاکستان در رفت و آمد هستند یا در دریای استرالیا غرق می‌شوند و یا سالیان متمادی در کمپ‌های ترکیه و یونان در انتظار رفتن به اروپا به سر می‌برند!!!. هرچند سرزمین افغانستان که اگر وضعیت نورمال داشت، جوابگوی جمعیت بیشتر از این نیز بود اما به نظر می‌رسد، تا وقتی این وضعیت وجود دارد، یکی از راه‌حل‌ها برای سلامت روان کودکان و نوجوانان این خواهد بود که از کمیت کاسته و به کیفیت پرداخته شود و بدون شک پیامبر(ص) به کثرت جمعیت آدمکش، انتحاری که امان مردم را بریده و روزگارشان را تباه ساخته، و یا کسانی که از تأمین مایحتاج اولیه زندگی عاجزند و از بی کفنی زنده مانده اند، روز قیامت مباهات نخواهد کرد!!!

بی‌تردید روزى دهنده فرزندخدا بوده و روزى و تمام حالات و نیروهاى انسان همه و همه در دستخداست، اما فکر و اندیشه و عقل و تدبیر هم یکى از ابزار الهى است که خداوند دراختیار انسان قرار داده است.آرى درست است که روزى دهنده خداست، اما درعین حال طلب روزى کردن و به دنبال کار و کسب رفتن که امام صادق علیه السلام فرمودبرخى از روزی‌ها پوست را بر استخوان مى خشکاند،.[1]یعنى با جان کندن وبه سختى بدست مى‌آید. مگر نه این است که امروزه، بمقتضاى حدیث امام صادق علیهالسلام که فرمود: زمانى بر مردم مى‌آید که چیزى بهتر (یا کمیاب تر) از دوست مناسب وپول حلال نیست.[2]و اینکه در آخر الزمان پول حلال کم است و درآوردن مخارج زندگى از راه حلال بسیار مشکل شده است؟!آیا اینهمه بى انصافى ودزدى و رشوه و فحشاء و مردم آزارى که از بعضى مشاهده مى‌شود.
این همه گرگ صفتى ودرنده خوئى که اعصابها را ضعیف کرده و مردم را به یکدیگر بدبین و تندخو کرده استجز براى بدست آوردن روزى است ؟! امام صادق علیه السلام فرمود: با شمشیر جنگیدن آسانتر است تا یافتن روزى حلال.[3]

2/10/2- اعتدال در تعداد فرزندان و بهداشت روانی

اعتدال و میانه‌روی از اصول مسلم و خدشه‌ناپذیر دین است و در هر امری باید رعایت شود، بر مبنای این اصل، رشد افسارگسیخته و بی‌رویة جمعیت و رشد منفی آن هردو مضر‌اند، رشد جمعیت باید بتواند، نیروی انسانی مورد نیاز جامعه را تأمین کند و نسل انسان را از خطر انقراض و نابودی برهاند، در این راستا کیفیت جمعیت جایگاه خاص دارد، از این رو است که در بسیاری از رهنمودهای مثبت جمعیتی کمیت با ویژگی خاص همراه است و بر تربیت و صلاح فرزند تأکید شده است.[4]

جامعه‌ی اسلامی جمعیتی می‌طلبد که زیبنده‌ی آن باشد، یعنی انسان‌های خداپرست، فرزانه، خردمند، اندیشمند و آگاه، عدالت محور، متعهد و منظم، متخصص و ماهر در کارهای زندگی و خود اتکاء . روشن است که با رشد بی‌رویه و غیر مسئولانه‌ی جمعیت، پرورش انسان‌های رشدیافته، فرهیخته و قانون‌گرا غیر عملی است. تکثیر نسل مانند هر پدیدة دیگر در زندگی، نیازمند شناخت زمانه و آگاهی نسبت به مشکلات و مسایل زمان است و آمادگی‌ها می‌طلبد. حضرت علی(ع) می‌فرماید: « قلة العیال احد الیسارین»[5] یعنی کمی افراد تحت تکفل یکی از دو آسانی(راحتی و رفاه اقتصادی) است [یکی داشتن مال و دیگری قلت عیال]. و امام صادق(ع) در این باره می‌فرماید: «هلک صاحب العیال»[6] یعنی در هلاکت افتد آن که عیالمند است.باید کیفیت را مقدم بر کمیت داشت. معلوم است که یک خانواده در صورتی می‌تواند فرد مؤثر در جامعه تحویل دهد و نیز جامعه وقتی می‌تواند پذیرای فرد و جایگاه واقعی آن باشد که سرمایه‌گذاری لازم روی فرد انجام گرفته باشد، تحویل یک فرد ساخته شده و مفید به جامعه مستلزم هزینه‌های است که با تعداد زیاد فرزندان سازش ندارد. در این شرایط عقل حکم می‌کند که فرزند کم‌تر، با رفاه بیشتر و کیفیت بالاتر، بر انبوهی از فرزندان سرگردان و مبتلا به انواع کمبودهای جسمانی و روانی ترجیح دارد.[7]

با افزایش تعداد اعضای خانواده، فرصت ارتباط والدین با کودک به میزان زیادی تقلیل می‌یابد و نگرش والدین در مورد پرورش کودک و شرایطی که کودک در آن پرورش می‌یابد، تغییر می‌کند. از سوی والدین انضباط شدیدتر و قدرت طلبانه‌تری اعمال می‌شود و چون گذشته، چندان فرصتی برای برای توضیح و استدلال قانع کننده وجود ندارد. از طرفی مادران کنترل شدیدی را بویژه در مورد دختران بکار می‌بندند، و در نتیجه توجه و صمیمیت نسبت به کودکان کاهش می‌یابد. مشکلات اقتصادی ناشی از زیادی جمعیت برای برخی از خانواده‌ها باعث می شود که فشار روانی در درون خانواده بروز کند و آثار سویی بر فرزندان بگذارد.[8] والدین قبل از این‌که صاحب فرزند شوند باید جهات و جنبه‌های گوناگون آن را بسنجند و پس از مطالعه و سنجش، تصمیم به داشتن فرزند بگیرند نه این که بدون تصمیم قبلی، فرزند به صورت ناخواسته وارد زنگی آن‌ها بشود. در این تصمیم‌گیری باید دید آیا امکانات و شرایط خانواده از جمله وقت و نیرویی که باید صرف تربیت فرزند بشود برای والدین مهیا است یا نه. علاوه بر آن، باید امکانات اجتماعی را نیز در تعداد فرزند مورد توجه قرار داد.[9]



[1]- ر.ک. نجفی یزی، محمد، اخلاق در خانه و تربیت فقرزند، نرم افزار عروج. به نقل از: وسائل ج 12 ص 43.

[2]- نجفی یزدی، همان، به نقل از: بحار ج 75 ص 251.

[3]- ر.ک. نجفی یزی، محمد، اخلاق در خانه و تربیت فقرزند، نرم افزار عروج.

[4]- اکبری، محمد نعیم، مکانیسم پیشگیری و رفع فقر بر اساس کتاب و سنت، پایان نامه کارشناسی ارشد، ص 90.

[5]- اکبری، همان، به نقل از: الفقیه، 4/ 416. بحار، 10/ 98/ 7 و 74/ 121/ 6 و 101/ 73. تحف، 110 و 114 و 331 و 403. خصایص الایمه، 104. الخصال، 2/ 251. شرح نهج البلاغه، 18/ 339. العدد القویه، 150. قرب الاسناد، 55. کشف الغمه، 2/ 184 و 207. مستطرفات، 550. نهج البلاغه، 495.

[6]- اکبری، همان، به نقل از: قرب الاسناد، 55. کشف الغمه، 2/ 184 و 207. مستطرفات، 550. نهج البلاغه، 495.

[7] ر.ک. اکبری، همان، ص 57.

[8]-ر.ک. ناصر بیری و دیگران، روانشناسی رشد، ص869.

[9]- ر.ک. سادات، محمد علی، همان، ص22.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۶
محمد نعیم اکبری

شرایط اقتصادی وسلامت روان فرزندان

سطح اقتصادی خانواده حتی در رشد پیش از تولد کودک نیز مؤثر است. مادری که در دوره آبستنی، کاملاً از خود مواظبت می‌کند و زیر نظر پزشک قرار می‌گیرد، رشد نوزادش کاملتر و بهتر از کودکی خواهد بود که مادر، کوچکترین توجهی به بهداشت خود ندارد یا به بیماری‌های گوناگون مبتلا می‌شود و یا مضطرب و ناراحت است. اوضاع اقتصادی خانواده ممکن است به طور غیر مستقیم در شخصیت کودکان تأثیر کند. ترس از گرسنگی و نداشتن پوشاک و پناهگاه، اثر عمیقی در رشد کودک دارد. کودکانی که از تمام وسایل زندگی برخوردارند نسبت به زندگی خوشبین بوده کمتر دچار اضطراب و دلهره می‌شوند. برعکس، کودکانی که حتی از وسایل اولیه زندگی بی‌بهره‌اند و همواره به سبب گرسنگی، سرما، بیماری و... تهدید می‌شوند، زندگی را نسبت به خود یک امر تحمیلی دانسته به همه کس و همه چیز بدبین خواهند شد. کودکی که در خانواده فقیر پرورش می‌یابد همواره در عدم اطمینان خاطر و احساس حقارت رشد می‌کند. خلاصه، یکی از عوامل بسیار مؤثر در شخصیت کودک، چگونگی وضع اقتصادی خانواده است.[1]

تحقیقات تجربی، ارتباط نزدیک وضعیت اقتصادی فرد و بهداشت روانی وی را تأیید می‌کند. قرار گرفتن در شرایط بد اقتصادی، افراد را مستعد بروز مشکلات بهداشت روانی می‌کند، بعلاوه شرایط اقتصادی، رها شدن از بیماری روانی و بازیابی سلامت را بسیار دشوار می‌کند[2]

فقر فرصت تحصیل و مطالعه و کار ورشد استعدادها را از خانواده‌های بی‌بضاعت می‌گیرد و موجب اختلاف در سطح درآمد و فرهنگ می‌شود و از علل پریشانی خانواده‌ها و یزهکاری در فرزندان است. فقدان مسکن، زندگی در زاغه‌ها یا اطاق‌های مخروبه و کثیف، سوء تغذیه و بهداشت ناکافی نیز که با فقر ارتباط دارند از عوامل مهم بزهکاری به شمار می‌آیند.[3]

خانواده‌ه‌ای که بیشتر فرزندان شان به عنوان ناسازگار شناخته شده‌اند، خانواده‌هایی هستند که فقر مالی در آن حاکم است و یا متعلق به مناطق محروم هستند. فرزند به خاطر وضع اقتصادی نامناسب خانواده در همه چیز احساس کمبود می‌کند و این ضعف سبب می‌شود وی در جامعه احساس حقارت کند. چنین شرایطی باعث می شود که کودک و نوجوان گاه علی‌رغم میل خود دست به واکنش بزنند.[4].

تعلق به کشور یا خانواده فقیر را می‌توان گفت که واقعاً بدشانسی است! کودکی که در افغانستان، بنگلادش یا در کشورهای افریقایی به دنیا می‌آید، واقعاً بدشانس‌تر از کودکی است که در کشورهای اروپایی متولد می‌شود. محل قرار گرفتن فرد در سلسله مراتب اقتصادی، بر کل زندگی او و خانواده‌اش آثار بسیار گسترده‌ دارد. حتی کوچکترین فعالیت‌های زندگی روزانه، بر اثر تغییر در وضع اجتماعی- اقتصادی بهم می‌ریزد. تحصیل، رفاقت، شرکت در مسابقات ورزشی، رفت و آمدهای خانوادگی، گردش‌ها و مسافرت‌ها، رسیدگی به خانوداه، روابط زن و شوهر، روابط والدین با فرزندان و بسیاری فعالیت‌های دیگر به رویدادهای اقتصادی وابسته‌اند. اختلال در تک تک این فعالیت‌ها می‌تواند سلامت جسمی و روانی انسان‌ها را به خطر اندازد.[5]

برای کاهش آثار روانی فقر، بر روی فرزندان، علاوه بر کار و تلاش،  به مسأله تنظیم خانواده باید توجه و دقت لازم نمود، زیرا فرزندان علاوه بر نیاز به آب و نان که از قدیم الایام به عنوان رزق مقسوم الهی مطرح بود و این که هرکه دندان دهد نان دهد!، به امنیت روانی، رفاه و خوشی، تحصیل علم و دانش نیز نیاز دارند که معمولا خانواده‌های فقیر را با مشکل مواجه می‌سازد، و راه حل آن اعتدال در تعداد فرزندان خواهد بود.



[1]- شعاری‌نژاد،روانشناسی رشد، ص155.

[2]- سالاری‌فر و همکاران، همان، ص398.

[3]- ر.ک. بیابانگرد، اسماعیل، روانشناسی نوجوانان، ص280.

[4]- ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری کودک و نوجوان، ص54.

[5]- ر.ک. گنجی، بهداشت روانی، ص96.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۴
محمد نعیم اکبری

طبیعت و تربیت در رشدقلم

در این مورد، سوال اساسی این است که رشد فرد اساساً ناشی از طبیعت یا نیروهای زیستی است یا از چگونگی تربیت و نیروهای محیطی ناشی می‌شود؟ شافر (1996، ص43) برای توضیح، دو نقل قول معروف و متضاد را از ویگام و واتسون ارائه می کند:

این توارث است که عامل اصلی رشد انسان است نه محیط. تقریباً تمام بدبختی‌ها و شادمانی‌های مردم دنیا ناشی از از طبیعت مردمان است. تفاوت های مردم با یکدیگر به دلیل تفاوت‌ سلول های جنسی است که نطفه آنان را به وجود آورده است (ویگام، 1923، ص42)

یک دوجین طفل شیرخواره سالم و کاملاً عادی را به من بدهید و من تضمین می‌کنم که در محیط مساعدی که خود من ایجاد خواهم کرد هریک از آن‌ها را که شما به صورت تصادفی انتخاب کنید، می توانم با هر تخصصی که مورد نظر باشد برای مثال پزشک، حقوقدان، هنرپیشه، بازرگان، مدیر- تربیت کنم. حتی اگر بخواهید می توانم از آن‌ها گدا یا دزد بسازم صرف نظر از این که استعداد، علاقه، تمایلات، قابلیت‌ها و مشاغل و نژاد، والدین و اجداد آن‌ها چیست. چیزی به نام توارث ظرفیت و استعداد، خلق و خو و ساخت ذهنی و خصوصیات رفتاری وجود ندارد (واتسون، 1925، ص82)

امروزه بدون کم‌ترین تردیدی، می‌توانی این هر دو دیدگاه افراطی در طبیعت و تربیت را نادرست بدانیم. واقعیت این است که رشد آدمی از ترکیب پیچیده و تأثیر و تأثر متقابل طبیعت و تربیت جهت می‌یابد.[1]

7/2- بهداشت روانی و توارث

مؤلفان بهداشت روانی، دوران پیش از تولد را از دو جنبه ژنتیک یا ارث و محیطی مورد توجه قرار داده‌اند. محیط رحم و خصوصیات ژنتیک پدر و مادر نقش اساسی در مشکلات روانی و جسمانی کودک دارند. امروزه روشن شده است که بسیاری از اختلالات  و مشکلات روانی، به چگونگی ساختار ژنتیک والدین بسستگی دارد. پیشرفت‌های علمی موجب شده اطلاعات مهمی در مورد وضعیت ژنتیک والدین و احتمال انتقال اختلالات به کودک در اختیار ما قرار گیرد.[2]

در سال 1865 م. یک کشیش اتریشى به نام «مندل» سعى کرد بداند چرا فرزندان به والدین شباهت دارند.
او بررسیهاى خود را با گیاهان انجام داد و مشاهده کرد که بسیارى صفات، ارثى هستند; اما ممکن است در نسلهاى اوّل ظاهر نشوند، در حالى که در نسلهاى بعدى ظاهر می‌شوند; به عبارت دیگر، عامل توارث و عامل انتقال صفات را ژن دانست. اعتقاد بر این است که هر یک از صفات را یک یا چند ژن تعیین می‌کنند.[3]

8/2- بیماریهاى ژنتیک

گاهى ژن معیوب است و بنابراین با بیمارى ژنتیکى رو به رو هستیم که شاید حدود 5% از نوزادانى که به دنیا می‌آیند، دچار بیمارى ژنتیکى هستند. یکى از علت‌هاى مهم مرگ و میرهاى هنگام تولد، علل ژنتیکى است. بیماریهاى ژنتیک بیماری‌هایی‌اند که یا به طور کامل یا به درجاتى، تحت تأثیر عوامل ژنتیک هستند. بیماریهاى ژنتیک به سه دسته بزرگ تقسیم می‌شوند: اوّل بیماریهاى تکژنى که خود سه دسته‌اند: 1ـ بیماریهاى ژنى غالب;2 ـ بیماریهاى ژنى مغلوب;3 ـ بیماریهاى وابسته به کروموزوم جنسى. اگر بیمارى غالب ژنى، در یک نفر وجود داشته باشد، با هر کس ازدواج کند، نصف فرزندان آنان دچار همان بیمارى ژنى خواهند شد. مثال آن، اسفروستیوز (= نوعى بیمارى خونى که با کمخونى مداوم از ابتداى تولد یا پس از آن ظاهر می‌شود) و یا سندرم مارفان (= بیمارى با تظاهراتى در دست و قلب)، نوروفیبروماتوز، و بالا بودن نوعى چربى خون ارثى است. اما اگر بیمارى مغلوب ژنى در یک نفر باشد، حتماً او باید با مثل خود ازدواج کند (یعنى زوج دیگر همان بیمارى ژنتیکى را عیناً مثل او داشته باشد)، تا فرزندانشان (البته یک چهارم در هر زایمان) بیمارى کامل را نشان دهند. در این صورت، پدر و مادر به ظاهر سالمند و بیمارى را نشان نمی‌دهند، در حالى که بعضى فرزندان بیمارى را نشان داده، از آن رنج می‌برند. مثال آن، بیمارى تالاسمى است که پدر و مادر باید هر دو نوع خفیف و بدون علامت را داشته باشند تا فرزند، مبتلا به تالاسمى نوع شدید باشد. چنین کسى همواره به تزریق خون نیاز دارد. همچنین، سایر بیماریهاى مغلوب، مثل کمخونى فانکونى و فنیلکتونوریا و گوشه و گالاکتوزمى جزو این دسته اند. در بیماریهاى وابسته به کروموزوم جنسى، مادر سالم، اما منتقل کننده بیمارى است و فرزند پسر او ممکن است مبتلا به بیمارى شود. مثال این دسته از بیماریها، بیمارى وابسته به جنس هموفیلى و کمبود گلوکز 6 فسفات (فاویسم) است. دسته دوم، بیماریهاى چند ژنى است. این بیماریها تحت تأثیر چند ژن و حتى عوامل محیطی‌اند; مانند بعضى معلولیت‌هاى ذهنى یا لب شکرى. دسته سوم، بیماریهاى کروموزومى است. در این بیماریها، علت در ژن نیست، بلکه بیمارى مربوط به اِشکال در تعداد کروموزوم یا ساختمان کروموزوم است. این بیماریها را «بیماریهاى ژنتیک» نمی‌نامند و بدان «بیماریهاى کروموزومى» نیز گفته‌اند. در بیماریهاى کروموزومى به وجود آن در هر دو نفر از والدین، نیاز نیست و از یکى از والدین منتقل می‌شود. نمونه بیماریهاى کروموزومى، منگولیسم است که نوعى عقبماندگى ذهنى است.[4]

9/2- مشاوره ژنتیکی و پیشگیری از بروز اختلالات روانی

مشاوره ژنتیک می‌تواند در پیشگیری از برخی مشکلات سودمند باشد، آزمایش‌های ژنتیک و خونی مشخص می‌کند که والدین ناقل ژن معیوب هستند یا نه. مشاوره می‌تواند در مورد تصمیم‌گیری افراد در مورد بچه‌دار شدن کمک کند. در صورتی که احتمال تولد کوک نابهنجار زیاد باشد، می‌توان در مورد فرزند خواندگی یا امکان استفاده از راه‌های بارداری خارج از بدن تصمیم‌گیری کرد. علم ژنتیک می‌تواند در مورد جنین نیز شیوه‌هایی برای پیشگیری از اختلالات عصبی یا ترمیم آن‌ها ارایه دهد.[5]

به هر حال، مشاوره و بررسى ژنتیک به قسمتهاى مختلف تقسیم می‌شود: 1 ـ ازدواج فامیلى;2 ـ ازدواج زوجین غیر فامیل;3 ـ اقدامات پیش از آبستنى;4 ـ بررسیهاى زمان آبستنى;5 ـ بررسیهاى موقع تولد. نکته بسیار مهم این است که مهمترین امر در مشاوره ژنتیک، دانستن پیشینه دقیق خانواده، توسط پزشک مجرب و وارد در امور ژنتیک است. پس مشاوره شامل پیشینه فامیلى و مشاوره با چند نفر از اعضاى فامیل و همکارى دقیق زوجین است.[6]



[1]-  لطف‌آبادی، روانشناسی رشد، ج2، 21 و22.

[2] - ر.ک. بهداشت روانی با نگرش به منابع اسلامی، ص304.

[3] -رک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان، بانک نرم‌افزاری عروج.

[4] - ر. ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان.

[5] - ر.ک. سالاری فر و همکاران، همان، ص304.

[6] - رک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۳۶
محمد نعیم اکبری

نقش والدین در بهداشت روان فرزند در مرحله قبل از  تولد

سیلوانوس استال، متخصص روانشناسی، می‌گوید که از حکیمی پرسیدند از چه زمانی تربیت را باید آغاز کرد؟. حکیم در پاسخ گفت: از بیست سال قبل از تولد! و اگر به نتیجه‌ی لازم نرسیدید، معلوم می‌شود که باید زودتر از آن شروع می‌کردید. این سخن حکیمانه و در خور توجه است و معنای آن حضور معنوی نسل پیشین در زندگی روانی نسل حاضر است. در آموزش‌های دینی ما نیز شواهدی وجود دارد که انتقال زمینه‌های روحی و اخلاقی را از والدین به فرزندان تأیید می‌کند. تجربه‌های فراوان نیز گواه بر این مسأله هستند؛ هرچند از لحاظ علمی نتواسته‌اند حد و مرز آن را بدقت تعیین کنند، بنابراین کودکی که امروز به دنیا می‌آید، زمینه گوناگون ارثی را با خود به همراه دارد و نقش و اهمیت زمینه‌های ارثی را در تربیت فرزند هرگز نمی‌توان نادیده گرفت.[1]

یک ضرب المثل چینی می‌گوید: اگر دیدگاهی داری که یک سال آینده را می‌بینی بذری بیفشان؛ اگر دیدگاهی داری که ده سال آینده را می‌بینی، درختی بکار؛ و اگر دیدگاهی داری که صد سال آینده را می‌بینی، مردم را راهنمایی و هدایت کن. مجسم کنید دنیایی را با پدران و مادران تحصیلکرده که فرزندان آزاد و مستقل پرورش داده‌اند؛ نسلی که بر احساسات خود حاکم است، نسلی که انگیزه‌های عالی، انسانی و سازنده دارد و در جهت تخریب و نابودی که تا کنون بر دنیا حاکم بوده، قدم بر نمی‌دارد. به گفته جان راسکین اصلاحگر اجتماعی انگلیسی: «غنی‌ترین کشور، کشوری است که بیشترین افراد شاداب و شرافتمند را زیر بال دارد». بدون تردید امکان چنین پیشرفتی وجود دارد، یعنی ساختن جهانی با حد اکثر انسان‌های شاد و شرافتمند. گمان نمی‌کنم میراث غنی‌تر از این بتوان پیدا کرد.[2]

1/2- بهداشت روانی در دوران قبل از تولد

در این دوره سهم عوامل ارثی و مادرزادی در ایجاد اختلالات روانی بیش از سایر عوامل است. علاوه بر عوامل فوق عوامل محیط، شرایط اقتصادی خانواده، نگرانی ها و اضطراب‌های دوران حاملگی، ضربه‌های قبل از تولد و ضربه‌های زایمانی وسایر عوامل جسمانی و روانی مادر همگی ممکن است در تعیین سرنوشت کودک مؤثر واقع شده و صدمات جبران ناپذیری به وجود آورد. از نظر بهداشت روانی پیشگیری ازین عوامل به شرح زیر می‌باشد:

ممانعت از ازدواج خویشاوندان نزدیک و ازدواج‌های زودرس، تشخیص و تعیین عوامل ارثی بیماریزا و جلوگیری از ازدواج افرادی که نسل معیوب به وجود می‌آورند، مراقبت از سلامت مادر در دوران حاملگی و جلوگیری از نگرانی‌ها و اضطراب‌ها و فشارهای روانی او، ایجاد امکانات برای تغذیه کافی و جلوگیری از کمبود مواد پروتئنی، ویتامین‌ها، ابتلا به بیماری‌ها و عفونت‌ها، همکاری با متخصصین بیماری‌های زنان و زایمان در مورد اجرای موازین بهداشتی دوران حاملگی و بالاخره تنظیم طرح‌های لازم به منظور دادن آموزش کافی به مردم و آشنا ساختن آنان به زیان‌های جبران ناپذیری که ممکن است در نتیجه کوچکترین اهمال در این دوره به وجود آید. جلوگیری از حوادث زایمان  و صدمات مغزی که هنگام تولد ممکن است پیش آید از نظر بهداشت روانی بسیار مورد توجه بوده و باید مراقبت کامل از نظر حفظ کودک در مقابل ضربه، کمبود اکسیژن، خفگی و غیره به عمل آید.[3]

2/2- دقت در انتخاب همسر

از مهمترین انتخاب‌های دوره جوانی، انتخاب همسر است، در مکتب اسلام به ازدواج و انتخاب همسر، بسیار اهمیت داده شده است. ازدواج و تشکیل خانواده از نظر بهداشت روانی اهمیت فراوان دارد. ازدواجی موفق و پایدار است که زن و مرد هر دو موقعیت خود را درک کنند و درصدد تطبیق شرایط خود با نیازهای خانواده و مخصوصاً کودکان برآیند. یکی از علل عمده اختلالات روانی در کودکان و نوجوانان، گسسته شدن روابط خانوادگی یا اختلافات شدید بین اعضای خانواده است. شکی نیست که در ازدواج، سازش دائمی و صبر و گذشت فراوان لازم است. مهم‌ترین عوامل توافق در ازدواج عبارتند از: 1- رشد عاطفی و فکری 2- تشابه مذهبی 3- تشابه علایق ، انتظارات و طرز تفکر 4- تشابه تحصیلی و طبقاتی.[4]

در مورد انتخاب همسر، به منظورایجاد نسل سالم و صالح، احادیث و روایات فراوانی وجود دارد که بسیاری از آنها حاکی از اهمیت قانون وراثت و تاثیر  عامل محیط باشد. پیامبر اسلام برای تولید نسل بهتر، دقیق‌ترین نکات را در امر انتخاب همسر گوشزد فرموده است، که به طور مختصر به برخی از آنها که به بحث ما ارتباط دارد، اشاره می‌شود:

1/2/2- متدین بودن:

 اولاً باید همسر انسان، متدین باشد، زیرا دین می‌تواند انسان را از هرگونه انحراف‌های روحی و اجتماعی مصون دارد؛ ومسلماً زن و مرد با ایمان مطابق موازین و برنامه های دینی فرزند خودرا تربیت کرده  و احساس مسؤولیت نسبت به این امر می نمایند، پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است:  لایَنکَحُ المَرءهُ لِجَمالِها فَلَعَلَّ جَمالها یُریدها و لالمالِها فلعلَّ مالَها یطغیُها، وانکحُ المَرءهِ لِدینِها»[5] ؛با زن نباید صرفاً به خاطر زیبایی او ازدواج کرد ، ممکن است همین زیبایی او را به پستی و ابتذال سوق دهد ، ونه صرفاً برای مال و ثروتش چون ممکن است مال هم او را طاغی و سرکش سازد. با زن، صرفاً به خاطر دین او ازدواج کن.

2/2/2- حسن خلق

حسن خلق مبدأ اساسی پرورش نسل سالم است، و این اصل چه در دوران جنینی وشیرخوارگی، وچه در دوران تربیت کودک در خانواده ،اثرمستقیم ویا غیر مستقیم  دارد. [6]

3/2/2- اصالت خانوادگی

 همسر انسان باید از خانواده اصیل و تربیت شده ونجیب باشد. زیرا او بهتر می‌تواند کودکان را تربیت کند. اگر زن، خود ، فاقد تربیت باشد نمی تواند فرزندخوب پرورش نماید. رسول اکرم (صلی الله لیه وآله و سلم)می فرماید: «اِیّاکُم وَ خَضراءِ الَدَمن قیلَ و ماخضراءُ الدَمَن ؟ قالَ المَرأه الحسناء فِی المَبنت السُوء»[7] از سبزه ها (وزن های زیبا) که در میان کثافات وپلیدی‌ها می‌رویند بپرهیزید . پرسیدند : سبزه‌های مذکور چیست؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زن زیبایی است که در محیط پست وآلوده پرورش یافته باشد.

پیامبر(ص) فرمود: انکحوا الاکفاء و انکحوا منهم و اختاروا لنطفکم[8] به هم شأن خود زن بدهید و از هم‌شأن خود زن بگیرید و برای نطفه‌های خود (جایگاهی مناسب) انتخاب کنید.

شخصی از امام حسن(ع) در باره ازدواج خترش پرسید. امام فرمود:«زوجها من رجل تقی، فانه ان احبها اکرمها و ان ابغضها لم‌یظلمها او را به ازدواج متقی درآور؛ زیرا اگر او را دوست بدارد او را احترام خواهد کرد و اگر او را دوست ندارد، به او ستم نخواهد کرد.[9]

4/2/2- تشابه تحصیلی و طبقاتی

روانشناسان به این نتیجه رسیده‌اند که تفاوت میان سطح تحصیلی و طبقاتی یکی از عوامل بسیار مهم اختلافات خانوداگی است. این امر مسلم است که دختر زیبای کارگر کارخانه اگر به ازدواج شخص سرشناس و متمولی درآید دچار مشکلات فراوانی خواهد شد و همین امکان خوشبختی و سعادت او را کم خواهد کرد. بهتر است از ازدواجی که در آن اختلاف تحصیلی خیلی زیاد است برحذر باشیم، زیرا هرچه زن و شوهر از جهات مختلف به هم شباهت بیشتری داشته باشند امکان خوشبختی و سعادتمندی ایشان افزایش خواهد یافت.[10]

3/2- دقت در انتخاب دایه و شیردهنده

حضرت على علیه السلام در مورد تأثیر شیر مادر در حالات روحى کودک فرمود: در انتخاب دایه براى فرزندان کوشش و دقت کنید همچنان که در انتخاب همسر دقت مى کنید زیرا شیر مادر طبیعت کودک را تغییر مى دهد.[11]

مرحوم شهید آیت اللّه حاج شیخ فضل اللّه نورى را در زمان مشروطه به دار زدند. این مجتهد عادل انقلابى، علیه مشروطه غیرمشروعه آن زمان قد علم کرد. با این که اول مشروطه خواه بود, اماچون مـشـروطـه در جـهت اسلام نبود، با آن مخالفت کرد. عاقبت او راگرفتند و زندانى کردند. شیخ پـسرى داشت، این پسر، بیش از بقیه اصرار داشت که پدرش را اعدام کنند. یکى از بزرگان گفته بـود، مـن بـه زندان رفتم و علت را از شیخ فضل اللّه نورى سؤال کردم . ایشان فرمود: خود من هم انتظارش را داشتم که پسرم چنین از کار درآید. چـون شـیخ شهید, اثر تعجب را در چهره آن مرد دید، اضافه کرد: این بچه در نجف متولد شد. در آن هـنگام مادرش بیمار بود, لذا شیرنداشت، مجبور شدیم یک دایه شیرده براى او بگیریم . پس از مـدتى که آن زن به پسرم شیر مى داد، ناگهان متوجه شدیم که وى زن آلوده اى است، علاوه بر آن از دشمنان امیرالمومنین (ع ) نیز بود.... کـار ایـن پـسـر به جایى رسید که در هنگام اعدام پدرش کف زد. آن پسر فاسد، پسرى دیگر تحویل جامعه داد به نام کیانورى که رئیس حزب توده شد.[12]

4/2- منع ازدواج با اقارب و همخون:

 اسلام ازدواج با عده‌ی از اقارب را ممنوع دانسته و در برخی موارد به منظور ارشاد مردم برای ساختن و پروردن نسل سالم، راهنمایی کافی کرده است و ازدواج با فامیل‌هایی نزدیکی را که حرمت شرعی هم ندارد صحیح نمی‌داند و پیامبر فرموده است: «لاتنکحوا القرابه القریبه فان الولد یخلق ضاویاً» با خویشاوندان نزدیک ازواج نکنید زیرا فرزندی (که از آن به ثمر می‌رسد) نحیف و ضعیف خواهد بود.[13]

از نظر علمی اینطور است که اگر سلامتی طرفین تا چند پشت معلوم و صفات خانوادگی آنان شایسته می‌بود، ازدواج با خویشاوندان موجب تقویت صفات خوب خانوادگی می‌شد ولی چون دانستن سلامتی اجداد غیرممکن است باید ازدواج میان خویشاوندان نزدیک ممنوع گردد؛ زیرا بعضی از بیماری‌های مخفی در افراد وجود دارد که در شرایط خاصی ظاهر می‌شود. بهر حال زیان‌های ازدواج نزدیک و خانوادگی ، امروز کاملاً آشکارشده و شکی برای آن باقی نمانده است و پیامبر اسلام ص از پیش این حقیقت را برای مردم گوشزد کرده است. بهرحال باید دانست که ازدواج‌های نزدیک نتایج شوم و پشیمان کننده‌ی دارد.[14]

یکى از مشکلات که در مورد ازدواج‌هاى فامیلى وجود دارد، امکان وجود ژنهاى مغلوب است که اگر در هر یک از زوجین باشد، فرزندانشان ممکن است بیمارى اصلى و شدید را بروز دهند. در این جا همکارى دقیق پزشک و زوجین بسیار لازم است. اگر در این فامیل، شکّى بر بیماریهاى ژنتیک مغلوب باشد، نباید ازدواج صورت گیرد. اما در صورتى که هیچ گونه شکّى بر بیماریهاى ژنتیکى و فامیلى نباشد، ازدواج فامیلى بلامانع است. در صورتى که برحسب پیشینه‌اى که گرفته می‌شود سرنخهایى به دست آمد، بر حسب آن سرنخها، پزشک بایستى آزمایشهایى در این باره انجام دهد و در این مورد، نباید آزمایشهاى بی‌مورد، که فقط اتلاف وقت و ضرر اقتصادى به دنبال دارد، انجام شود.[15]

5/2- منع از زادواج با احمق

در تعالیم اسلام تأکید بسیار بر انتخاب همسر دیده می‌شود، که بخشی ازین تأکیدات به منظور فراهم آوردن زمینه مناسب برای پرورش فرزندان سالم از ابعاد روانی، اخلاقی و دینی است. برای نمونه ازدواج با فرد دارای بهره هوشی پایین[16] یا دچار روان گسستگی نهی شده و دلیل آن تأثیر چنین افراد در نسل آینده بیان شده است. در صورت ازدواج با این افراد، نیز توصیه شده است که بدنبال تولید نسلی از آن‌ها نباشید؛ زیرا که فرزندان سالمی نخواهند داشت. [17] ایاکم و تزویج الحمقاء فان صحبتها بلاءٌ و ولدها ضیاع» از ازدواج با زنهای احمق و کم هوش اجتناب کنید، زیرا مصاحبت با آن‌ها ناگوار و فرزندی که از او متولد می‌شود تباه و بی‌ارزش است.[18]

علاوه برچنین مواردی که پیشگیری از تولید فرزندان ناسالم را مورد توجه قرار داده، متون اسلامی به ارتقای توانایی‌های نسل آینده توجه خاص دارد. بخشی از کلمات اولیای دین تأثیر وراثت را با کلمات «عرق» خاطرنشان کرده است. عرق به معنای اصل و بن هر چیز، از جمله اصل مردم است[19] «فان العرق دساسٌ» عرق در فرزند تأثیر بسیار دارد «فانه ولدک و لم‌یأتک الا من عرق منک او عرق منها» و خصوصیات فرزند جز از عرق پدر یا عرق مادر نیست.[20]

اگر والدین از نظر روانی مسأله داشته باشند به احتمال زیاد کودکان مسأله‌دار تحویل اجتماع خواهند داد. طبق آمار، 66% کودکان مسأله‌دار آمریکایی به مادرانی تعلق دارند که از اختلال های روانی رنج می برند، 47% کودکان مسأله دار در خانواده‌هایی هستند که تنها پدر اختلال عاطفی دارد. اما وقتی پدر و مادر هردو اختلال دارند، در 72 درصد موارد کودکان آن‌ها نیز اختلال پیدا می‌کنند. این درصد دو برابر درصد کودکان مسأله‌دار در خانواده‌های عادی است. مادرانی که از افسردگی رنج می‌برند، در مقایسه با مادران دیگر، با فرزندان خود کمتر روابط عاطفی برقرار می‌سازند، کم‌تر بردباری نشان می‌دهند و حتی کودکان را تنبیه می‌کنند. کودکان خردسالی که مادران شاد دارند، روابط عاطفی محکم‌تری نشان می‌دهند و با بهداشت روانی بهتری جلوه می‌کنند[21]



[1] - سادات، محمد علی، راهنمای پدران و مادران و شیوه‌های برخورد با کودکان، صص21و22.

[2] - ر.ک. واین دایر، ترجمه توران مالکی، چه کنیم تا فرزندان خوشبختی داشته باشیم، ص44.

[3] - میلانب‌فر، بهداشت روانی، ص93.

[4] - عباسی اول، کریم، مقاله‌ی در باب بهداشت روان، http://www.brentineslamabad.blogfa.com/post/61

[5] - . محجه البیضا ، ج 2 ، ص 47.

[6] - ر.ک. حجتی،سید محمدباقر ، اسلام و تعلیم و تربیت، صص 93-91.

[7] - .... محجه البیضاء ،ج 2 ، ص 52.

[8] - حر عاملی، وسایل الشیعه، ج14،ص29 ش3.

[9] - حسینی‌زاده، علی، سیره تربیتی پیامبر و اهلبیت، ص52.

[10] - شاملو، سعید، بهداشت روانی، ص64.

[11] - وسائل الشیعه ، ج 21، ص 468.

[12] -  صد حکایت تربیتی، نرم افزار عروج. و پاک‌نیا، عبد الکریم، حقوق متقابل  والدین و فرزندان، بانک نرم افزاری عروج.

[13] - ر.ک. حجتی،سید محمدباقر، همان به نقل از محجه البیضا، ص53.

[14] - ر.ک. حجتی، سید محمد باقر، همان، صص 93 تا 95.

[15] - ر. ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان، بانک نرم‌افزاری عروج.

[16] - روایات مربوط به ازدواج با افراد احمق (حر عاملی، وسایل الشیعه، ج14، ص56.)

[17] - سالاری فر و همکاران، همان به نقل از: طبرسی، مکارم الاخلاق، ص354.

[18] - حجتی، سید محمد باقر، اسلام و تعلیم و تربیت، ص89 به نقل از: تفصیل وسایل الشیعه، ج3، ص6.

[19] - سالاری‌فرد و همکاران، همان، به نقل از: لغتنامه دهخدا، واژه عرق؛ مجلسی، بحار الانوار، ج43، ص196.

[20] - ر.ک. سالاری‌فر و همکاران، بهداشت روانی، ص305.

[21] - ر. ک. گنجی، حمزه، بهداشت روانی، ص129.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۳۴
محمد نعیم اکبری

اهداف بهداشت روانی

هدف‌های بهداشت روانی را می‌توان در سه قسمت شرح داد، 1- پیشگیری، 2- درمان. 3- توانبخشی.[1]

 پیشگیری

پیشگیری شامل کلیه فعالیت‌ها و تدابیری است که از پیدایش و افزایش بیماری‌های روانی در فرد و جامعه جلوگیری می‌کند. در سال 1964 م. جرالد کپلان بهداشت روانی را در سه سطح قرار داد.

 پیشگیری نوع اول

پیشگیری نوع اول (Primary Prevention)  به کلیه روش‌ها، تدابیر، و ابزاری اشاره دارد که رفتارهای مثبت را تقویت می‌کنند و در جلوگیری از ظهور بیماری‌ مؤثر هستند. هدف مداخله، در مرحله پیشگیری نوع اول، جلوگیری ازشروع بیماری یا اختلال است.[2] آلبی یکی از متخصصان بهداشت روانی، پیشگیری نوع اول را به صورت زیر تعریف می‌کند: «هر چیزی که هدفش بهتر کردن وضع زندگی بشر باشد و زندگی را بهتر و کارامدتر و بامعناتر نماید، به عنوان بخشی از پیشگیری نوع اول از اختلالات روانی و هیجانی تلقی می‌شود.[3] و به دو دسته از فعالیت‌های عمده می‌شود تقسیم کرد: فعالیت‌های که از ایجاد بیماری‌ها یا اختلال‌های روانی جلوگیری می‌کند. 2- مداخله های تحقیقی پژوهشی برای تقویت و تحکیم سلامت روانی و جسمی.[4]

در فرایند بهداشت روانی پیشگیری یک راهبرد اساسی است، در میان سطوح آن، پیشگیری نوع اول، اساسی‌ترین راهبرد است که از اتلاف سرمایه و منابع مادی و انسانی جلوگیری می کند؛ زیرا پیشگیری نوع دوم (درمان) و نوع سوم (توانبخشی) مستلزم بکارگیری سرمایه های فراوان مادی و انسانی خواهد بود.

پیشگیری نوع دوم

پیشگیری نوع دوم (secondary Prevention) عبارت است از مداخله زودهنگام در شناخت و درمان نشگان یک اختلال و بیماری، با این هدف که از شیوع و گسترش آن توسط کوتاه کردن مدت آن کاسته شود.بنا بر این، هف شامل مراحل زیر می‌گردد: 1- کاستن علایم اختلال (کم کردن درد و رنج). 2- محدو کردن ادامه اختلال و رساندن آن به کمترین میزان شیوع.[5]

پیشگیری نوع سوم

عبارت است از کاستن از گسترش از عوارض جانبی که در حاشیه یک بیماری یا اختلال اصلی وجود دارد (که اغلب ماهیت مزمن دارد). این بخش اشاره دارد به فعالیت‌های توانبخشی که افرادی را که مبتلا به بیماری‌های مزمن روانی طولانی مدت هستند، قادر می‌سازد که با حد اکثر توانایی‌های جسمانی و روانی و اجتماعی خود فعالیت کنند. در این راستا آموزش مهارت‌های شغلی و اجتماعی بسیار مفید واقع می‌شود.[6]



[1] - میلانی‌فر، بهروز، بهداشت روانی، ص40.

[2] - حسینی، ابوالقاسم، اصول بهداشت روانی، ص14.

[3] - حسینی، ابوالقاسم، همان، ص15.

[4] - شاملو، سعید، بهداشت روانی، ص20.

[5] - شاملو، همان، ص20

[6] - شاملو، همان، ص20.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۳۲
محمد نعیم اکبری

مفهوم بهداشت روان

بهداشت روانی Mental Health ، روانپزشکی پیشگیر، بهداشت روانی اجتماعی یا روانپزشکی اجتماعی به کلیه روش‌ها و تدابیری اطلاق می‌شود که برای جلوگیری از ابتلا و درمان بیماری‌های روانی و توانبخشی بیماران روانی موجود به کار می‌رود.[1]

فرهنگ روانشناسی لاروس، بهداشت روان را چنین تعریف می‌کند: «استعداد روان برای هماهنگ، خوشایند و مؤثر کار کردن، برای موقعیت‌های دشوار انعطاف‌پذیر بودن و برای بازیابی تعادل خود، توانایی داشتن.[2] سازمان جهانی بهداشت نیز بهاشت روانی را چنین تعریف می‌کند: «بهداشت روانی در درون مفهوم کلی بهداشت جای می‌گیرد و بهداشت یعنی توانایی کامل برای ایفای نقش‌های اجتماعی، روانی و جسمی؛ بهداشت، تنها نبود بیماری یا عقب‌ماندگی نیست.[3]

همانطور که ملاحظه می شود در این تعاریف، بر تعادل، انعطاف و سازگاری با محیط تأکید شده است. طبق این تعریف‌ها شخصی که بتواند با محیط خود (اعضای خانواده، همکاران، همسایگان، و بطور کلی اجتماع) خوب سازگار شود، از نظر بهداشت روانی بهنجار خواهد بود. چنین شخصی با تعادل روانی رضایت بخش پیش خواهد رفت. تعارض‌های خود را با دنیای بیرون و درون حل خواهد کرد و در برابر ناکامی‌های اجتناب ناپذیر زندگی مقاومت خواهد داشت.[4]

کارل منینجر karl Menninger، می‌نویسد: سلامت روانی عبارت است از سازش فرد با جهان اطرافش به حد اکثر امکان به طوری که باعث شادی و برداشت مفید و مؤثر به طور کامل شود.[5]

واتسون Watson، بنیانگذار مکتب رفتارگرایی، معتقد است که رفتار عادی نمودار شخصیت سالم انسان عادی است که موجب سازگاری او با محیط و در نتیجه رفع نیازهای اصلی و ضروری او می شود. چنین رفتاری نشانه‌ی بهداشت روانی است. عده‌ای بهداشت روانی را پیشگیری از پیدایش بیماری‌های روانی و سالم‌سازی محیط روانی- اجتماعی می دانند تا افراد جامعه بتوانند با برخورداری از تعادل روانی با عوامل محیطی خود رابطه و سازگاری درست برقرار کنند و به هدف های اعلای رشد و تکامل انسانی برسند. به بیان دیگر بهداشت روانی کاربرد معیارهایی است که از شیوع بیماری روانی کاسته و سلامت روان افراد جامعه را تأمین می‌کند. این معیار در درجه اول شامل اقدامات و تدابیری در جهت پیشگیری و در درجه دوم متضمن تشخیص موارد خفیف و درمان به موقع بیماری های روانی است. برخی معتقدند فردی از نظر روانی سالم است که بتواند از وضعیت و سمت اجتماعی خود استفاده کند و از عهده وظایف محوله به خوبی براید.[6]

بهداشت روانی، در معنای وسیع آن، از مقوله تعلیم و تربیت در تمام طول حیات انسان است. بهداشت روانی مستلزم تربیت همه حانبه فرد و تأمین امکانات آموزش و پرورش فرد در خانواده، مدرسه و مناسبات و ارتباطات اجتماعی است. تأمین بهداشت روانی به این معنا است که رفتارها و عادات و طرز تلقی‌ها و افکار ورازش‌های فرد را به گونه‌ی سازمان دهیم که منجر به رشد همه جانبه‌ی فردی و سعادت اجتماعی شود. بهداشت روانی بدین معنا نیز هست که آدمی با احساس امنیت و اعتماد به نفس تربیت شود. فرد عادت و علاقه به کار و فعالیت مثبت و سازنده داشته باشد. فرد صاحب ارزش‌های ارجمند و منسجمی باشد، همنوعان خویش را همطراز خود بداند، آنان را دوست بدارد و برای رشد و سعادت آنان کار کند. به درجه ای از رشد اندیشه انسانی برسد که به انتخاب آگاهانه مداوم دست بزند و به مسایلی که پیش روی او قرار می گیرند پاسخ صحیح موافق یا ناموافق بدهد و بر آن ها به طور اصولی پای بفشارد. انسانی که از بهداشت روانی برخوردار است، به خود و توانایی های خود اعتماد دارد و آینده‌ی خود را نیز به درستی ترسیم می کند و برای تحقق آن می کوشد، شیوه های ناسالم زندگی را انتخاب نخواهد کرد. او انسانی است که از مسایل رشد روانی و شخصیت خویش آگاه است و برای تأمین سعادت خود می کوشد .[7]

10/1- ویژگی‌های شخصیت سالم

روانشناسان در بررسی شخصیت سالم، اصطلاحات مختلفی مانند: بهنجاری normality، سلامتhealth، کمال، بلوغ و پختگیmaturity، و رشد یافتگیgrowth، را بکار برده‌اند. مفهوم  دیگری را که می‌توان محصول شخصیت سالم یا تقریباً مرادف آن دانست، شخصیت برخوردار از بهداشت روانیmental health، است. بنابراین شخصیت برخوردار از بهداشت روانی همان شخصیت سالم است که برخی نظریه‌پردازان به توصیف و بیان ویژگی‌های آن پرداخته‌اند. سلامت روانی حالتی روانی است که ویژگی آن، سلامت عاطفی، رهایی نسبی از اضطراب، و نشانگان ناتوان کننده، توانایی برقراری روابط سازنده با دیگران و مقابله با مقتضیات و استرس‌های معمولی زندگی است. از میان نظریه پردازان، اریکسون از هشت مرحله روانی اجتماعی صحبت کرده و در هر مرحله شیوه‌های سازگارانه مواجهه با مسایل زندگی را در مقابل شیوه‌های ناسازگار بیان کرده است. وی نگاهی تحولی به شخصیت سالم دارد ودر هر مرحله تحول، ملاکی را برای شخص برخوردار از سلامت روان معرفی کرده است.[8] بر اساس تعریف سازمان بهداشت روانی، فرد دارای شخصیت سالم، ارتباط مناسبی با دیگران دارد و به دنبال اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تعارض‌ها و تمایلات شخصی خویش به طور منطقی، عادلانه و مناسب است.[9] در حال حاضر بیشتر روانپزشکان، توانایی سازش با محیط، انعطاف‌پذیری، قضاوت عادلانه و منطقی در مواجهه با محرومیت‌ها و فشارهای روانی را ملاک شخصیت سالم می‌دانند. گینزبرگ، «تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط در سه فضای مهم زندگی یعنی خانواده، شغل و تفریحات» را ملاک سلامت روان می داند. این شخص و همکارانش برای توضیح بیشتر می‌گویند: استعداد یافتن و ادامه کار، داشتن خانواده، ایجاد محیط خانوادگی دلپسند، فرار از مسایلی که با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده‌ی صحیح از فرصت‌ها، ملاک تعادل و سلامت روان است[10] وین‌دایر رها بودن از رفتارهای خودتخریبی را قابل دستیابی می داند و برای شخصیت سالم ویژگی‌های زیر را برمی‌شمارد: 1- خوشنودی و رضایت از همه امور زندگی و دوری از شکوه و شکایت از مشکلات و ناملایمات. 2- رهایی از احساس تقصیر و گناه و اضطراب‌های مربوط به گذشته. 3- رهایی و فراغت از نگرانی و رنج و غصه نسبت به امور گذشته و وقایع آینده که در اختیارشان نیست، به علاوه زندگی در لحظه‌ی حاضر و بهره‌برداری و لذت بردن از دست‌آوردهای لحظه‌های حال؛ 4- استقلال و آزادی در تصمیم‌گیری و دوری از فرهنگ‌زدگی و نادیده انگاشتن رسوم بی‌معنا. 5- زندگی با نشاط و شادی چه در رابطه باخود و چه در رابطه با دیگران. 6- پذیرش و دوست داشتن خود و دوری از ملامت خویش، رسیدگی به بدن و نیازهای مختلف خود. 7- دوستی و ارج نهادن به طبیعت و همه اجزای جهان حتی گیاهان و حیوانات. 8- دوستی مردم، یاری دادن آن‌ها و دوری از سرزنش و ملامت مردم. 9- برخورداری از انرژی بسیار برای انجام امور، کنجکاوی و بی‌اعتنایی نسبت به شکست. 10- برخورداری از ارزش‌های فرامنطقه‌ی و احساس تعلق به کل بشریت.[11]

کیومنKeumann، رشدیافتگی و سلامت شخصیت را در پنج بعد اساسی ذیل توصیف می کند: 1- داشتن دیدگاهی واقع‌بینانه از خود و دیگران. 2- پذیرش خود و دیگران. 3- زندگی کردن در زمان حال در عین توجه به مسایل گذشته و آینده. 4- برخورداری از ارزش‌های پیش‌برنده و هدایت کننده. 5- توسعه توانایی‌ها و علایق خود به گونه‌ای که با مقتضیات زندگی کنار بیاید.[12]



[1] - میلانی فر، بهروز، بهداشت روانی، ص1.

[2] - ر.ک. حمزه گنجی، بهاشت روانی، ص9.

[3]  - گنجی، همان، ص10.

[4] - گنجی، همان، ص10.

[5] - احمدوند، همان، ص3.

[6] - احمدوند، محمد علی، بهداشت روانی، ص4 به نقل از: مجله علمی نظام پزشکی، دوره 12، شماره 3.

[7] اکبری، ابوالقاسم، نیازهای جوانان و نوجوانان، ص43. به نقل از: (لطف آبادی1366)

[8] - ر.ک. سالاری‌فر و دیگران، بهداشت روانی،صص 44 و55.

[9] - همان، به نقل از: محتشمی و دیگران، بهداشت روانی، ص39.

[10] - میلانی‌فر، بهداشت روانی، ص4.

[11] - - همان، صص57و58، به نقل از: دایر، چگونه شخصیت سالم‌تر بیابیم، ص 240-252.

[12] -  همان، ص61، به نقل از: Keumann, J.k. Healthy Personality, p547.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۲۹
محمد نعیم اکبری

- والدین و سلامت روان کودک

لازم است والدین برای فراهم ساختن زمینه بهداشت روانی کودکان تلاش نموده و در جهت مراقبت از آنان گام بردارد. هرچند عوامل متعددی به جز والدین در بهداشت روان کودکان مؤثراند، اما والدین در حد توانایی خویش می‌تواند در جهت ایجاد زمینه سلامت روان بچه‌هایش حرکت نموده و کارهای مثبت و خوبی را به اجرا بگذارد؛ بطور مثال نامگذاری خوب، احترام به کودک، تکریم شخصیت وی و فراهم ساختن زمینه بازی، خود داری از افراط و تفریط در محبت، و...

آنچه بیش از هرچیز به تعادل فرزندان آسیب وارد می‌کند ناامنی او در سطح خانواده، مدرسه و جامعه است. اگر محیط عاطفی خانواده متشنج و مسموم باشد ذهن و جسم فرزند را مضطرب و آشفته می‌سازد، چنین وضعیتی باعث به وجود آمدن انواع اختلالات رفتاری و ناسازگاری‌های مختلف در رفتار و عملکرد می‌شود. آیا مشاهده درگیری و پرخاشگری همراه با کتک‌کاری، در فرزندان باعث به وجود آمدن اضطراب نمی‌شود؟ آیا ذهن چنین دانش آموزانی در هنگام مشاجره مشغول نمی‌شود؟ نوجوانانی که مشکلات رفتاری و هیجانی دارند کسانی هستند که والدین آن‌ها در ابراز محبت و توجه به روابط خانوادگی در مراحل گوناگون زندگی مشکل دارند. این موضوع همواره مورد تحقیق روانشناسان بوده است. عده‌ای از آن‌ها نیز اعتقاد دارند که رفتارهای ناسازگار نوجوانان ناشی از فقدان جو عاطفی لازم در محیط خانواده است. خشم و خشونت والدین نسبت به فرزندان، طرد کردن یا نادیده گرفتن فرزندان سبب می‌شود که آن‌ها دچار مشکلات تحصیلی، عدم سازش با گروه همسالان یا بروز رفتار ضد اجتماعی شوند.[1]

1/9/3- ارج نهادن به شخصیت کودک

همیشه در ارتباط با کودکان، باید او را یک انسان دانسته و دست کم نگرفت، هرگز کودک خود را تحقیر نکرده و به او شخصیت داد و او را به حساب آورده به نظراتش احترام گذاشت و باید به کودک برحسب توانایی‌اش مسئولیت داد و به چشم بدبینى به او نگاه نکرد.

در بهداشت روانی آنچه بیش از همه مورد نظر است احترام به شخصیت و حیثیت انسانی است و تا هنگامی که حیثیت و شخصیت فرد برقرار نشود، سلامت فکر و تعادل روان و بهبود روابط انسانی معنی و مفهومی نخواهد داشت.[2] فردی که خود را مفید، کارامد و ارزشمند بداند و کرامت بالایی داشته باشد، از سلامت روانی بیشتری برخوردار است و در نتیجه توان بیشتری برای رویارویی با فشارها، مشکلات روانی و رویدادهای ناگوار زندگی خواهد داشت. در مقابل ، شخصی که از خود تصور منفی داشته باشد و خود را ناتوان، بی ارزش و بی‌کفایت بداند به مشکلات روانی بسیاری دچار می‌شود و در موقعیت‌های دشوار زندگی، تاب مقاومت نخواهد داشت.[3]

اساس احترام فرد به شخصیت خود و دیگران از دوران کودکی ابتدا توسط والدین و اعضای خانواده پی‌ریزی شده و بعد از آن توسط آموزگاران و دبیران در مدارس و سپس توسط مدیران، کارفرمایان و سرپرستان مؤسسات در اجتماع ادامه می‌یابد. همه این افراد می‌توانند با ایجاد رابطه صحیح و سالم از استعداهای کودک و نوجوان به نحو شایسته‌ی استفاده کرده و او را فرد سالم و خلاق پرورش دهند. طرد کردن، تعدی، زور، فشارو پایمال کردن حق یک کودک یا نوجوان به هیج وجه نمی‌تواند روحیه سالم در او به وجود آورد و او را آماده همکاری با دیگران کند، بلکه برعکس در او حالت تهاجمی، انتقامجویی و رفتارهای غیر عادی به وجود می‌آورد. احترام به شخصیت و استقلال فرد، یک وظیفه اخلاقی است و باید در برخورد با تمام افراد رعایت شود و در مفهوم کلی خواستن آن چیزهایی برای دیگران است که مورد پسند و مطلوب خود فرد می‌باشد.[4]

احترام به کودک، روحیه استقلال و اعتماد به نفس را در او تقویت و به رشد سالم شخصیت او کمک می‌کند. این امر، محبوبیت کودک را در میان همسالان خود به دنبال دارد و بتدریج استعداد او را در پذیرش و ایفای نقش رهبری و مدیریت شکوفا خواهد ساخت. چنین الگویی عملاً در زندگی پیشوایان اسلام وجود داشته است. چنانکه حضرت علی(ع) از کودکی در دامن پرمهر پیامبر(ص) تربیت شده و تمام صفات عالیه و ارزش‌های اخلاقی را از آن‌حضرت آموخته‌اند. حضرت علی(ع) گذشته از این که از نظر جسم و جان کودک معمولی نبوده‌اند و در ساختار وجودی شان، استعدادها و شایستگی‌های خاصی وجود داشته است، مراقبت‌های رسول خدا(ص) در آشکار ساختن توانایی‌ها و قابلیت‌های درونی آن حضرت نقش بسزایی داشته است. امامحسن و امام حسین (ع)، نیز از مزایای بهترین شیوه تربیتی بهره‌مند بودند. در کودکی تحت نظارت جد گرامی و پدر و مادر ارجمند خود تمام کمالات را فرا گرفتند. شخصیت آنان در نظر دیگران آنچنان ارزشمند بود که حتی مأمون عباسی در حضور رجال بزرگ کشور خود گفت: رسول خدا با حسن و حسین بیعت کرد، با آنکه سن آن دو کمتر اشش سال بود و با هیچ کودکی جز آندو بیعت نکرد.[5]

از مصادیق تکریم شخصیت نوزاد در اسلام، می‌توان به اذان و اقامه گفتن در گوش وی اشاره کرد که از سه جهت تأثیر در تربیت دارد: نخست تأثیرات جسمی و ایمنی از بیماری‌های که ممکن است کودک به آن‌ها دچار شود؛ دوم تأثیرات معنوی و آرامش روحی که با دوری شیطان برای کودک حاصل می‌شود؛ سوم تأثیرات آموزشی، چنانکه کودک با مفاهیم اعتقادی و مذهبی آشنا می‌شود و در آینده به آن‌ها انس و علاقه بیشتری پیدا می‌کند.[6] و همینطور کام برداشتن و تحنیک، تبریک گفتن نوزاد و دعا برای وی، انتخاب نام نیک، عقیقه، ختنه و تراشیدن موی سر نوزاد و صدقه دادن برای او هر کدام اثرات خاص خودش را داشته و در راستای تکریم شخصیت کودک می‌باشد.[7]

2/9/3- محبت والدین

از نیازهاى اساسى روانى کودک، محبت است.اگر کودک از والدین، محبت ببیند، در زندگى آینده نیز با محبت خواهد بود و اعتماد به نفس و اعتماد به دیگران و محبت به دیگران خواهد داشت.به عکس، کودکى که در محیط محبت و صمیمیت، رشد نکند، در آینده شخصیتى پر کینه و ناسازگار خواهد بود.البته، باید مواظب باشیم که محبت به کودک در حد منطق و عقل باشد.افراط، یعنى محبت بیجا، و تفریط، یعنى بی مهرى، هر دو غلط است.والدین باید متوجه رشد کودک باشند و احتیاجات و امکانات و تمایلات و استعدادهاى کودک را در نظر بگیرند و به خصوص به اقتضاى رشدش با او برخورد و عمل یکنند.نکته بسیار با ارزش این است که والدین معمولاً با ندانم‌کاریهاى خود نسبت به خود و فرزندشان، باعث بروز مشکلاتى در زمینه زندگى خانوادگى و تربیت فرزند می‌شوند.

یکی از احتیاجات اساسی روانی افراد، برخورداری از محبت دیگران است. کودکی که در سال‌های اول زندگی از محبت پدر و مادر محروم باشد، در خانه احساس ناامنی می‌کند، از زندگی لذت نمی برد، اغلب سرد و خشک و نسبت به دیگران بی مهر است و کمتر مقید به اصول و قوانین اخلاقی است. برعکس کودکی که از محبت سرشار والدین برخوردار است، قدرت سازگاری بیشتری دارد، احساس سکون و ارامش می‌کند، اعتماد به خویشتن در او قوی است، و نسبت به موازین اخلاقی حساس است. عشق و محبت واقعی والدین نسبت به بچه ضروری و قابل تقدیر است ولی محبت بی‌مورد گاهی مانع رشد شخصیت بچه می‌شود.[8]

ارضای نیاز به دوستی، به سلامت و بهداشت روانی کمک می‌کند؛ اما عدم ارضای این نیاز، موجب سازش نایافتگی در رفتار فرد می‌گردد.[9] عملاً همه روانشناسان به ارضای نیاز به محبت، به عنوان یک اصل اساسی در سلامت و بهداشت روانی، تأکید کرده‌اند. پرینکلPringel در تبیین نیازهای انسان، نیاز به عشق و محبت را مهم ارزیابی نموده و معتقد است رشد سالم شخصیت به این نیاز، بستگی دارد.[10]

برخی روایات به اهمیت محبت والدین نسبت به فرزندان اشاره دارند[11] و آن را اساس تربیت کودک و رشد وی می‌دانند. دسته‌ی به برخورد کودکانه با کودک و بازی با او اشاره دارند[12] برخی نیز والدین را به اتخاذ موضع عادلانه با فرزندان امر می کنند.[13] در این میان از همه مهم‌تر تربیت نیکو و شایسته فرزندان است که محور اصلی تعدادی دیگر از روایات قرار گرفته است.[14]

1/2/9/3-اعتدال در محبت

درابراز محبت و تکریم شخصیت کودک نباید راه افراط را پیمود.زیرا در آن صورت علاوهبر این که نمى‌توان نتیجه صحیح تربیتى گرفت، بلکه شخصیت کودک در اثر زیاده روىوالدین در ابزار محبت هاى نا‌بجا لطمه جبران ناپذیرى خواهد خورد. چرا که این کودکاز خود راضى، از جامعه توقعات و انتظارات نابه جایى خواهد داشت و در صورت بىاعتنایى دیگران به این خواسته هاى بى مورد، کودک ناز پرورده از زندگى بیزار وماءیوس شده و دچار عقده حقارت خواهد شد.امام باقر علیه السلام مى فرماید: شر الآباء من دعاه البر الى الافراط؛. [15]بدترین پدران آن هایى هستند که در نیکى و محبتکردن به فرزندان خود زیاده روى نمایند.استاد شهید مرتضى مطهرى رحمة الله، در مورد آثار زیانبار افراط در محبت کودکان مى نویسد:روسو کتابى دارد بهنامامیلکه در فن تربیت کودک نوشته است . کتاب جالبىاست ، امیل نام کودک فرضى و افسانه‌اى است که وى در کتاب خود او را تحت تربیت قرارمى‌دهد و به پرورش همه جنبه‌هاى جسمى و روانى او توجه مى‌کند. در همه موارد ایدهروسو این است کهامیلرا در حال ممارست با طبیعت و پنجهدر پنجه طبیعت و در دامن سختى‌ها پرورش دهد.وى معتقد است که بدبخت‌ترین کودکان، آن‌هایى هستند که والدین آن‌ها، آنان را در ناز و نعمت پرورش مى‌دهند؛ نمى‌گذارندسردى و گرمى دنیا را بچشند و پستى و بلندى جهان را لمس کنند، این گونه کودکان درمقابل سختى‌ها حساس مى‌شوند و در مقابل لذت‌ها بى‌تفاوت، هم چون ساق نازک یک درختکوچک در مقابل هر نسیمى مى‌لرزند و کوچک‌ترین حادثه سوئى آنان را ناراحت مى‌کند، تاجائى که یک حادثه کوچک این فرزندان ناز پرورده را به فکر خودکشى مى‌اندازد. و از آنطرف هر چه موجبات لذت به آن‌ها داده شود، به هیجان نمى‌آیند و نشاط پیدا نمى‌کنند.این گونه انسان‌هاهرگز طعم نعمت‌ها را درک نمى‌کنند، گرسنگى نچشیده‌اند تا مزهغذا را بفهمند، بهترین غذاها براى ایشان کم ارج‌تر و کم لذت‌تر از نان جوینى است یکبچه دهاتى مى‌خورد. صادق هدایت چرا خودکشى کرد؟ یکى از علل خودکشى او این بود کهاشراف زاده بود. او پول جیبى بیش از حد کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم نداشت . اواز موهبت ایمان بى بهره بود.[16]به همین جهت امامکاظم علیه السلام فرمود:یستحب غرامة الغلام فى صغره لیکونحلیما فى کبره.[17]چه خوب است که فرزندان را در کودکى به کارهاى سختو تحمل مشکلات وادار کرد تا در بزرگى حلیم و بردبار باشند.

پدران و مادران بى‌خرد، بصورت دوستى و مودت، تیشه به ریشه سعادت فرزندان خود مى زنندو با عواطف نابجا و محبت‌هاى ناپسند خویش، آنان را به راه بدبختى و سیه روزى سوقمى‌دهند!کودکانى که با این روش مذموم تربیت مى‌شوند، لوس و از خود راضى بار مى‌آیند و این خلق ناپسند از بیمارى‌هاى خطرناک روانى است، عوارض ‍ بسیارى روى جسم وجان مى‌گذارد و نتایج شومش از خلال گفتار و رفتار بیمار به خوبى مشهود است. کودکانى که لوس بار آمده اند، اطفالى که پدر و مادر مطیع بى قید و شرط آن‌ها بوده‌اند و از اول بدون زحمت به تمام تمایلات خویش نایل شده‌اند، روانى ضعیف و زود رنجدارند، خود را مى‌بازند و در کمال بدبختى و زبونى عقب نشینى مى‌کنند. تن به ذلتدادن ، تملق گفتن، منزوى شدن ، خودکشى کردن، و کارهایى نظایر این‌ها، طرق مختلفعقب نشینى از میدان جنگ زندگى است. لوس بار آمدن و از خود راضى بودن با نیرومندى اراده و قدرت مقاومت در نبرد زندگىناسازگار است.

غریزه حب اولاد که خود یکى از حجاب‌هاى تیره عقل است ، به ضمیمهنادانى و بى‌اطلاعى از وظایف، بعضى از پدران و مادران را در راه تربیت کودکان ازصراط مستقیم منحرف مى کند، به برنامه هاى دینى و علمى توجه نمى کنند، و فرزندان رابا محبت هاى بیجا و زیاده از حد که سم مهلک سعادت کودک است پرورش مى دهند و بزرگترین دشمنى را در لباس ‍ دوستى و محبت درباره آن ها اعمال مى کنند و تا پایان عمرآنان را به دست تیره روزى و بدبختى مى سپارند.چنین تربیتى نه مرضى دین است و نهمرضى علم . پدران و مادران که با محبت هاى بیش از حد به فرزندان خود ستم مى کنند وباعث از خودرضایى آنان مى شوند، در پیشگاه خداوند بزرگ مسوولند، و بدون تردید بااین روش ناپسند، کودکان بى گناه خود را تسلیم انواع بدبختى و مصائب نموده اند. حدیث امام باقر علیه السلام را همواره بهخاطر داشته باشید و به وظیفه خود را اندازه گیرى محبت توجه کنید:«شر الاباء من دعاه البر الى الافراط»بدترین پدران کسانى هستند که در نیکى ومحبت نسبت به فرزندان ، از حد تجاوز کنند و به زیاده روى و افراط بگرایند. [18] .

تأکید بر محبت به معنای زیاده‌روی در آن نیست، محبت باید چنان باشد که اولاً فرزندان بیش از حد وابسته بار نیایند و نتوانند در غیاب والدین روی پای خود بایستند و ثانیاً از خود راضی و پرتوقع و لوس بار نیایند، زیرا کودکانی که بیش از حد مورد محبت والدین قرار می‌گیرند از دیگران نیز توقع محبت‌های زیاد دارند و زمانی که وارد جامعه می‌شوند چون توقعات آن‌ها برآورده نمی‌شود سرخورده، مأیوس و افسرده می‌شوند. پس چنین افرادی نمی‌توانند با دیگران رابطه متعادلی برقرار کنند.[19]

2/2/9/3- مساوات در بذل محبت

 
از نکات قابل توجهى که در میانفرزندان وجود دارد رعایت مساوات و عدالت در رفتار با آنان مى باشد. این مسئله درمورد نیازهاى معنوى و عاطفى فرزندان بیشتر جلوه گر است ، والدین شایسته است درابراز محبت در ظاهر مساوات را رعایت کنند، گر چه در باطن بنا به علت هاى مختلف یکىاز فرزندان را بیشتر از دیگرى دوست داشته باشند. امام باقر علیه السلام مىفرماید:به خدا قسم ، رفتار من با بعضى از فرزندانم از روىتکلف و بى‌میلى است. او را روى زانوى خود مى‌نشانم ، محبت بسیار مى‌کنم ، از وىشکرگزارى و قدردانى مى‌نمایم، با آن که این همه احترام و محبت شایسته فرزند دیگرمن است. به این تکلف تن مى‌دهم تا آن که فرزند شایسته‌ام از خطر آنان مصون باشد،تا آنان رفتارى را که برادران یوسف، با او انجام دادند، مرتکب نشوند، خداوند سورهیوسف را نفرستاد مگر به عنوان نمونه و مثال، که بعضى از ما نسبت به بعضى دیگر حسدنورزیم، چنان که برادران یوسف به او حسد کرده و ستم نمودند.[20] پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمو: ددر میان فرزندان خود عدالت را رعایت کنید، چنان که خودتان دوست داریددر نیکى و احسان برایتان مساوات و عدالت رعایت شود. .[21]و هم چنین آن حضرت مردى را به همراه دو فرزندشمشاهده کرد، آن مرد در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله یکى از آن ها را بوسید ودیگرى را نبوسید، پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: چرا عدالت را رعایتنکردى ؟[22]

بررسی‌های انجام شده نشان می‌دهد که تبعیض در خانواده و توجه بیشتر والدین به برخی از فرزندان و توجه کمتر نسبت به برخی دیگر سبب ایجاد عقده کهتری و احساس نفرت و بدبینی در کودک می‌شود. به قول «ویتریج گروبرگ ولف» هم چشمی و رقابت موجود در خانواده، تأثیر مخرب فراونی در روحیه کودکان بجا می گذارد و موجب می‌شود کودک خود را با برادران و خواهران دیگر مقایسه کرده و بر اثر محبت بیشتر والدین در حق آنان احساس کهتری نماید.[23]



[1]ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری کوک و نوجوانان، ص42.

[2]- رک. میلانی‌فر، بهداشت روانی، ص5.

[3]- رک. شجاعی، همان، ص322

[4]- میلانی‌فر، همان، ص62.

[5]- ر.ک. ناصر بی‌ریا و دیگران، روانشناسی رشد، ج2، ص876.

[6]- برای مطالعه بیشر ر.ک. حسینی‌زاده، علی، سیره تربیتی پیامبر و اهلبیت. ص61. و بناری، علی همت،  تعامل فقه و تربیت

[7]- ر.ک. بناری، علی همت، نعامل فقه و تربیت

[8]- ر. ک. شریعتمداری، علی، روانشناسی تربیتی، ص199.

[9]- رک. شجاعی، محمد صادق، درآمدی بر روانشناسی تنظیم رفتار با رویکرد اسلامی، ص247. به نقل از انگیزش وشخصیت، ص80 و81.

[10]- ر.ک. شجاعی، همان، به نقل از نیازهای کودکان، ص59-61.

[11]- رسول اکرم(ص) فرمودند «احبوا الصبیان و ارحموهم» فروع کافی، ج6، ص49.

[12]- رسول اکرم ص: «من کان له صبی فلیتصاب له» میزان الحکمه،ج10، ص700.

[13]- رسول اکرم ص: «اتقوا الله و اعدلوا فی اولادکم» همان ص706.

[14]- رسول اکرم ص: «اکرموا اولادکم و احسنوا آدابهم» همان، ص721.

[15]-  پاک‌نیا، همان به نقل از: تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 320.

[16]-  عدل الهى ، ص 187 و 188.

[17]- وسائل الشیعه ، ج 21، ص 479.

[18]- فلسفی، کودک از نظز وراثت و تربیت، نرم‌افزار

[19]- احمدوند، بهداشت روانی، ص226.

[20]- پاک نیا، همان، به نقل از: تفسیر نور الثقلین ، ج 2، ص 408. مستدرک الوسائل ، ج 15، 172.

[21]- پاک نیا، همان، به نقل از: مکارم الاخلاق ، ص 220.

[22]- اءنه نظر الى رجل له ابنان فقبل اءحدهما و ترک الآخر فقال النبى صلى الله علیه وآله فهلا ساویت بینهما. (همان مدرک) .

[23]- احدی و محسنی، روانشناسی رشد، ص178

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۳
محمد نعیم اکبری

منفى بافان فاقد روح اعتمادند.  -------       the Pessimist's Lack of Self- Assurance

همان طورى که در وجودِ شخصى که به خویشتن اعتماددارد، توانایى و نیرو رشد مى کند و مى تواند آزاد و خوش بخت زندگى کند و به ترقى و پیشرفت نایل گردد، فردى هم که تحت تأثیر افکار منفى قراردارد، هم نیروى سازنده وجود خود را تضعیف مى نماید و هم قدرت فعالیتش نابود مى گردد.

In the same way that talents and faculties develop in a person possessing self-confidence, making him progress and lead a free and happy life, so also a pessimistic individual under the influence of negative thoughts weakens his constructive faculties and undermines his capacity for action

کسى که متمادیاً از بدى زمانه، اشکالات امور و فشار روزگار مى نالد، فقط درهاى ناکامى را به روى خود مى گشاید و به جاى این که حاکم بر سرنوشت خویش گردد، اسیر حوادث خواهدشد و امواج زندگى، پیوسته او را به عقب مى راند و ممکن نیست بتواند به ایده هاى خود نزدیک شود.

Someone who constantly complains about the evil of the times, problems, and daily tensions only invites failure instead of making his own destiny. He becomes a captive of events and the waves of life would constantly drive him backwards without permitting him to approach his ideals.

همین روحیه منفى، از خصوصیات روشن و مشخص اشخاصى است که از حس اعتمادبه نفس تهى هستند; روان شناسان مى گویند:

This negative spirit is a typical and prominent characteristic of persons who are devoid of the sense of self-assurance. Accordingly to psychologists:

«گاهى اشخاصِ منفى باف یافت مى شوند، از آن جهت که حس اعتمادبه نفس آن ها ناچیز است، از خود مطمئن نیستند و نقصى در خود مشاهده مى کنند; یعنى اطمینان ندارند که از عهده کارى که به آن ها رجوع مى شود یا از آن ها تقاضا مى شود، برآیند; بنابراین، انجام دادن خواهش را رد مى کنند; مى ترسند که اگر جواب مثبت بدهند، از عهده برنیایند و دیگران عدم توانایى آن ها را دریابند، درنتیجه از قدر و منزلتشان کم شود; از این جهت، حصارى از «نه» به دور خود مى کشند و خود را با این حصار حفاظت مى کنند و مى پندارند وقتى نه گفتند، کار خاتمه یافته است.

At times one finds pessimistic persons who are not confident of themselves due to their lack of self-assurance and the inadequacy they observe within themselves. That is, they are not sure that they would be able to carry out a task that is delegated to them or one they are requested to accomplish. Accordingly, they refuse to carry out any demand that is made of them, fearing that if they give a positive response and fail to meet it others will discover their inability and that will bring them a loss of face. Therefore, by saying 'No' they draw a protective wall around themselves, for a 'No' simply ends the matter.

شخص منفى باف، معمولا هر موضوعى را از جهت مخالفش مى بیند; با بحثى که مورد گفتوگوست مخالفت مى کند; طرز رفتار و تلقى او نسبت به اشخاص واشیا و نظریات جنبه منفى دارد و بنابراین کم تر از اشیا و اشخاص لذت مى برد وهمیشه منتقد است و دنبال پیداکردن عیب و نقص مى باشد و یک حالت برترى وآقایى به خود مى گیرد; از افکار قدیمى بدش مى آید و به افکار نو و تازه اعتماد ندارد.

A negative person generally sees everything, from the wrong side and has a negative opinion on every matter that is under discussion. His conduct and attitude towards persons, things, and opinions is negative, and therefore he hardly ever derives joy from persons and things. He is always critical, constantly finding faults and shortcomings. He puts on airs, dislikes old ideas, and is suspicious of the new.

 

اشخاصى که روش منفى دارند، نسبت به اشخاصى که آن ها را نمى شناسند، دشمنى و یا نظر مخالف دارند و اگر در جمع به افراد تازه برخوردکنند، به زحمت به سوى آن ها مى روند.

بعضى چنان این حالت در وجودشان رسوخ کرده که نسبت به هرکس با نظر سوء مى نگرند و از هر فکر یا نظریه اى بدون این که وارد ماهیت آن شوند، انتقاد مى نمایند و به همین علت، دوستان کمى به دست مى آورند; آنان تنها به سوى کسانى مى گرایند که به خودشان شبیهند و آن هم از آن جهت است که تصور مى کنند: رفاقت و گرویدن به آنان، موجب پیشرفت و اشاعه عقیده و نظریه خودشان است».

Those who have a negative attitude have a hostile view of persons they do not know. Should they encounter people they have not met before in a gathering, they are hardly drawn to them. They are drawn only towards those that are like themselves, and that, too, because they imagine that their friendship will help in the propagation of their views.

برگرفته از کتاب رسالت اخلاق در تکامل انسان- سید مجتبی موسوی لاری

www.ghazni.blog.ir

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۵
محمد نعیم اکبری

غریزه ترس   *** Fear

ترس، یکى از غرایز اساسى و جزء کیفیات بدیهى هر موجود جاندارى است که هنگام روبه روشدن با خطر، این حالت به او دست مى دهد; در مبارزه براى حیات، هنگامى که آدمى بر سر دو راهىِ فرار یا نابودى و یا در معرض آسیب دیدن، قرارمى گیرد، ترس براى تأمین ادامه حیات، نیروى کافى به او مى بخشد;

Fear is one of the basic instincts of every living creature when confronted with some kind of danger. Whenever in its struggle for life the human being is confronted with the alternatives of either avoiding danger or facing harm or destruction, the feeling of fear gives it the power necessary to secure survival.

بنابراین، هدف آن تلاش در راه نجات و رستن از مخاطرات مى باشد.

Hence the purpose of fear is to mobilize one's energy and effort to find the way of deliverance from danger and peril.

اگر انسان هاى ماقبل تاریخ از خطرات گوناگون دورى نمى جستند، هرگز نژاد انسانى نمى توانست به زندگى خود ادامه دهد.

Had the human beings of prehistoric times failed to avoid the various dangers that threatened them, the human species would not have survived. .

نه تنها این اصل در موردى صحیح است که حیات جسمانى در معرض تهدید واقع مى گردد، بلکه هربار که شخصیت آدمى مى خواهد آسیب ببیند، ترس به وجود مى آید; تجربه عمومى، این مطلب را به اثبات رسانده، که خطرِ «تسلط» دیگران، بیش از هر علت دیگرى، در میان افراد موجب هراس مى شود; بیمى که ازین رهگذر دامنگیر انسان مى گردد، ممکن است ماه ها و یا سال ها آدمى را از هر جنبش و فعالیتى بازدارد و در جاى خود میخکوب نماید.

This principle is valid not only in the case of dangers to physical life but also hold in respect of any threat to man's personality that gives rise to the feeling of fear. Common experience has shown that the danger of becoming subject to the domination of others is a greater cause of fear amongst individuals than anything else. Such a fear can paralyze one's active life for months, or even years, and bring active life to a standstill.

درحقیقت، این وحشت ناشى از به مخاطره افتادن شخصیت و از دست دادن

آن است، و کسى که در معرض چنین تهدیدى واقع مى شود، احساس مى کند که اختیار هرگونه تصمیمى از او سلب شده و در مورد خطمشى خود ناگزیر است از دیگران مددگیرد و به کمک آن ها براى خود راهى بیابد.

In fact, this anxiety arises from a threat to personality and the danger of its loss. Someone who is faced with such a threat feels as if he has no power to take any decision. He is compelled to seek others' help and decide his affairs through their assistance.

هرقدر، تلقینِ ازدست دادن شخصیت در او قوى تر باشد، وحشت بیش ترى او را شکنجه مى دهد و گاهى از اوقات این حالت به مرحله جنون مى رسد; این که مى گویند: ترس از غرایز ذاتى و براى ادامه زندگى مفید است، در صورتى است که از حدود اعتدال خارج نشود;

The stronger one's fear of losing one's personality, the more intense is the anxiety that torments him. At times this condition may reach the point of madness. That which is said concerning inherent instincts, that they are beneficial for survival and for the preservation of life, is true only when they do not exceed the limits of moderation.

ترس، موقعى زیان بخش است که به جانب افراط گراید; ترس هاى خیالىِ ناشى از وسواس و توهم بى جا و احتمال بدبختى و ناراحتى پیش از وقوع آن ها، یک نوع بیمارى رنج آور است که نیروى اندیشه را تضعیف مى کند; بر اساس تحقیقات متخصصان، نه تنها بسیارى از افراد بر اثر همین عامل، سلامت خود را ازدست مى دهند، بلکه گاهى خسارات فراوانى هم مى بینند.

 But when they become extreme they can become harmful. Imaginary fears born of ungrounded imaginings and forebodings of misfortune and grief are signs of a kind of painful pathological condition which weakens the power of thought. As revealed by specialists in the field, this factor not only leads many people to lose their well-being but also results in considerable harm.

بارها دیده شده که بحران هاى ترس، مایه مرگ نابه هنگامى گردیده، زیرا یک ترس آنى و ناگهانى ممکن است مکانیسم زندگانى شخص را متزلزل کند، و حیاتش را متوقف سازد.

It has often been observed that the state of crisis resulting from panic and anxiety becomes the cause of untimely death, for an unexpected bout of panic can upset the mechanism of one's life and bring life to a sudden halt.

 

گاهى حالت وسواس و ترس، سرآغاز یک بیمارى شدید روحى و ناشى از تحولى سخت در روان شخص است، وگرنه یک فرد طبیعى و بانشاط، به این سادگى ها دچار این گونه حالات نمى شود، بلکه با کمال هشیارى، فرمانروایى روح متعادل را در وجود خویش تثبیت مى نماید.

Sometimes, the state of fear and anxiety is a prelude to severe psychic illness caused by some radical changes in a person's psyche; for sound and healthy persons do not ordinarily become subject to such states. On the contrary, they try with all their mental capacity to maintain and reinforce their mental equilibrium.

برخى افراد هم، گرفتار وحشتى مبهم و نامعلومند، بدون آن که بتوانند بازگوکنند که از چه چیز هراس دارند و یا نزدیک ترین افراد به آن ها از درد پنهان و رنج آورشان آگاه باشند;

Some people are victims of vague and unknown fears. They cannot identify what troubles them, nor are those closest to them aware of the cause of their hidden anguish and pain.

البته، مقتضیات سنى در ترس و اضطراب دخالت مستقیم دارد، و این کیفیت نفسانى از ویژگى هاى دوران کودکى است; تمام افرادى که دوران کودکى را پشت سر مى گذارند، تا وقتى که به دوران تمیز و تشخیص وارد مى شوند، خواه و ناخواه، کم یا زیاد، روحیه شان دستخوش یک نوع حالت شک و هراس مى شود.

Age, of course, is of direct relevance in relation to feelings of fear and anxiety. These feelings are characteristic of childhood years, and all people, more or less, experience states of agitation and panic during their childhood years and well until the age of mental maturity.

نهایتاً، این عیب بزرگ، حس پیشرفت و تمام عناصر موفقیت را نابود مى کند و از فعالیت و جنبش مغز و بدن مى کاهد و در تمام کارهایى که به دست انسان انجام مى گیرد، آثار سوء خود را نمایان مى سازد.

In any case, this affliction destroys the urge for progress and immobilizes all elements of success, diminishing the level of one's mental and physical activity. Its harmful effects become visible throughout one's activities and conduct.

گذشته از این که این گونه هراس ها سودى نمى بخشند و خطرات احتمالى ـ چه تحقق پیدابکند یا نکند ـ از ترس فعلى، جز اتلاف وقت و کاهش نیروى معنوى و بدنى، چیزى نصیب انسان نخواهدشد; اصولاً در هنگام بروز بدبختى و مشقت، دیگر قدرت و جرأت مقابله در او باقى نخواهدماند.

Aside from the fact that such fears are of no benefit, and regardless of whether the expected dangers materialize or not, the fear that one feels at the present has no result except causing waste of time and diminished physical and mental vigour. Moreover, when the feared misfortune or calamity actually does occur, one will lack the power and courage to face it.

 

حالت ترس و هراس، در شکل ها و فرم هاى گوناگونى خودنمایى مى کند.

دکتر «کولز» مى گوید:«آیا تو به نفس خودت اعتماد ندارى و خود را قادر به روبه روشدن با شرایط زندگى نمى بینى؟ آیا از یک کمرویى سخت و دردناک ناله و شکایت ندارى؟

Fear and anxiety reveal themselves in various forms. Dr. Cowlest says:

Do you lack self-confidence and consider yourself incapable of facing the conditions of life? Do you suffer from a painful feeling of shyness and timidity?

آیا در اجتماعات ناراحت مى شوى و اگر با کسى که با او سابقه ندارى روبه رو شدى، دستخوش تشویش و نگرانى مى گردى؟ آیا واقعاً جز وقتى که تنها باشى، احساس راحتى و آرامش نمى کنى؟ اگر پاسخ هاى تو به پرسش هاى بالا آرى است، در این صورت، تو مى ترسى.

Do you find it difficult in social gatherings to face someone whom you have not met earlier and does that make you uncomfortable and anxious? Don't you feel really comfortable and at ease when you are alone? If your answer to the above questions is Yes, then you are afraid.

آیا حس مى کنى که مردمان تو را بى فهم مى دانند و تو را خوب تشخیص نمى دهند و همگان با تو سر مخالفت دارند؟ آیا نسبت به گذشته و آن چه که از دست رفته، زیاد اندیشه و تأمل مى کنى؟ آیا احساس مى کنى که نسبت به چیزى یا شخص معینى در گذشته دور مرتکب گناهى شده اى، خواه این گناه واقع شده باشد یا نشده باشد؟

Do you feel that people consider you to be senseless? That they do not understand you? That everyone is against you? Do you think and brood a lot concerning your past and what you have lost? Do you feel that you have committed a sin in the past in relation to a certain person, regardless of whether such a sin has been committed or not?

آیا دایماً درباره خودت فکر مى کنى؟ دایماً نسبت به آن چه که براى تو روى مى دهد، نگران هستى؟ آیا ترهات و یاوه سرایى هاى مردمان، زود در تو اثر مى بخشند؟ و آیا وقتى به خشم آمدى و آتش سوزان غضب شعله کشید، از آن مى ترسى که بر نفس خود مسلطنشوى و از فرونشاندن لهیب آن ناتوان بمانى؟

Do you continually think about yourself and are continually in a state of anxiety about what will happen to you? Are you quickly affected by people's idle talk and frivolous remarks? When you get angry and inflamed, are you afraid that you would not be able to control yourself?

آیا به طور کلى از معاشرت با مردمان، سخت بیزار هستى؟... آیا در برقرارکردن حس علاقه و ارتباط با دیگران براى خود اشکالى مى بینى؟ تمامى این ها رنگ هاى گوناگونى از ترس هستند».

Do you, in general, loath to associate with people and have strong prejudices? Do you find it difficult to develop terms of attachment and intimacy with others? All of these are different forms of fear.

وقتى شخص مصمم است نسبت به اصولى که در زندگى انتخاب مى کند، قاطعیت از خود نشان دهد، مصایب و دشوارى ها را شجاعانه متحمل مى گردد، مردانه با مشکلات مى جنگد و یأس و ناامیدى در کانون جانش، جرأت مسکن گزیدن ندارد.

When one resolves to act in accordance with certain principles that one adopts in life and in a decisive manner, one will bear problems and misfortunes with courage and fortitude. Such a person puts up a manly resistance against hardships, and despair and despondency cannot subdue his spirit.

بسیارى از افرادِ خوش استعداد، که به اتکاى همین نیروى ذاتى مى توانستند موقعیت حساس و برجسته اى در زندگى کسب کنند و نیروى کافى براى بیرون راندن ترس از مغز خود در اختیار داشتند، ولى به علت نداشتن شجاعتِ لازم، نتوانستند کوشش نخستین خود را در این راه آغازکنند و آن گاه از نردبان ترقى بالاروند، لذا براى همیشه استعدادشان ناشکفته ماند.

Many talented people who could attain a distinguished position in life by relying on this inner power and who possess adequate strength to expel fear from their minds, cannot make an initial movement on his path due to the lack of sufficient courage. As a result, they fail to climb the ladder of progress and their capacities languish forever.

چیزى که موجب ازدست دادن مهار زندگى مى شود، بلاتکلیف ماندن و تصمیم ناتمام گرفتن است; تلف کردن وقت و فکر در مورد سوانحى که ممکن است انسان هرگز به آن برخوردنکند، خطرات غیرقابل جبرانى دربر خواهدداشت.

That which results in one losing control over one's life and affairs is indecisiveness. Wasting time worrying about events that may never happen will lead to irreparable harm.

«شکسپیر» مى گوید:«کسى که از نیش زنبور عسل مى ترسد، لیاقت آن را هم ندارد که کندوى عسل را تصاحب کند».

Shakespeare says: "Those who are afraid of the sting of the honey-bee do not deserve to possess the hive's honey."

بیرون راندن هراس هاى بى جا و زدودن تصورات واهى از مغز و جانشین ساختن افکار امیدبخش به جاى آن ها، در هر زمان و براى هرکسى امکان دارد; هرقدر تصمیم شخص قوى و کمال مطلوبش عالى و ارجمند باشد، باز هم برخى عادات را دفعتاً نمى توان معدوم ساخت.

It is possible for everyone at all times to get rid of unfounded fears and baseless anxieties and to replace them with optimistic ideas. No matter how strong one's will power may be, and however sublime one's goals should be, one cannot get rid of some habits instantaneously.

چنین عاداتى باید به تدریج بیرون رانده شوند; تنها آگاهى شخص از این که گرفتار تخیلاتى بى اساس است، کافى نیست، بلکه باید براى دفاع از شخصیت خویش در برابر این تخیلات، تلاش و فعالیت فکرى مداوم کرد و مجراى افکار آزاردهنده را عوض نمود و براى افکار و اندیشه هاى مثبت، دریچه هاى مغز را گشود; بدین ترتیب زمینه براى کسب موفقیت هاى بزرگ آماده مى شود.

 Such habits must be eradicated gradually. It is not sufficient that one should be merely aware of being a victim to groundless notions; rather, one must make a consistent mental effort to guard one's personality against illusory fears. One should stop ruminating over distressing thoughts by opening one's mind to positive thoughts which are in complete contrast to them. In this way one can prepare the ground for considerable progress.

همان طورى که تا کسى کلید برق را نزند لامپ روشن نمى شود و هنگامى که روشن شد، تا دوباره کلید را نزند خاموش نخواهدشد، انسان نیز به محض این که تاریکى وحشت، روحش را فراگرفت، باید کلید فکر را برگرداند و به واقعیات زندگى و روشنى ها نظرکند، تا خاطرش از بار گرانِ بیم هاى بى جا آزادگردد.

A lamp is not lighted until it is turned on, and once lighted it will not go off until it is switched off. Similarly, when the darkness of anxiety overwhelms one's spirit, one should turn on the lamp of his intellect and take a deep look at the realities of life and its bright side so that one's mind is relieved from the stress of baseless fears.

کسى که بیش از حد، دستخوش اندیشه هاى واهى حتى در جزئیات امور است، نخست بایستى به بررسى این اندیشه ها ـ که تعادل دماغى و روحى اش را برهم مى زنند ـ بپردازد تا دریابد که با بیم و هراس هرگز کار مثبتى انجام نمى شود، بلکه باید در مورد هر کارى چاره جویى نمود، آن گاه به جاى تصورات بى اساس، نهال امید و اطمینان را در گلزار روح خود غرس نماید و همچون باغبان ماهرى به پرورش و آبیارى آن ها همت گمارد.

Someone who is unusually prone to illusory fears even in trivial matters should first examine these thoughts which upset his mental composure so as to discover that fear and anxiety are incapable of producing any positive results and that every difficulty requires thoughtful attention. Then he should plant the seedlings of hope and confidence in the garden of his soul instead of cultivating the weeds of baseless anxieties and devote himself to their cultivation and care like a skilled gardener.

بى شک هراس و وحشت زاییده تخیلات آدمى است و جز در مغز جاى دیگرى وجودندارد و هنگامى که شخص به این واقعیت پى برد، قادر خواهدشد تا حد زیادى بر ترس غلبه کند و آرامش پرارزش را به دست آورد.

Without doubt, fear and anxiety are products of man's imagination and have no place outside the mind. When one realizes this fact, one would be able to dominate fear to a considerable extent and obtain peace of mind which is the most valuable of things.

برگرفته از کتاب رسالت اخلاق در تکامل انسان- موسوی لاری

www.ghazni.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۵
محمد نعیم اکبری